تاریخچه بحث و پژوهش درباره قضا و قدر

مردمی که در مکه و مدینه دعوت رسول خدا (ص) را پذیرفتند، ذهنی ساده داشتند. این سادگی از محیطی که در آن زاده شده و به سر می بردند نشأت یافته بود. چون به اسلام در آمدند، سخنان رسول (ص) را بی چون و چرا می پذیرفتند. اگر در دانستن چیزی در می ماندند مشکل خود را با پیغمبر در میان می نهادند یا به قرآن و حدیث باز می گشتند و از یاران رسول خدا که بصیرت بیشتر داشتند یاری می خواستند. آنچه از ظاهرا قرآن می فهمیدند برایشان حجت بود، و ضمیر دلشان در دانستن آن روشن می شد. می دانستند خدا عالم است و هرگز بدان نمی اندیشیدند که علم او عین ذات اوست یا جزء ذات او، در این باره چیزی به خاطرشان نمی گذشت و اگر هم می گذشت از آن می گذشتند. نه مطلق یونانی می دانستند و نه با علم کلام آشنا بودند. هنگامی که به کشور گشایی برخاستند و به سرزمین های همسایه های شرقی و شمالی در آمدند با مردی رو به رو شدند که اندیشه هاشان درباره دین چون آنان ساده و بی آلایش نبود با هر اندیشه ای ده ها شبهه و با هر شبه ای خطاهایی در اندیشه. بیشتر خواهان گفتگو و کمتر مرد اعتقاد و عمل.
بسیاری از دانشمندان آن سرزمین ها سال ها به بحث های عقلانی که بعدها در حوزه های عالمان مسلمان علم کلام نامیده شد سرگرم بودند، کلام یهودی، مسیحی و زرتشتی در مجلس های آنان جایی داشت. آن مردم ساده ذهن که تبلیغ اسلام را عهده دار بودند، با چنین مردمی رو به رو شدند. طبیعی است میان آنان بحث هایی در گیرد و در بحث در مانند و پاسخ گفتن نتوانند.
لیکن اندک اندک دانستند با رو گردانی از بحث و مناظره نمی توان کاری پیش برد و باید با سلاح آنان با سلاح به جنگشان رفت. منطق و کلام را فرا گرفتند و بازار جدال رونق گرفت. گویا نخستین بحثی که در این باره به میان آمد، بحث جبر و اختیار است. آیا آدمی در کار خود اختیار دارد؟ یا اراده خدا او را به کار وا می دارد. در برخی کتاب ها تاریخ پیدایش این بحث ها را پایان سده نخستین از هجرت نوشته اند. لیکن از پاره ای گفتگوها که با امیرمومنان (ع) در میان آمده، معلوم می شود هنوز سدة نخستین به نیمه نرسیده، مسلمانان با بحث قدر آشنا بوده اند.
در یکی از سخنان کوتاه علی که به شماره 78 در نهج البلاغه ثبت است، کسی از او می پرسد: رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟ و امام بدو پاسخ مثبت می دهد و او می گوید: پس رنج ما باطل است. امام می گوید: گویا تو قضاء لازم و قدر حتم را قصد داری؟ همین پرسش و پاسخ را در کتاب های تاریخی نیز می بینیم. ابن اعثم کوفی نوشته است: در اثنای راه بازگشت از شام مردی از اهل کوفه پرسید: ای امیر مومنان این جنگ ها که با شامیان کردیم به حکم خدا بود؟ و چون اما پاسخ مثبت می دهد می گوید: پس ما را نزد خدا ثوابی نیست چرا که قضا و قدر خدا ما را بدان جا برده است.
روایت های دیگر نیز هست که مضمون آنها معلوم می دارد از رسول خدا و علی (ع) درباره قدر پرسش شده است. به هر حال در پایان سدة نخستین از هجرت و آغاز سده دوم این بحث در مجلس های علمی رونق یافته بود و از امام صادق (ع) در این باره پرسش ها شده است. از جمله آنکه جمیل بن دراج گوید: ابوعبدالله را از قضا و قدر پرسیدم، فرمود آفریده های خدایند و خدا در آفریده اش چیزی را که خواهد می افزاید. و در پاسخ دیگر که از قضا و قدر می پرسد گوید: چون روز رستاخیز آید و خدا آفریندگان را فراهم نماید، ازآنچه بر آنان عهده بسته است پرسد. و از آنچه قضای او بر آن رفته نپرسد.
کسی دیگر می پرسد: آیا خدا چیزی را به بندگانش وا گذارده؟
-خدا اجل و اعظم از این است!
-آیا آنان را مجبور ساخته؟
-خدا عادل تر از آن است که بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان کند.
-آیا میان این دو منزله ای است؟
-آری به وسعت میان آسمان و زمین.
آنکه می پندارد خدا به بدی و فحشاء امر می کند بر خدا دروغ بسته است و آنکه می گوید خیر و شر به مشیت خدا نیست، خدا را قادر ندانسته و آنکه می پندارد نافرمانی با قوتی جز قوت خدا داد سر زده، بر خدا دروغ بسته.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- زندگانی امام صادق- صفحه 47-50

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/210984