احوالات شرف الدین در ارتباط با مسائل گوناگون (خیرخواهی)

سیدحسین شرف الدین، نواده سید شرف الدین مطالبی را در ارتباط با حالات خصوصی، احوال روزانه شرف الدین و برخی اقدامات دینی و سیاسی او در رابطه با مسائل گوناگون «حیات» و «تکلیف» نوشته است که بخشی از آن را در زیر می آوریم:
1- محبت، تربیت: پدربزرگ -رحمه الله- به خانواده و بستگان خود علاقه بسیار داشت. و از آن محبت که خداوند، در دل او، نسبت به هر مخلوق قرار داده بود، به آنان نیز می چشانید. لیکن این محبت باعث نمی گشت تا او احساس واقعی خویش را، در هر مورد، پنهان دارد. این بود که هرگاه، از یکی از اعضای خانواده، فکر یا کار خوبی می دید، یا برای کسی خیری پیش می آمد، شادمان می شد. و چون از هر یک سستی و تنبلی می دید، یا برای یکی، امری نامطلوب پیش می آمد، افسرده و غمگین می گشت.
هنگامی که یکی از ما، کاری را به شایستگی انجام می داد، او همواره آن کار را با تشویق و تقدیر، یاد می کرد، تا بدینگونه همه را به کارهای شایسته وادارد. همین امر باعث بود تا من خود، پیوسته دنبال فرصت باشم، تا کاری انجام دهم که پدربزرگ را خشنود سازد.
در مواردی که برای کسی امری ناراحت کننده پیش می آمد، پدربزرگ همواره پرس و جو می کرد، و او را تنها نمی گذاشت، و می کوشید تا آن ناراحتی را برطرف سازد، و اگر ستمی به کسی رسیده است، با همه امکانات، آن ستم را بردارد.
2- خواستن خیر، برای ذات خیر (برای خدا- اخلاص): محبتی را که از آن یاد کردیم (چنانکه اشاره شد) محدود بود به مواردی که از کسی خلافی سر نزند. این بود که اگر از کسی خلافی سر می زد، پدربزرگ، چشم پوشی نمی کرد، خلافکار هر کس بود. در این گونه موارد، در برابر کار خلاف به سختی ایستادگی می کرد، و علت سختگیری خود را هم شرح می گفت. نمونه ای در مورد خود من اتفاق افتاد که بد نیست ذکر کنم: مدرسه ای بود در «صور»، که مخالفان سیاسی پدربزرگ آن را اداره می کردند. هنگامی که بچه بودم، یک روز عصر، به نزدیک آن مدرسه رفتم، و چند سنگ پرتاب کردم، که موجب شد تا زیانهایی اندک به مدرسه وارد آید. و این بدان علت بود که من تحت تأثیر درگیریهای سیاسی قرار گرفته بودم، که میان پدربزرگ و مخالفانش، در ارتباط با مدرسه پیش آمده بود. همان شب پس از نماز عشا، به خانه ما آمد. من با خوشحالی پیش دویدم از من چوب خواست. همین که آوردم، گرفت و شروع کرد به زدن من.... و سرانجام، در این باره، توضیحاتی داد، که تا آنجا که خطوط کلی مطلب به یادم مانده است، اینچنین است:
«مشکلات سیاسی که من دارم همه در ارتباط با دین است. من با مخالفان سیاسی خود، برای خدا، درگیر می شوم، اما آنان برای منافع شخصی خود مشکل آفرینی می کنند. هنگامی که من مدرسه جعفریه را تأسیس کردم، آنان برای مبارزه با من این مدرسه خیریه را افتتاح کردند. لیکن اینان اشتباه می کنند، مگر من مدرسه جعفریه را برای چه تأسیس کرده ام. من این مدرسه را تأسیس کردم، تا فرزندان خود را، و مردم خود را، از مدارس تبلیغی مسیحی (مدارس تبشیری)، نجات دهم، به ویژه فرزندان بینوایان و ناتوانان را. و به همین دلیل مدرسه را رایگان قرار دادم. مخالفان من نیز همین کار را کرده اند، اگر چه برای رقابت با من؛ یعنی آنان نیز مدرسه ای برپا کرده اند برای بینوایان شیعه.
حالا اگر من بتوانم آنان را به راه صواب بکشانم و برنامه مدرسه جعفریه را در آنجا هم به مورد عمل در آوردم چه بهتر، و اگر این کار را نتوانم کرد، چون آنان می خواهند با من رقابت کنند، ناچارند راه مرا در پیش گیرند، و مدرسه خود را مانند جعفریه اداره کنند. و در این صورت کاری که مورد رضای خداست انجام یافته است، چه آنان بخواهند و چه نخواهند (یعنی با سواد شدن و تربیت یافتن اطفال بینوایان، در مدرسه ای رایگان. و مقصود همین است، چه به دست من انجام یابد یا به دست مخالفان من)».
و بدینگونه، آن مدرسه را همتای مدرسه جعفریه که خود پی ریزی کرده بود می شناخت. و چه فرق می کند که مدرسه را چه کسی بنا کرده است، هر چه مدرسه ما شیعه بیشتر باشد بیسواد کمتر است. و این درسی بود که به من آموخت، یعنی که فرق است میان خصومت و درگیری برای خدا و رضای خدا و اجرای احکام خدا، و خصومت و درگیری برای خود و منافع خود و امیال خود.
3- در کنار مردم، و دفاع از حیثیت و شخصیت مردم، در برابر زورگویان و سلطه جویان: دوره پس از استقلال، در لبنان، همراه بود با درگیریهایی عجیب، بر سر نفوذ و قدرت. هر صاحب نفوذی، به وسایل گوناگون، اگر چه با درگیریهای خونین که بسیار پیش می آمد می کوشید تا در منطقه خود، بر دیگران فایق آید، و رقیبان را کنار زند. در این جریانها، کار به جایی رسید که مدتی برخی از شهروندان صوری پا به شهر نمی گذاشتند، تا مبادا مورد اهانت قرار گیرند، زیرا صوریان وارد در معرکه های سیاسی، مخالفان «رجل سیاسی» بودند. چون اوضاع چنین شد، و صور از مخالفان رجل سیاسی خالی گشت، او پنداشت که همه رقبای خویش را از میدان به در کرده است، و تنها رقیب باقیمانده در میدان، پدربزرگ است، پس اگر وی را نیز از میدان به در کند، یگانه رهبر آن منطقه خود او خواهد بود.
در این اثنا و ایام، روزی به پدربزرگ خبر رسید که مردی در حال مستی و عربده جویی، به یکی از پسران او ناسزا گفته است. پدربزرگ متوجه شد که این یک توطئه است، از جانب رجل سیاسی، که باید به سرعت در برابر آن عکس العمل نشان داد. آن روز چندتن از پسرانش در نزد وی حاضر بودند، به همان پسری که مورد ناسزا قرار گرفته بود و در کنار او نشسته بود، اشاره کرد که برخیز! همه برخاستند و به محل اقامت رجل سیاسی رفتند، و در بیرون محل ایستاده به پرخاش کردن و اعتراض پرداختند. بدینگونه کار به آشوب کشید. اطرافیان رجل سیاسی بر او شوریدند، و شروع کردند به سرزنش کردن او: «خوردی، بخور! آیا این فکر را کرده بودی که شرف الدین مردانی را بفرستد تا با تو و اطرافیانت درگیر شوند؟ حالا بسم الله، خودت، با برادرانت بیایید به میدان! پسران شرف الدین آمده اند و می خواهند با خود تو روبرو شوند، اگر مرد میدانی بفرما!»
سپس لحظاتی توأم با آشوب گذشت. مردم جمع شدند و رجل سیاسی در خطر مرگ قرار گرفت، اما عموها توده مردم را به خانه پدربزرگ هدایت کردند، تا غائله بیش از این بیخ پیدا نکند. مردم به خدمت وی آمدند، لیکن با ناراحتی از اینکه چرا نگذاشته اند تا کار رجل سیاسی را تمام کنند. اینجا بود که پدربزرگ رو به مردم کرد و فرمود: «مقصود بیش از این نبود، که این مرد بترسد. زیرا که آن ناسزا که به فرزند من گفته شد، مقصود همه شما مردم بودید نه تنها پسر من، می خواستند شما را تحقیر کنند و مورد اهانت قرار دهند. و تا خون در رگهای من می دود محال است بگذارم به احدی از شما ظلم شود و ستم رود.»
4- اهمیت آموزش دادن به فرزندان، به ویژه برای عالمان: پدربزرگ -رحمه الله- خود به آموزش فرزندان خویش می پرداخت. او به آنان ادبیات و علوم دینی می آموخت، تا وقتی بتوانند به نجف اشرف بروند، و در آنجا به تحصیلات خود ادامه دهند. در این هنگام، آنان را به نجف می فرستاد. و هر کدام نمی توانستند رفت، خود تدریس آنان را ادامه می داد، تا به جایی برسند. این است که اکنون، از میان 7 پسر او، پنج تن ادیب و شاعرند، و یکی محقق تاریخ است.
5- رعایت مسائل روحی و روانشناسی، در راهنمایی و تربیت فرزندان: یکی از پسرعموها می گفت: «هنگامی، نامه های پدربزرگ را زیر و رو می کردم، نامه ای یافتم که او با پدر و عمویم نوشته بود، و با آنان که در وقت دو پسربچه بوده اند، درباره سنین آغاز نوجوانی و مسائل و خطرات آن سنین سخن گفته بود نامه را چنان سلیس و جذاب نوشته بود که بچه ها با رغبت بخوانند. و راهنماییهای خود را، چنان در لابلای دیگر حرفها، گنجانیده بود، که صورت نصیحت مستقیم نداشته باشد.»
آنچه مایه شگفتی وی شده بود این بود، که با توجه به تاریخ نامه که به حدود 55 سال پیش از این باز می گردد، مسائلی تربیتی، و نکاتی از روانشناسی در آن آمده بود، که پاره ای از آنها از تاره ترین نظریات این عصرها، و پاره ای هنوز در دست آزمایش است.


منابع :

  1. محمدرضا حکیمی- شرف الدین- صفحه 242-247

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211191