در این بعد، یعنی در «معارف» (شناختهای اعتقادی و نفس الامری نگرشهای جهان شناسانه)، باید نخست طلاب محترم با «معارف وحیانی» (غیر التقاطی)، و «محکمات اسلامی» و «بینات قرآنی» آشنا شوند. و از سیره عملی پیامبر اکرم (ص) و معصومان دیگر (ع) مقداری بخوانند و بدانند، تا به دستور هادی اول، پیامبر اکرم (ص) رفتار کرده باشند، و تحت تربیت شناختی و سلوکی «ثقلین در سخنان علما» (دو میزان منحصر و قطعی هدایت الهی) قرار گیرند، و به هنگام خود (یعنی پس از خواندن ادبیات خوب و عمیق نه آنچه اکنون ادبیات به شمار می آید و منطق و اصول و فقه و تفسیر و حدیث و کلام، و مختصر تاریخ اسلام و ایران، و شناخت اندازه ای لازم از معارف و شناختهای خالص آیات و روایات)، آنان که مستعدند، و صلاحیتهای اخلاقی و استعدادی لازم را دارند، به آموختن فنون فلسفی (نزد استادان غیر مرعوب و غیر مقلد و غیر مقلد پرور) بپردازند، و فلسفه را اجتهادی بخوانند، و به خواندن یک فلسفه هم اکتفا نکنند، که اگر خوب تدریس شده باشد، و خوب خوانده و فهمیده باشند، در «معارف» و «شناختها» و، مقلدی بیش نخواهد بود، و عقلشان حرکتی مستقل و از آن خود ندارد، و جریان عقلی اینگونه کسان رکود خواهد یافت. از این رو می نگرید که 50 سال بر سر موضوعاتی عقلی و همی (به تصریح خواجه نصیر)، و مفاهیمی خطا بردار (به تعبیر میرفندرسکی)، و مطالبی غیر قابل وصول جز از طریق انوار مشکات نبوت علوم وحیانی، (به تعبیر جناب صدرالمتألهین)، اصرار می ورزند، و عمری را اینگونه به سر می آورند، مثلا کوشش برای اثبات «اصالت وجود»، بدون اندک فکری به ماورای آن (و به واقعیت ادله، که آیا در نهایت، کشفی است، بنابر تصریحات فراوان حضرت صدرالمتألهین یا عقلی صرف صرف است، زیرا در صورت نخست اگر شرایط و مبادی کشف درست یاشد، تازه حجیت آن شخصی و برای خود شخصی مکاشف است، نه دیگران چنانکه روشن است).
واضح است که نیندیشیدن به ماورای موضوع، و ننگریستن به انظار صاحبنظران دیگر و «نقد فلسفی» را به رسمیت نشناختن، و موشکافی نکردن در ادله و براهین، شأن فلسفه و فلسفه دانی نیست، و مخالف توصیه خود بزرگان فلسفه است، که بر شناخت مغالطات، آن همه تأکید کرده اند، از جمله، در منطق «شفا». آری ما اگر فلسفی صرف هم بیندیشیم، فلسفه تقلید گرایی که 250 سال در جا بزند، و همواره سخن یک بزرگ را بدون اجتهاد درباره آن و بها دادن به نقدهای فنی بزرگان بسیار دیگر تکرار کند، نمی توانیم داشت. و بدین واپسگرایی تن نمی توانیم داد.
فلسفه واقعی، فراخسازی، دایره اندیشه و تفکر در مدار باز است، نه محدود سازی فکر، و حرکت اندیشگی در مداری بسته، و خلط مباحث عقلی (که متکی بر منطق است)، و مسائل کشفی (که باید متکی بر ریاضیات ممتده شرعیه باشد، نه هر کشفی، با هر گونه ریاضتی) با هم. و از اینجاست که مطالب فلسفی، همواره باید به صورت اجتهادی مطرح گردد، و «نقد فلسفی»، جدی گرفته شود، وگرنه به تعبد در «عقلیات» منجر می شود، که بدترین تعبد است، و خلاف اهداف طالبان فلسفه است، زیرا «تقلید در تعقل» و «نقل برهان»، به جای «تحقیق در تعقل» و «نقد برهان» می نشیند! و این، چه فلسفه ای است، و چه عقل گرایی و عقل ورزیی؟ و چه افق سازی فکریی؟!
طالبان معارف، همچنین باید بر این امر وقوف قطعی داشته باشند که در مقام اعتقاد ایمانی و عقد قلبی، ملاک «محکمات اسلامی» و «بینات وحیانی» است، یعنی سخن نهایی در شناختها «مرسلات تنزیلی» است. که علم حاصل از آن «علم اولی» است، نه به تعبیر جناب میر فندرسکی، «علم نظری» و «قابل خطا».
لیکن طلبه فلسفه خوانده، در مقام بحث، و فن آوری جدالی، می تواند از اندوخته های فلسفی و کلامی استفاده کند. فلسفه، فن مغز است (نه تکیه گاه دل)، و به تعبیر فیلسوف بزرگ، آقاعلی حکیم (م: 1307ق) «مقام تدین غیر از مقام بحث علمی باشد، و غیر
ریسمان بازیهای ملائی...، لیکن محکمات وحیانی، «علم صحیح» است، و «فروغ جان» و «برکشنده عقل» و مایه «حیات قلب» و از اینجاست که «قرآن کریم» چنین تعبیر می کند: «لمن کان له قلب؛ گوش دل به کلام حق فرادهد.» (ق/ 37)
(پیامهای قرآنی)، برای کسی سودمند است که حقایق را با قلب خویش فرا گیرد. (نه فقط مغز را انبار اصطلاحات کند). یا این آیه مبارکه: «أم علی قلوب أقفالها؛ بر دلهاشان خود قفلها (جهل و نفاق) زده اند.» (محمد/ 24) و نفرموده: «أم علی عقول». تعبیرهای قرآنی از دقیق هم دقیق تر است. و راز و رمز معارف قرآنی در همین تعبیرهاست. به هیچ روی نباید در فهم آنها مسامحه کرد، و آنها را نکاوید، و در «واژه شناسی قرآن و احادیث» کوتاهی روا داشت، و هر جا رسید باب تأویل را گشود، و مثلا در همینجا گفت، مراد از «قلوب»، همان عقول است، نه، اینگونه نیست. اگر اینگونه بود، تنوع و تعمق تعبیری قرآن کریم، که هم رمز بلاغی دارد، و هم بار معارفی و شناختی، به کلی از میان می رفت. و خود همین تأویل، نوعی «تبدیل کلمات الله» و تحریف می بود.
لب انسان، قلب انسان است، و لب معرفت، وحیانی، که به گفته ملاعبدالرزاق لاهیجی: «تمثیل معصوم در حکم قیاس برهانی است». و به گفته شهید مطهری: «من انسانی... دریایی عمیق و ژرف است... آنچه را که قرآن «دل» می نامند، عبارت است از واقعیت خود آن دریا، که همه آنچه را که ما روح ظاهر می نامیم، رشته ها و رودهایی است که به این دریا می پیوندد، حتی خود عقل نیز یکی از رودهایی است که به این دریا متصل می شود.»
از این رو موقعیت ویژه قرآن است (واقعی ترین کتاب علم و تعقل و شناختهای عینی، نه تنها ذهنی)، که خود می فرماید: «و لقد فصلناه علی علم؛ هر چیز را بر اساس علم و دانش تفصیل دادیم.» (اعراف/ 52) و این تعبیر، از جمله به معنی علم تفصیلی به حقایق کائنات است، که در کجا در غیر «مکتب وحی» پیدا می شود؟ چیزهایی را علم می نامند، که دایم در حال تغییر و رد و اثبات است، یعنی بدل شدن به جهل، حتی در علومی که در رسیدن به آنها مجهز و مسلحند، مثل شناخت نجوم و کهکشانها. و می بینیم که در آنها همواره چه تغییرات سرسام آوری رخ می دهد، و نقاط مهم و مجهولی کشف می شود. در علم طب و شناخت بیماری و درمان نیز که، بدان اسان در زیر چنگال خودشان است، باز چه تغییراتی دایمی (که مقدار عمده ای تغییر است نه تحول)، رخ می دهد؟ برای همین است که خود بزرگان و چیزفهمان علوم غربی و تجربی، امروز دوره علم (ساینتیسم) را در شرف زوال می بینند، و برخی حکم به زوال آن کرده اند. و این جمله «فصلناه علی علم»، از معجزات عظیمه قرآن کریم، و از اسرار رسیدن به «علم» است، که متاسفانه مورد غفلت است.
پس در حوزه ها نباید مباحث خالص قرآنی مورد توجه نباشد، و قرآن، فلسفی یا عرفانی فهمیده می شود، و روش علمی «مکتب تفکیک» متروک ماند. به ویژه که این مکتب در نهایت تأدب و تعادل، فیلسوفان و عارفان و مولفان و مدرسان و طلاب و محصلان این رشته احترام می گزارد، و به فلسفه اعتبار می دهد، لیکن «خلوص علمی» که موجب دریافتهای سره می شود بسیار اهمیت دارد. و نباید حضور اصطلاحات در علوم، عامل خلط و امتزاج و التقاط باشد، که اینها بر خلاف روشمندی و روشداری در علم است و به زیان رصد حقایق نیز باید، چنانکه گفتیم، فلسفه، اجتهادی تدریس شود و ناقدانه، نه تقلیدی و ناقلانه.
پس طلاب فاضل، با دانستن فلسفه نباید فکر کنند به آخر خط رسیده اند، و واجد معارف نهایی شده اند، هرگز! اگر فلسفه لازم باشد بیقین کافی نیست. و چنانکه یاد شد خواندن مقداری معارف خالص قرآنی، پیش از خواندن فلسفه، برای تحقق نفس، پیش از هر تحققی، به تحقق وحیانی که «نور ابدی» است، ضروری ضروری است؛ «فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی أنزلنا؛ پس به خدا ایمان آرید و به رسول او و نور علم و حکمتی که بندگان را فرستاده ایم.» (تغابن/ 8) و این نور الهی و کتاب الوهی را نمی شنود، با فکر هر صاحب فکری برابر نهاد، یا با آن تطبیق و تأویل کرد، و درهم آمیخت، که این درهم آمیزی، هم خلاف روش علمی است، هم خلاف حکم عقل، هم خلاف تأکید شرع بر منع «تأویل» و «تفسیر به رأی». و روشن است که بدون تأویل و تفسیر به رأی، بسی از مسائل فلسفی یا عرفانی را نمی توان با داده های وحیانی تطبیق کرد. و از اینجاست که علامه طباطبائی، تطبیق و انطباق «وحی»، «فلسفه» و «عرفان» را از محالات ابدی شمرده است. از این رو مثال از محالات ابدی برای این نظر قاطع و صریح و مهم خویش آورده است: یکی از محالات ریاضی (تغییر زاویا المثلث)، و دیگری از محالات طبیعی «علاج مرگ ألفیت کل تمیمه لا تنفع».