اصول چهارگانه فرهنگ

مردم امروز اعم از دانشمندان و صاحب نظران و انسانهایی که از اندک آگاهی بهره مند هستند، می توانند ماهیت فرهنگی را که نجات دهنده بشر است، از محتوای مهم ترین دایرة المعارف های دنیا استخراج کنند. این فرهنگ عبارت است از:
کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیت های حیات مادی و معنوی انسانها که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده آنان در حیات معقول تکاملی باشد.
با توجه به تحلیل تعریفی که به عنوان جامع مشترک همه تعاریف مطرح نمودیم. به چهار اصل مهم می رسیم که نادیده گرفتن آنها ما را از مواد و اهداف اصلی فرهنگ دور می دارد.


اصول چهارگانه فرهنگ
اصل اول- در مفهوم فرهنگ با نظر به مشهورترین تعاریف آن که از جوامع متمدن دنیا به دست آورده بایستگی و شایستگی مستند به تعقل سلیم و احساسات تصعید شده مردم وجود دارد. بنابراین اگر در یک جامعه شماری از پدیده ها به نام فرهنگ نامیده شود ولی از تعقل سلیم و احساسات عالی مردم برخوردار نباشد نمی توان آنها را پدیده های فرهنگی حقیقی تلقی کرد چه رسد به این که ضد تعقل و احساسات و علم و ادب باشد. از همین جا است که روحیه خودخواهی در اشکال مختلف خود (نژاد پرستی، پول پرستی، قدرت پرستی، شهرت پرستی و لذت گرایی) را نمی توان در مفهوم فرهنگ جای داد زیرا همان گونه که از تعاریف دایره المعارف های جوامع چشمگیر دنیا و نظریات آگاهان و مردم متتبع به دست می آید:
فرهنگ کیفیت بایسته یا شیوه شایسته ای است برای پدیده های حیات انسانها به عبارت کوتاه تر فرهنگ کلمه ای است حامل ارزشی والا.
در نتیجه کسانی که به نمودها و پدیده های شهرت پرستی، پول پرستی، قدرت طلبی، لذات گرایی، خودخواهی، و عنان گسیختگی، فرهنگ اطلاق می کنند در حقیقت خیانت بزرگی به بزرگ ترین ارزش های انسانی کرده اند. شما وقتی فردی یا جمعی را بی فرهنگ می خوانید، در حقیقت بدترین توهین را به او روا داشته اید.
اصل دوم- حیات انسانی دور از فرهنگ به معنایی که گفتیم شایسته ادامه بقا نیست زیرا زندگی بدون فرهنگ در حقیقت همان زندگی بی معنی و دور از تعقل و خرد و احساسات عالی انسانی است.
اصل سوم- هر اندازه که فرهنگ یک جامعه بیشتر به اصول ثابت معقول و دریافت های عالی انسانی متکی باشد آن فرهنگ از بایستگی و شایستگی و پایداری بیشتر برخوردار است.
اصل چهارم- فرهنگ حقیقتی است دو بعدی: الف. نسبی. ب. مطلق.
واضح است که منظور از مطلق معنای فلسفی آن نیست بلکه مقصود فراگیرتر بودن آن در برابر عناصر نسبی فرهنگ هاست. از این تقسیم بندی فرهنگ خاص و فرهنگ عام مستفاد می شود.
فرهنگ خاص ناشی از بعد نسبی فرهنگ است و مخصوص هر یک از اقوام و مللی است که مستند به طرز تفکر و تعقل و احساسات خاص باشد. مانند فرهنگ گاوبازی در اسپانیا، احترام مبالغه انگیز به صنف زن و یا تعظیم و تکریم بیش از اندازه به صنف مردم که در ژاپن معمول است.
فرهنگ عام آن کیفیت شایسته برای پدیده ها و فعالیت های حیات مادی و معنوی انسانهاست که مخصوص هیچ قوم و نژادی نیست مانند فرهنگ علاقه به زیبایی ها، احترام متقابل میان انسانها، حق شناسی، علم و معرفت جویی، قهرمان پروری در نیکی ها.
از تعریف یا توصیف اخیر فرهنگ این نتیجه را به دست می آوریم که چون مقصود از فرهنگ کیفیت شایسته برای پدیده ها و فعالیت های حیات مادی و معنوی انسانهاست لذا پذیرش و منعکس ساختن آن دسته از حقایق و نمودها و فعالیت های بشری که کاملا منشا و عوامل ضروری طبیعی دارد و از قوانین جبری پیروی می کند جزء فرهنگ محسوب نمی شود مانند خوردن غذا و آشامیدن آب، ولی آمیختگی این گونه اعمال با دعا چنان که در جوامع اسلامی و بعضی از جوامع دینی دیده می شود جزیی از مفهوم فرهنگ است. هم چنین دفاع از حیات و آماده کردن محیط زیست و ارتباط با واقعیات از طریق علمی و فلسفی یا به وسیله حواس نیز داخل در مفهوم فرهنگ است.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- فرهنگ پیرو فرهنگ پیشرو- صفحه 129-132

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211453