محققان و صاحب نظران فرهنگ شناسی، تاکنون تعریف یا توصیف های زیادی را پیرامون شناساندن فرهنگ ارائه داده اند. با دقت در این تعاریف به این نتیجه خواهیم رسید که تعدادی از آنها برای شناساندن یک یا چند عنصر فرهنگی ذکر شده است مانند فرهنگ علمی، فرهنگ هنری، فرهنگی ادبی، فرهگ اخلاقی و تعدادی دیگر از این تعاریف فقط برای بیان گونه های مختلف یک پدیده فرهنگی مثلا هنری ذکر شده اند. برخی دیگر فرهنگ پیرو را توضیح می دهند و بعضی دیگر فرهنگ پیشرو را معرفی می نمایند؛ اگرچه به این دو اصطلاح تصریح نکرده اند.
یک مثال ساده برای بیان این که آن همه تعاریف، نتوانسته است یک مفهوم جامع را برای فرهنگ ارائه دهد، این است که عده ای از اشخاص سعی می کنند برای تعیین مرکز دایره، نقطه های فراوانی درون دایره بزنند ولی هیچ یک از آن نقطه ها مرکز حقیقی دایره نیست، زیرا صاحب نظران یا جامعه شناسان فرهنگی، آن هویت اصلی انسان را که پرچم خود را در مرز طبیعت و ماورای طبیعت زده است:
دو سر هر دو حلقه هستی *** به حقیقت به هم تو پیوستی
حدی در نظر نگرفته و بنابراین فقط به بررسی معلومات عناصر فرهنگی محدود آن هم در عرصه فیزیکی پدیده ها و فعالیت های فرهنگی پرداخته اند. بدیهی است که به این ترتیب شعار معلومات در عرصه فیزیکی نه تنها می تواند به یکصد و شصت و چهار تعریف برسد بلکه می تواند از هزار هم تجاوز کند. چرا که فرهنگ حقیقتی است دو قطبی؛ درون ذاتی و برون ذاتی. جامع ترین تعریفی که از فرهنگ با نظریه اکثر تعاریف به عمل آمده می توان ارائه داد این است:
فرهنگ عبارت است از کیفیت یا شیوه بایسته و یا شایسته برای آن دسته از فعالیت های حیات مادی و معنوی انسانها که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده آنان در حیات معقول تکاملی باشد.
عناصر و مصادیقی که برای استفاده از توضیح تعریف فرهنگ در دایره المعارف های بزرگ و کتاب های لغت دنیای امروز آمده شامل هر دو کیفیت یا شیوه بایسته و شایسته است. یعنی موارد و مصادیقی که بیان شده است، هم شامل حقایق شایسته است و هم شامل ضرورت های حیات انسانی مانند آن چه که در دایره المعارف فرانسه آمده است:
فرهنگ مجموعه دانش های دریافت شده توسط فرد یا جامعه است. مانند مجموعه ای از فعالیت هایی که تابع قواعد اجتماعی تاریخی گوناگون بوده و یا ساختارهایی که نتیجه تغییر رفتار و کردار در تحت شرایط تعلیم و تربیت خاص بوده است.
جملات فوق شامل هر دو گونه فعالیت ها و شرایط کاملا ضروری حیات و شایستگی های غیر ضروری است.
معنای هر یک از بایستگی ها و شایستگی ها آن نیست که خواسته های نفسانی بشر در آن دو مقوله (بایستگی ها و شایستگی ها) دخالت نداشته باشد. بعضی از صاحب نظران عقیده دارند که مفهوم فرهنگ شامل بایستگی های ضروری زندگی مانند علوم طبیعی یا علوم انسانی نمی شود بلکه فقط شامل شایستگی هایی است که می تواند مبنای فرهنگ ها قرار بگیرد. در این مورد دو اصل مهم را باید در نظر گرفت:
اول، این که هر اندازه فرهنگ از واقعیات جبری و زندگی طبیعی بالاتر برود و از حقایق تکاملی ذات برخوردارتر باشد، انسانی تر می گردد.
دوم، اصل روحی بسیار والا است که بر طبق آن انسان همواره می خواهد همه شئون و فعالیت های زندگی او باردار ارزش کمالی باشد. با نظر به این دو اصل است که عده ای از صاحب نظران انسان شناس معتقدند که باید فرهنگ همواره به عنوان یک عامل آرمانی و پیشرو در حرکت تکاملی انسان نقش اساسی را به عهده داشته باشد.