اشتیاق به درک حقیقت فرهنگ حیات بخش، در ذات انسان نهفته است
همه ی انسان های صاحب نظری که درباره ی فرهنگ تحقیق و بررسی های عادلانه داشته و توانسته اند به واقعیات و حقایقی پیرامون این موضع حیاتی برسند، فهمیده اند که بشریت بدون فرهنگ نه تنها از احساس شرف و حیثیت و احترام ذاتی و هم چنین از داشتن حیات عقول و شایسته و آزادی ارزشی که اختیار نامیده می شود محروم می گردد بلکه این گونه حقایق را از تخیلات و توهمات مضر محسوب خواهد کرد زیرا همه می دانیم که پس از منتفی شدن حقایق مزبور از عرصه حیات فردی و اجتماعی بشری منطقی جز زور و قدرت و لذت پرستی که هر دو مقدمه ی پوچ گرایی است حکومت نخواهد کرد و بدیهی است که فرض حاکمیت قدرت و لذت و در نهایت پوچ گرایی برای حیات آدمی هیچ حقیقتی را به عنوان ضروری یا ارزشی باقی نمی گذارد بلکه هر عامل مخالف آنها را هرچند که عین عدالت و عظمت باشد محکوم خواهد کرد. آنچه که بسیار شگفت انگیز است این است که هنوز اکثر متفکران و دانشکده های علوم انسانی در اثبات این که بشر رو به کمال می رود چنان فصیح و بلیغ با بازی های ماهرانه ی الفاظ داد سخن می دهند که هیچ ساده لوحی نمی تواند جز تسلیم چاره ای در برابر آن رجز خوانی ها داشته باشد. گاهی اوج فصاحت و بازی با پیچ و مهره های اصطلاحات فریبنده به درجه ای می رسد که حتی مردم متفکر را هم به خیال می اندازد که حتما خود گوینده یا نویسنده سخنان خود را باور کرده و ارزش وحی برای آنها قایل است. اینان با این ادعای حرکت تکاملی می خواهند فرهنگ های اقوام و ملل دنیا را که در اصول و دریافت های معقول اعلا با یکدیگر اتحاد دارند قربانی دندانه های ماشین ناآگاه نموده و خون این قربانی را به پای معبد تکنولوژی بریزند. همان تکنولوژی که ممکن است روزی گلوی گردانندگان خود را تا قطع نفس آنان بفشارد و اجازه ندهد کسی جان سالم به در ببرد تا روزی بتواند سرگذشت پر از ضد و نقیض او را که کار او به انتحار منتهی کرده است بازگو کند.
از همین جریان می توان به یک مساله ی بزرگ پی برد که امروزه در دگرگونی حیات بشر موثر است و آن مساله این است که ما هر روزه شاهد صدها سمینار، کنفرانس، سمپوزیوم، کنگره و تحقیقات بسیار گسترده و عمیق پیرامون انسان و انواع ارتباط او با تکنولوژی هستیم ولی متاسفانه شاید در میان این همه تلاش های تحقیقی یک تکاپوی جدی پیرامون فرهنگ و شناخت و ارتباط آن با حیات معقول که قابل تفسیر و توجیه انسانها باشد دیده نمی شود. گویا یأس و نومیدی همه ی صاحب نظران مخلص در علوم انسانی را چنان فرا گرفته است که حرکت نزولی بشریت را در سرازیری غیر قابل جلوگیری از سقوط می بینند.
بنابراین بیایید تا دیر نشده است، فرهنگ حیات بخش خود را دریابیم و آن را به مردم جوامع مختلف معرفی کنیم و از اداره کنندگان جوامع نیز بخواهیم تا در اجرای عملی آن نهایت کوشش خود را به جریان بیندازند.
بی شک در آن موقع اداره کنندگان خواهند فهمید که ریاست بر یک فرد از انسان که دارای حیات شایسته و کرامت و شرف و برخوردار از آزادی معقول است بهتر از گرداندن میلیاردها موجود متحرک و محروم از کرامت و شرافت و آزادی معقول است که تاریخ بعد از دوران کرومانیون نام انسان را به گردن او آویخته است.
3. بهترین تعریف یا بهترین مفهوم فرهنگ از نظر این دو اندیشمند (کروبر و کلاک هان) و نیز تعداد زیادی از اندیشمندان سال های اخیر عبارت است از یک تجرید و یا به طور دقیق تر تجریدی از رفتار انسانی. اگر منظور از این گونه توصیفات بیان یکی از ابعاد یا یکی از مختصات حقیقت باشد نه تنها در تعریف تام آن اشکالی نیست بلکه در این مورد نظر کروبر و کلاک هان بیان بعدی مهم (بعد قطب ذاتی درونی) از فرهنگ است که جنبه ی تجریدی آن محسوب می شود. و این مطلبی است کاملا صحیح زیرا حرکات منظم و رفتار قابل محاسبه ی بعضی از حیوانات که مستند به غرایز طبیعی آنها نیست به دریافت های شایسته و ارزش مفهوم کلی فرهنگ که قطعا حقیقتی است تجریدی (مانند مفهوم کلی زیبایی که از معقولات مجرد است) باز می گردد حرکات و رفتار منظم زنبوران عسل مورچگان و موریانه ها که مستند به غرایز ناآگاه آنها است نمی تواند مستند به احساس آگاهی و ارزش و حتی آزادی والا بوده باشد و اگر این دو اندیشمند معتقد باشند که تجریدی بودن فرهنگ بهترین تعریف تام آن است، قطعا به خطا رفته اند همان گونه که کسی در تعریف کامل زیبایی بگوید: زیبایی عبارت است مفهومی تجریدی. این توصیف هیچ کیفیتی و صفتی از ماهیت زیبایی را بیان نمی کند. خلاصه باید توجه کرد که حقیقت کلی فرهنگ: زیبایی کمال و امثال اینها دارای دو قطب است؛ یکی قطب ذاتی درونی که عبارت است از مفهوم مجرد ذهنی آنها که تعاریف کلی آن را توضیح می دهد. دوم قطب عینی یعنی رفتارها و نمودهای آنها است که در عرصه ی جسم و جسمانیات بروز می کند و قابل مشاهده است.
با توجه به آنچه که گفتیم می توان نظریه ی دایره المعارف را در انتقاد از تجریدی بودن مفهوم فرهنگ از دیدگاه کروبر و کلاک هان مورد مناقشه قرار داد. نظریه ی انتقادی دایره المعارف چنین است:
مفهوم فرهنگ به عنوان تجرید یا انتزاع در مرحله ی نخست به سوال حقیقی بودن فرهنگ (تا آن جایی که تجرید غیر قابل ادراک تلقی می گردد) منجر می شود و در مرحله ی دوم به نفی وجود آن.
نویسندگان دایرة المعارف می بایست توجه داشته باشند که انکار حقایق تجریدی مانند فرهنگ زیبایی و کمال نخست به ابهام در حقیقی بودن همه ی قوانین علوم که قطعا قضایای کلی تجرید شده از موارد ریاضی و درک اصول و قوانین هندسی را گرفته و حقیقی بودن آنها را زیر سوال می برد. آن گاه تمامی معقولات زیربنایی علوم و معارف بشری را که دریافت شده ها و محصولات عملیات تجریدی مغز انسانها است، مشکوک قلمداد کرده و آنگاه نفی همه ی آنها را اعلام می نماید.
4. می گوید: بنابراین فرهنگ به عنوان شناخت غیر بیولوژیک انسان چون امری غیر موجود و در عین حال واقعی تلقی گردیده بودن وجود امور و رویدادهای واقعی و عینی در جهان خارج وجود نخواهد داشت.
اگر عبارت فوق به طور صحیح تفسیر نشود مطلب غیر قابل قبولی را مطرح کرده است زیرا اگر ملاک واقعیت را بیولوژیک بودن یک شیء بدانیم بایستی همه ی واقعیات روانی (بسیکولوژیک) را اعم از پدیده ها و فعالیت ها منکر شویم زیرا آنها امور بیولوژیک نیستند.
آنچه از نظر علمی صحیح است این است که بگوییم واقعیت های درونی روانی و ذهنی از موجودیت مناسب خود برخوردارند اگرچه تجلی و نمودار شدن آنها در عالم خارج احتیاج به رفتار و تجسم در مواد و پدیده های عینی دارد.
5. در مورد این عبارت: به همین دلیل آنها (کروبر و کلاک هان) نتیجه گیری کردند که فرهنگ عبارت است از انتزاع (تجریدی) از رفتار ملموس و محسوس خود آن رفتار، باید گفت: خطای این نتیجه گیری مستند به حس گرایی (یا حداقل ناشی از علاقه به ارضای متفکران حس گرا) در این است که دو دانشمند مزبور به تفاوت میان این که رفتار ملموس و محسوس جلوه گاه و عرصه و میدان حقایق مجرد روانی مانند فرهنگ و زیبایی و عدالت است و یا رفتار ملموس و محسوس منشاء تجرید و انتزاع فرهنگ توجه نکرده اند.
آنچه که از مشاهدات و تحلیل علمی درباره ی این گونه حقایق تجریدی بر می آید، این است که فرهنگ زیبایی عدالت و امثال این حقایق تجریدی دو قطبی بوده (قطب ذاتی و قطب عینی) که قطب عینی آن (رفتارها) جلوه گاه و میدان بروز و نمود آنها است. نه این که آن حقایق تجرید و انتزاعی از رفتارهای محسوس و ملموس بوده باشند.
6. از تحقیق فوق (شماره ی پنج) به این نتیجه می رسیم که نظریه ی شرطیه دو دانشمند مزبور (کروبر و کلاک هان) اگر فرهنگ همان رفتار باشد به واسطه ی ماهیت خود موضوع علم روان شناسی قرار می گیرد، بایستی مورد تجدید نظر قرار بگیرد. این تجدید نظر بدان جهت لازم است که همان گونه که دو قطبی بودن زیبایی (قطب درون ذاتی و قطب برون ذاتی) آن را موضوع علم روان شناسی قرار نمی دهد دو قطبی بودن فرهنگ نیز آن را موضوع علم مزبور قرار نخواهد داد. البته این گونه حقایق از لحاظ قطب درون ذاتی همان گونه که می تواند از مسائل و بررسی های روان شناسی برخوردار گردد از مسائل و بررسی های شناخت شناسی هم می تواند بهره مند شود ولی این ابعاد ضرری به تجریدی بودن این حقایق وارد نمی آورد.
7. می گوید: شاید یک راه حل آن باشد که لسلی. آ. وایت در سال 1959 در کتاب مفهوم فرهنگ ارائه داده است. وی استدلال می کند: نکته این نیست که آیا فرهنگ به راستی یک واقعیت است یا یک ذهنیت بلکه باید به محتوای تفسیر علمی آن توجه شود.
این مطلب نیز باید مورد تامل قرار بگیرد زیرا برای درک واقعی تفسیر علمی فرهنگ تشخیص این که فرهنگ یک حقیقت واقعی خارجی یا ذهنی یا دارای هر دو قطب است، اگر اولین و ضروری ترین گام نباشد حداقل به اندازه ی سایر اجزاء و ارکان اساسی تعریف فرهنگ اهمیت دارد زیرا بدیهی است که مختصاتی که یک حقیقت ذهنی دارد غیر از مختصات و لوازمی است که یک حقیقت عینی خارجی دارد اگرچه در صدق یک مفهوم کلی انتزاعی برای هر دو قسم وجود مشترک باشد. آنگاه می گوید:
هرگاه که چیزها و رویدادها در قالب ارتباط آنها با ارگانیسم انسان مورد بررسی قرار بگیرند رفتار به وجود می آورند. هرگاه آنها نه در ارتباط با ارگانیسم انسان بلکه در ارتباط با یکدیگر مورد بررسی قرار بگیرند طبق تعریف به فرهنگ تبدیل می شوند.
در اینجا سوالی درباره ی چیزها و رویدادها در ارتباط با ارگانیسم انسان مطرح می شود که مقصود از آن چیست؟ اگر منظور از چیزها و رویدادها اعم از عوامل و انگیزه های درونی و برونی باشد این مطلب صحیح است، زیرا بدیهی است که ارگانیسم آدمی تحت تاثیر عوامل درونی و برونی است و هر بازتاب ناشی از آن عوامل خواه به صورت انعکاس محض باشد و خواه موجب بروز فعالیت درونی و عضوی یک رفتار نامیده می شود و اگر مقصد از چیزها و رویدادها پدیده های فیزیکی و برونی از جهان خارجی باشد در این فرض فقط شامل قسمتی از عوامل بروز رفتار می گردد نه همه ی آنها.
اما این که هر گاه آنها نه در ارتباط با ارگانیسم انسان بلکه در ارتباط با یکدیگر مورد بررسی قرار بگیرند طبق تعریف به فرهنگ تبدیل می شوند. قضیه ای است مبهم زیرا از عرصه ی هستی هر لحظه میلیاردها چیزها و رویدادها با یکدیگر در ارتباط قرار می گیرند و در همدیگر تاثیر می گذارند ولی همه ی آنها داخل حوزه ی تعریف فرهنگ وارد نمی شوند بلکه رکن اساسی مفهوم فرهنگ قطب ذاتی درون انسانها درباره ی شوون حیاتی او در دو قلمرو آن چنان که هست و آن چنان که باید می باشد که مربوط به برداشت ها و هدف گیری او در آن دو قلمرو است.