سیاست معاویه در کشور داری

معاویه برای خود دسته نگهبانان مسلح تأسیس کرد که چون به مسجد می رفت او را در میان می گرفتند چنان که مشهور است چون در محراب نماز ضربتی خورد که ران او را جراحت رساند، از آن پس در آن جا که به پیش نمازی می ایستاد، مقصوره ای برای وی ساختند که درون آن جای می گرفت. در دیدارهای رسمی همه جا سربازان مراقب جان او بودند. چنین روشی در دوره زمامداران پیش از او معمول نبود. آنان تنها به مسجد می رفتند و با دیگر مسلمانان می نشستند و سخنان دادخواهان را می شنیدند و به پرسش های آنان پاسخ می دادند.
می توان گفت فاصله بین والی و رعیت از دوره معاویه پدید گشت. وی برای آن که بزرگی و شکوه خود را به رخ مردم بکشد، درباری پرتجمل پدید آورد، کاخ های زیبا با هزینه های بسیار ساخت که با فرش های گران بها و دیگر لوازم آراسته بود. و ساختن همین کاخ ها بود که بانگ اعتراض ابوذر را برآورد.
معاویه در دوران حکومت بیست ساله خود کوشید تا سرزمین هایی را که در اداره او هستند وسعت دهد و از این راه بر درآمد خزانه بیفزاید و نیز قدرتی به وجود آورد که هم از عهده اداره این سرزمین ها برآید و هم همسایگان را از او بترساند و هم مردمی را که پیرو او نیستند چنان سر جای خود بنشاند که خیال آشوب و طغیان را در سر خود نپرورانند. برای اداره سرزمین های پهناور شام، حجاز، مصر، عراق و ایالت های وابسته بدان (ایران) باید از وجود مردان کاردان استفاده کند. بدین رو، در هر کس لیاقتی می دید، او را به کار می گمارد و اگر مخالف او بود می کوشید تا او را بسوی خود بکشد. از شام نگرانی نداشت، چون از روزی که این مردم مسلمان شدند فرمانروایی چون او دیده بودند و نیز رفتار وی با مردم آن سرزمین بهتر از حکومت هایی بود که پیش از اسلام بر ایشان مسلط بودند. شگفت نیست که می گویند در آغاز حکومت عباسیان، عبدالله بن علی گروهی از مشایخ شام را نزد سفاح فرستاد که اینان از دانایان و خردمندان این سرزمینند و سوگند می خورند که ما نمی دانستیم رسول خدا خویشاوندانی جز بنی امیه داشته است تا آن که شما امیر شدید. از حجاز نیز آسوده خاطر بود، چون در آن جا مصریان بیشتر بودند و آنان جانب او را رعایت کردند. اما برای مصر، عراق و منطقه شرقی باید کسانی را بر می گزید که هم از او فرمان ببرند و هم مردمان را به فرمان او نگاه دارند. چنین حاکمان باید دلیر، بی عاطفه، قدرت طلب و نیز مردم شناس باشند. مصر را به عمرو بن عاص و کوفه را به مغیره بن شعبه سپرد. عمرو در روزگاری که معاویه از جانب عمر والی شام بود با رخصت او و با دستوری از خلیفه به مصر رفت و آن سرزمین را به تصرف در آورد. هنگام درگیری معاویه با علی (ع)، عمرو بدان شرط در کنار معاویه ایستاد که پس از پیروزی حکومت مصر را بدو دهد. در سال سی و هشتم هجری معاویه این منصب را بدو داد. به حیلت و کاردانی و موقع شناسی عمرو، جای جای اشارت شده است. نشان دور اندیشی او همین بس که چون پیغمبر (ص) به سال هفتم هجری بموجب آشتی نامه حدیبیه با مسلمانان برای عمره به مکه آمد و عمرو حشمت او و حرمت مسلمانان را نسبت به وی به چشم دید، دانست که دوره ریاست قریش و حکومت قبیله ای به سر آمده است؛ این بود که پیش از فتح مکه به همراهی خالد بن ولید به مدینه آمد و مسلمانان شد و، با تدبیر او سپاهیان معاویه در صفین قرآن بر سر نیزه کردند و سپاه عراق را به حکم قرآن خواندند، و در نتیجه، میان عراقیان اختلاف افتاد. دوراندیشی عمرو تا آن جا بود که گهگاه معاویه را نیز نگران می ساخت و می ترسید که مبادا به زیان او و به سود خود تدبیری کند. به هر حال، دوران خلافت حکومت عمرو بر مصر به درازا نکشید و در سال چهل و سوم هجری درگذشت.
پس از عمرو بن عاص، عتبه بن ابوسفیان، برادر معاویه، به حکومت مصر رسید. سپس در سراسر خلافت امویان سی تن دیگر هریک جای دیگری را گرفتند. در حکومت معاویه، عقبه بن نافع گشودن شهرهای مغرب را دنبال کرد (43- 62 هـ ق) و در سال پنجاهم هجری معاویه رسما ولایت آفریقا را به او داد. عقبه در قیروان جایی برای استقرار سربازان خود ساخت و با نیروهای امپراتوری که در آفریقا بودند و نیز با مردم بربر جنگید و اسلام را در شمال آفریقا رواج داد. سرانجام در یکی از لشکرکشی ها به توطئه دسته ای از سربازان بربر کشته شد. عقبه مردی دلیر و با ایمان بود که از جهاد اسلام و گشودن شهرها رضای خدا و نفوذ دین را می خواست. وی همان کسی است که گویند چون به کنار اقیانوس اطلس رسید اسب خود را در آب راند و شمشیر را کشید و گفت: به خدا سوگند اگر می دانستم در آن سوی آن مردمی به سر می بردند، برای اعلان یکتاپرستی با آنان می جنگیدم. معاویه در سال چهل و یکم حکومت کوفه را به عبدالله پسر عمرو بن عاص داد و پس از چندی مغیرة بن شعبه را بدان جا فرستاد. مغیره در سال های بیست و دوم تا بیست و چهارم هجری از جانب عمر و عثمان حاکم کوفه بود. وی یکی از چهار تنی است که در آغاز اسلام به زیرکی شهرت داشتند و سه تن دیگر را معاویة بن ابوسفیان، عمرو بن عاص و زیاد شمرده اند. درباره نسب زیاد و پدر او سخن خواهیم گفت.
در میان ایالت های مهم، بصره وضعی آشفته داشت. خوارج از نو کار خود را سر و سامان داده و این شهر را پایگاه خویش کرده بودند. معاویه برای حکومت بصره زیاد را در نظر گرفته بود، اما او در این وقت سرسختانه با وی مخالفت می کرد. زیاد چندی در خدمت مغیرة بن شعبه، که از جانب عمر ولایت بصره را داشت، به سر برده بود و در حادثه ای که برا ی مغیره رخ داد بر گردن او حق زندگی یافت. این حادثه و نتیجه مترتب بر آن از شگفتی های تاریخ صدر اسلام است. خلاصه داستان این است که چون مغیره را به زنا نسبت دادند و سه گواه شهادت خود را بصراحت ادا کردند، نوبت گواهی دادن زیاد رسید. عمر گفت: چهره مردی را می بینم که امید دارم سبب شود مردی از اصحاب رسول خدا (به نوشته اغانی مردی از مهاجران) سنگسار نگردد. زیاد چون آنان گواهی نداد و نتیجه آن شد که مغیره از کیفر و مرگ حتمی رهایی یافت و عمر آن سه گواه را تازیانه زد. کار زیاد در خلافت امام علی (ع) بالا گرفت و از جانب امام ولایت فارس یافت و چون ابن عباس حکومت بصره را رها کرد، علی (ع) او را به بصره فرستاد. ماجرای زیاد را در بصره و تعصب ازدی و تمیمی که بر سر او در گرفت در جای دیگر نوشته ام. هنگامی که علی (ع) در مسجد کوفه ضربت خورد، زیاد در فارس به سر می برد. چون معاویه با امام حسن (ع) آشتی کرد و خود را خلیفه مسلمانان خواند، زیاد به منبر رفت و در خطبه ای معاویه را نکوهش کرد. معاویه ترسید که مبادا زیاد با خاندان پیغمبر متمایل شود و مردم را به خلافت یکی از آنان خواند. ناچار مغیرة بن شعبه را نزد خود خواند و ماجرا را با او در میان نهاد. مغیره نزد زیاد رفت و با زبانی که هر دو بدان آشنا بودند بدو فهماند که حکومت اسلامی بدان معنا که او می اندیشد از میان رفته و دوران حکومت عربی و قریش از نو آغاز شده و به سود اوست که در کنار معاویه باشد. سرانجام زیاد جانب معاویه را گرفت.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 183-180

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211546