ابن کواء، مردم مدینه را به معاویه چنین می شناساند: آنان حریص ترین امت بر شر و ناتوان ترین آنان در دفع آنند. این داوری هر چند از حسد و کینه و بلکه ضعف ایمان خالی نیست اما حقیقت این است که مدینه نیز در ظرف مدت نیم قرن دستخوش دگرگونی مهمی شده بود. مدینه نخستین شهری بود که مردم آن از صمیم دل دعوت پیغمبر را پذیرفتند. این شهر مدت سی و پنج سال مرکز حل و فصل کارهای مسلمانان بود و بسیار از بزرگان اسلام در آنجا زیستند و مردند. انصار که از عرب یمانی بودند پیغمبر را از مکه به مدینه خواندند. او را یاری کردند تا بر قریش پیروز شد و مکه را گشود. قریش چنانکه خواندیم مردمانی تاجر پیشه و مالدار بودند و چون قبیله خود و عامه (مضریان)، را برتر از دیگر عرب می دانستند به انصار بدیده حقارت می نگریستند. در اجتماع سقیفه بنی ساعده چون رئیس انصار می خواست مردم خود را در پایه قریش قرار دهد و گفت: از ما امیری و از شما امیری. ابوبکر سخن او را نپذیرفت و گفت ریاست از آن قریشیان است. در زمامداری عمر و عثمان اندک اندک قریش و مضریان اختیار شهر را در دست گرفتند و طبقه ای از اشراف بوجود آوردند و چون به تدریج ثروت این طبقه بالا رفت به زندگانی آرام و مرفه خو گرفتند هنگامی که طلحه و زبیر از امام وقت جدا شدند و از حجاز روانه عراق گردیدند و علی به دنبال آنان رفت عبدالله بن سلام سر راه بر او گرفت و گفت از مدینه بیرون مرو. اگر از این شهر بیرون بروی هرگز بدان برنخواهی گشت. چون علی (ع) به ربذه رفت تا از آنجا به بصره رود تنها سیصد تن همراه داشت آن هم بیشتر از کسانی که از خارج مدینه به هنگام قتل عثمان گرد آمده بودند. انتقال مرکز خلافت از حجاز به عراق اگر از جهت سیاسی برای مدینه شکستی به حساب می آمد اما از جهت دیگر آسایش طلبان شهر را از دغدغه آسوده ساخت زیرا حالا بهتر می توانستند به کار زراعت و تجارت بپردازند. هنگامی که حسین (ص) از مدینه به مکه رفت، عکس العملی چندان از مردم دیده نشد و این نشانه آن است که مردم مدینه در چنان وقت تن آسایی را بر تحرک و تحمل رنج ترجیح می دادند. طبیعی است که خویشاوندان حسین و نیز گروهی از شیعیان او که در مدینه بسر می بردند نگران حال وی شدند. اما هنگامی که کاروان از مدینه روانه مکه شد جز خویشاوندان امام کسی همراه او نبود.