تعریف تربیت از منظر اندیشمندان غربی و بررسی آنها

از آنجا که تعلیم و تربیت امری است جهانی و همگانی، در هر مکتب و ملتی به آن پرداخته شده، تعدادی از متفکران غربی هم آن را تعریف کرده اند، مانند:
از هربرت اسپنسر نقل شده است: «هدف تربیت، تکوین منش است». این تعریف اگرچه تا حدودی از تعریف نخست بهتر است، ولی باز بدان جهت که منش، کیفیت رسوخ یافته در روان انسانی است که در اغلب مردم، حالت ثبات و رکود پیدا می کند -مانند منش اقتصادی، منش قضایی، منش مدیریت، منش سیاسی، منش هنری و غیر آن- بنابراین کارهای مستند به منش، جنبه حرفه ای به خود می گیرد و مانع پویایی روان می شود؛ در صورتی که پویایی روان، در عین ثباتی که دارد، بااهمیت ترین و باارزش ترین مختص روان است. در تعریف تربیت، این پویایی حتما باید منظور شود.
هوراس مان یکی از فواید عالی تربیت را متذکر می شود، ولی نویسنده کتاب تاریخ فلسفه تربیتی، این فایده را در ردیف تعریف هایی که برای تربیت نقل می کنند، قرار داده است: «تنها تربیت می تواند ما را به سوی لذتی راهنمایی کند که در عین لذت بودن، از لحاظ کیفیت، بی نظیر بوده و از لحاظ کمیت، بی انتها باشد».
این احتمال قوی وجود دارد که هوراس مان نخواسته است با این عبارات، تربیت را تعریف کند، بلکه تنها یکی از فواید بسیار مهم آن را مطرح نموده است. به هر حال، این که تربیت لذتی را در بردارد که هوراس مان تذکر می دهد، جای تردید نیست. این لذت، یک معلول بسیار چشمگیر است. آن چه مطرح است، شناخت علت این لذت است. شناخت علت لذت مزبور، بدون تعریف کامل خود تربیت و شناخت هدف اصلی آن، امکان پذیر نیست. هم چنین، این تعریف، برای ما حقیقتی را که باید به وسیله تربیت، دگرگونی استمراری در سیر کمال داشته باشد، معین نمی کند. علاوه بر این، اگر ما لذت را هدف اعلای تربیت تلقی کنیم -خواه ناخواه، آگاهانه و یا ناآگاه- خودخواهی را ترویج خواهیم کرد، اگر چه در لذایذ معنوی و روانی، با ارزش تر از لذت ناشی از پدیده خودخواهی و لطیف تر و تصعید یافته می شود.
تعریفی که تامس هنری هاکسلی بیان می کند، بدین قرار است: «تربیت عبارت است از آموزش مغز آدمی، به موجب قانون های طبیعت. مراد من از قانون های طبیعت، تنها اشیاء و قوای آنها نیست، بلکه این قانون ها، افراد و روش های انسان را نیز در برمی گیرد.»
کلیت این تعریف را یک ابهام گویی عجیب فرا گرفته است:
اولا، آموزش -که عبارت از تعلیم است- غیر از پرورش است که عبارت است از تربیت. آموزش، فراگیری است؛ فراگیری واقعیاتی که بهترین وسیله روشنایی مسیر زندگی با ابعاد مادی و معنوی اش محسوب می شود. اما پرورش، گردیدن است. گردیدن اگرچه به فراگیری نیازمند است، ولی عین آن نیست، بلکه عبارت است از: تحول و دگرگونی در «من» یا حداقل در عناصر فعال اساسی «من».
ثانیا، اگر جریان قوانین طبیعت، چه آن قسمت از قوانین که در افراد انسانی و مصادیق طبیعی و روش های آن ها جریان دارد و چه آن قسمت که به صورت کلی مربوط به حقایق طبیعی و انسانی است، در مجرای جبر بوده باشد -مانند ضرورت تنفس از هوا- احتیاجی به تعلیم و تربیت ندارد، زیرا ضمانت اجرایی آن قوانین در خود موضوعات و پدیده ها و روابط نهفته است؛ موجود زنده باید تنفس کند و نیازی به یاد گرفتن تنفس ندارد.
اگر مقصود از قوانین، قضایای کلی هستند که انسان ها باید آن ها را بدانند و بپذیرند و حیات خود را مطابق آن ها توجیه نمایند، این توصیف، اگرچه می تواند برای طرح تعریف تعلیم و تربیت کمکی به شمار آید، ولی نمی تواند یک تعریف کاملا روشن و جامع و مانع باشد، زیرا توصیف مذکور به ما نمی گوید کدامین روش ها را باید به وسیله تربیت در انسان ها به وجود بیاوریم. بنابراین، توصیف مزبور مانع شمول آن به روش های غیر از تربیت نیست. هم چنین، این توصیف به ما نمی گوید تربیت اجتماع چگونه باید انجام گیرد! از این رو، تعریف نمی تواند جامع همه موارد خود باشد. از همه مهم تر آن که: تعریف، آن حقیقتی را که باید به وسیله تربیت در مسیر رشد ساخته شود، مورد توجه قرار نداده است.
فردریک مایر می گوید: «یکی از مشهورترین نظریه های معاصر درباره تربیت، از آن جان دیویی است. او تربیت را «نوسازی تجربه» می داند که این به نوبه خود، به هستی ما معنی و مفهوم می بخشد و نیز در کسب تجربه های بعدی، به ما یاری می دهد. اما خود دیویی هم به نقص خود تعریف معترف است، زیرا معنای تجربه چندان وسیع است که در شمول مفهوم، با واژه زندگی برابری می کند. تجربه همان اندازه که ممکن است در راه های خردمندانه به کار رود، احتمال دارد که مانند آزمایش های هیتلر و موسولینی، در مسیر القای عقاید و تبلیغات زهرآگین افتد. به عقیده مؤلف، در تربیت باید مفهوم کیفی تجربه مورد نظر باشد.
بنابراین، تربیت را باید فرآیندی دانست که به روشنی افکاری نوع بشر رهنمون می شود. تعریف مذکور، نه تنها رشد عقلی، بلکه بلوغ عاطفی و بهبود اخلاقی را نیز از ملاک های تربیت به شمار می آورد. بنابراین، تربیت بدون تهذیب عادت های عمده، کامل نیست. هم چنین، در تعریف های بالا نیز این مفهوم نهفته است که: روش های تربیتی و هدف های تعلیم و تربیت باید مورد تجدید نظر مداوم قرار گیرد».
در این تعریف، یک هدف بسیار بااهمیت مطرح شده است که هر نوع تربیت، بدون آن، داخل در منطقه ارزش ها نخواهد بود و آن عبارت است از: چیزی که «به هستی ما معنی و مفهوم می بخشد».
اگرچه در عبارات دیویی، حقیقتی روشن به عنوان موضوع دگرگون شنونده در مسیر رشد وجود ندارد، ولی اگر این جمله دیویی را که می گوید: «به هستی ما معنی و مفهوم می بخشد»، برای شخص ایشان مورد تحلیل قرار می دادند، شاید به این نتیجه می رسید: چون تنظیم کنش ها و واکنش ها و تعدیل ماشینی غرایز نمی تواند به هستی کل موجودیت انسان معنایی ببخشد، حتما آن معنای معقول برای هستی ما، بدون وجود یک حقیقت در مسیر رشد، قابل تصور نیست. اگر دیویی و دیگر متفکران دوران معاصر، این هدف را که می گوید: «به هستی ما معنی و مفهوم می بخشد»، واقعا جدی تلقی می کردند و برای دیگر متفکران و صاحب نظرانی که در موضوع تعلیم و تربیت می اندیشند، جدی بودن هدف مزبور را قابل فهم می ساختند و برای مقاماتی که به صورت مستقیم کار تعلیم و تربیت را به عهده گرفته اند، قابل درک و پذیرش می نمودند، بی تردید سرنوشت امروزی بشر از نظر خرد و اخلاق در حدی بسیار اعلا بود.


منابع :

  1. ارکان تعلیم و تربیت- محمدتقی جعفری- صفحه 58-62

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211631