مولانا و ایدئولوژی و جهان بینی اسلامی

اگر مقصود از ایدئولوژی و جهان بینی اسلامی، آن ساخته و پرداخته های افکار عامیانه ای است که به مثابه کف هایی در محیط های نادان بروز می کند، و یا آن حقایق مسخ شده ای است که بی خبران از اسلام مانند بعضی از مستشرقین و عالم نماهای حرفه ای به عنوان ایدئولوژی و جهان بینی اسلام مطرح کرده اند، نه تنها مولانا جلال الدین بالاتر از چنین اسلام است، بلکه شخصیت هایی خیلی کوچک تر از مولانا، خیلی بزرگ تر از چنان اسلام هستند. و اگر منظور آن اسلام است که با دستورات اکید قرآنی و حکمت عقل که خود منابع اسلامی در نهایت درجه آن را مورد تأکید و تأیید قرار داده است، نظام (سیستم) معرفت و جهان بینی را باز معرفی نموده و به فعلیت رسیدن انواع ابعاد جهان بینی و واقع یابی را یک ضرورت انسانی مطرح نموده و ایدئولوژی خود را بر روی «انسان محوری» از دو بعد مادی و معنوی بنیان گذاری کرده، نه تنها مولوی آن اقیانوس متلاطم و ژرفا را به تکاپو نامحدود در عالم هستی وادار کرده است، بلکه می تواند مغزها و روان هایی را که آمادگی دارند، به تکاپویی وسیع تر و عمیق تر از مولانا تحریک نماید.
به طور قطع چنان که محققان تلاشگر درآثار مولانا درک کرده اند، تفو ق این شخصیت عصیانگر بر هرگونه قالب ریزی های آکسیوماتیک، زاییده فرهنگ باز اسلام است. برای اثبات این مدعا، می گوییم:
دیدار تاریخی شمس تبریزی و مولانا، دگرگونی کاملا اساسی در درون مولانا به وجود آورده و او را به جهان بینی عمیق و گسترده از ابعاد مختلف هستی وادار می نماید. با این حال هیچ محقق و بررسی کننده همه جانبه در آثار مولانا نمی تواند تردیدی داشته باشد در این که وی از ایدئولوژی اسلام تجاوز ننموده، با اعتقاد راسخ و قدم ثابت در این ایدئولوژی به حرکت خود ادامه داده است. روشن ترین دلیل پایبندی جدی مولانا به اسلام، استناد و تکیه فراوان وی بر آیات قرآنی و احادیث است که مخصوصا در کتاب مثنوی دیده می شود. شماره مواردی که مولانا صریحا به آیه قرآنی استشهاد می نماید یا مورد تفسیر قرار می دهد، در حدود 2200 آیه، و شماره مواردی که از احادیث استفاده نموده است، تنها در کتاب مثنوی در حدود 500 مورد است. و اگر آن مقدار از محتویات مثنوی را که مطابق مضامین آیات قرآنی است در نظر بگیریم، به طور اطمینان می توان گفت:
دو سوم آیات قرآنی مورد استشهاد و استناد مولانا بوده است. به همین جهت است که مرحوم حکیم حاج ملا هادی سبزواری در هنگام توصیف و تمجید از کتاب مثنوی، آن را تفسیر قرآن می نامد. در صورتی که اگر مولانا برای ترس از موقعیت اجتماعی خود، تظاهر به اسلام می کرد، می توانست با ذکر چند آیه و چند حدیث، خود را مسلمان قلمداد نموده، موقعیت خود را حفظ نماید، نه این که دو ثلث قرآن را مورد استشهاد و استناد و تفسیر قرار بدهد.
آن چه که تحول روانی مولانا در ایدئولوژی اسلامی اش به وجود آورده است، دو موضوع است:
موضوع یکم- مولانا پس از آن دگرگونی اساسی یقین کرده است که اعمال و عبادات مذهبی مطلوب ذاتی و حرفه ای نبوده، بلکه مقصود تصفیه درون و چشیدن طعم تکامل و حرکت در مسیر کمال و دریافت ارتباط شدید انسان ها با یکدیگر و اتحاد آنان در مشیت الهی است. و این موضوع با نظر به مجموع منابع معتبر اسلامی کاملا صحیح است و آیات قرآنی نیز با بیانات مختلف همین مضمون را تذکر داده است.
ازآن جمله:
«یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا و رسول او را اجابت کنید وقتی که شما را به چیزی دعوت می کنند که حیات به شما می بخشد.» (انفال/ 24)
یعنی هدف عقاید و اعمال مذهبی رسیدن به یک حیات عقلانی و سالم است. همچنین:
«یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون؛ روزه گرفتن برای شما مقرر شده است، چنان که بر اقوام پیش از شما مقرر شده بود، باشد که شما تقوی بورزید.» (بقره/ 193)
پس هدف از روزه تقوی است که عبارت از خویشتن داری از پلیدی ها و خودخواهی ها و در زندگی و غوطه ورشدن در شهوات حیوانی. و نمی توان از ابیات مثنوی شاهدی پیدا کرد که سقوط تکالیف الهی را پس از وصول به حقیقت تجویز نماید. و اگر چنین در آثار مولانا دیده شود، بدون تردید مردود است، زیرا کیست که در وصول به حقیقت از پیامبر اسلام و علی بن ابیطالب (ع) پیشتر برود، در صورتی که تلاش آن بزرگوار تا آخرین نفس ها در انجام تکالیف بر کسی پوشیده نیست.
موضوع دوم- تفسیر و توجیه خاص. بعضی از اصول ایدئولوژی اسلامی که در روش معرفتی مولانا مشاهده می شود، مانند مفهوم رهبر و مربی که گاهی در کلمات مولانا به عنوان قطب شیخ و پیرو به اصطلاح متصوفه نمودار می گردد، یا مسائل مربوط به ارتباط خدا با جهان هستی و غیر ذالک.
مولانا در این گونه مسائل، با ایمان و کوشش فراوان در صدد اثبات آن است که تفسیر و توجیه او درباره موضوعات ایدئولوژیکی بهترین راه شناسایی اسلام است، البته مواردی در معرفت های اسلامی مولانا مانند مسأله وحدت وجودی (وحدت موجودی یعنی همه خدایی) افراطی و مسأله قطب دیده می شود که مورد اعتراض قرار می گیر، و با این حال مولانا درباره این مسائل و تفسیرها آن ها مانند متفکر معمولی به طور یکنواخت فکر نمی کند، مثلا گاهی وحدت وجودی او به حد افراط می رسد، مانند:
ما عــدم هاییم و هستی های ما *** تـو وجود مطلق فانی نما (فانی به ما)
گاهی دیکر رابطه خدا را با موجودات مطابق نظریه دیگر صاحب نظران اسلامی مطرح نموده می گوید:
متصل نی منفصل نی ای کمال *** بلکه بی چون و چگونه زاعتدال
مــاهیانیم و تــو دریــای حـیات *** زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تــو نگــنجی در کــنار فکرتی *** نی به مـعلولی قـرین چـون عـلتی
این همان مضمون است که در امیرالمومنین (ع) نیز فرموده است:
«مع کل شیء لابمقارنه، و غیر کل شیء لابمزایله؛ او با همه موجودات است، بدون پیوستگی. و غیر از همه موجودات است، بدون دوری و گسیختگی.»
مانند نفوذ نور در اجزای شیشه، و مانند مسأله جبر و اختیار که مولانا مطالب گوناگونی درباره آن در ابیات مثنوی آورده است:
1- جبر مطلق (فاتالیسم) که همه کارها و شوون بشری را وابسته به مشیت و قضا و قدر الهی معرفی می کند.
2- جبر معیت و قیومی، که ناشی از عدم استقلال وجود انسانی در برابر وجود خداوندی است:
مـا هــمه شیران ولـی شـیر عـلم *** حــمله مان از بــاد باشد دم به دم
حمله مان از باد و ناپیداست باد *** جان فدای آن که ناپیداست باد
3- جبر علمی (دترمنیسم) که کار انسان را مانند سایر معلول ها تلقی می کند که به طور جبر حتمی به دنبال علل خود به وجود می آیند.
4- اختیار، که با پدیده مسئولیت و احساس تکلیف و ارزش شخصیت، اثبات می گردد.
5- اختیار عالی، در انسان که نمونه ای از اوصاف خداوندی است. مولانا این اختیار را با جبر عالی سازگار می داند نه با جبر عامیانه:
ور بود این جبر، جبر عامه نیست *** جبر آن اماره خودکامه نیست
6- امر بین امرین، که اصول مکتب خاندان عصمت (ع) است.
به نظر می رسد که مولانا امثال این گونه موضوعات را از دو بعد متقابل می نگرد:
بعد یکم- نگرش در حقایق و مختصات انسان و طبیعت، مولانا با این نگرش ارتباط خدا با موجودات را مانند دیگر صاحب نظران فلسفی و کلامی اسلام مطرح می کند.
بعد دوم- نگرش از افق الهی به موجودات جهان هستی، مولانا با این نگرش ناچیزی و پیروی و سایه وار بودن موجودات را دریافت نموده، گرایشی به وحدت وجود افراطی پیدا می کند.
همچنین هنگامی که مولانا در خود کارها و شئون بشری و شخصیت انسانی می نگرد، پدیده اختیار را با روشنایی کامل می بیند. مثلا اصالت احساس اختیار را چنین گوشزد می کند:
درک وجدانی به جای حس بـود *** هر دو در یک جدول ای علم می رود
نغز می آید بر او که کن یا مکن *** امــرو نــهی و مـاجــراهــا و ســخن
این که فردا این کنم یا آن کنم *** ایــن دلیــل اخــتیار است ای صــنم
در آن هنگام که از افق والای هستی در انسان و کارهایش می نگرد، پدیده اختیار مانند خود موجودیت انسان در برابر آن موجود برین، استقلال خود را از دست می دهد. گاهی دیگر مولانا می خواهد سلطه مطلقه خداوندی را گوشزد نموده، گرایش به آن سلطه و کمال را در انسان ها تقویت نماید، می گوید:
این نه جبر این معنی جباری است *** ذکــر جــباری برای زاری است
با ملاحظه مسائل فوق این نتیجه را می گیریم که تفسیر و توجیه های مولانا درباره بعضی از موضوعات و مسائل اسلامی ممکن است برای بعضی از متفکران اسلامی رضایت بخش و قانع کننده نباشد، ولی در عین حال مولانا با آن تفسیر و توجیه های شخصی و اختصاصی خود، در نظام (سیستم) فرهنگ اسلامی فعالیت می کند و از اسلام تجاوز می نماید و همچنین فعالیت های روانی و تکاپوهای مغزی سایر فلاسفه و دانشمندان اسلامی، که در نظام (سیستم) باز جهان بینی اسلامی انجام می گیرد، فارابی، ابن سینا، ابن رشد، و ابن خلدون، تکاپوگران همین نظام (سیستم) باز جهان بینی می باشند، و این متفکران همان اندازه خود را اعضای راستین اسلام معرفی می کنند که شیخ موسی خوارزمی مخترع جبر و البتانی پدر علم مثلثات جدید و ابن هیثم بصری طلایه دار فیزیک علمی.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 54-59

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211673