مقایسه جهان بینی مولانا با ایده آلیسم برکلی

اساسی ترین اصل مکتبی برکلی که او را در مغرب زمین به اوج شهرت رسانیده است، انکار واقعیت هر چیزی است که نه با حواس درک می شوند و نه با دریافت درونی (خودهوشیاری) و عقل.
برکلی اصل مزبور را چنین توضیح می دهد: «این میز را که من روی آن مشغول نوشتن هستم می گویم (موجود) است، یعنی من آن را می بینم و حس می کنم و اگر از اطاق خود بیرون روم، می گویم باز موجود است، به این معنی که اگر در اطاقم بودم، آن را ادراک می کردم، یا کس دیگری آن را بالفعل ادراک می کند. این که می گویم رایحه ای هست، به این سبب است که آن استشمام می شود. این که می گویم صوتی هست، از این رو است که آن شنیده می شود. از این گونه جملات و امثال آن ها، معنی دیگری برای من مفهوم نیست، زیرا وجود مطلق اشیاء غیرمتفکر، بدون این که هیچ گونه نسبت و ارتباطی با مدرک شدن آن ها ملحوظ گردد، به نظر من امری به کلی نامفهوم و نامتصور است. وجود و هستی آن ها همانا عبارت از مدرک بودن آن ها است و امکان وجود در خارج از اذهان یا موجودات متفکری که آن ها را درک می کنند، کاملا منتفی است. البته این عقیده به نحو غریبی بین مردم شایع است که اشیایی از قبیل کوه ها و خانه ها و رودها و بالجمله کلیه اعیان محسوسه، وجودی طبیعی یا واقعی دارند که از مدرک شدن آن ها به وسیله فهم ذهن انسان کاملا متمایز است، ولی هر قدر این امر مورد یقین و موافقت اهل جهان باشد، کسانی که درباره آن تأمل روا می دارند آن را مستلزم تناقض خواهند یافت، زیرا که این گونه اشیاء چه می توانند بوده باشند، جز آن چه که به حس ادراک می کنیم؟ و ما چه می توانیم ادراک کنیم جز تصورات و محسوسات خود را؟ پس آیا خلاف عقل نیست که بگوییم یکی از این اشیاء یا ترکیبی از آن ها، بدون این که مدرک واقعی گردد، موجود است؟»
ابیاتی در دیوان شمس و مثنوی وجود دارد که انواعی از طرز تفکر ایده آلیستی را بیان می کند:
نوع یکم- طرز تفکری که با ایده آلیستی برکلی تطبیق می شود. از آن جمله:
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است *** چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
صـــوفـئی در بــاغ از بــهر گـشـاد *** صـــوفیانـه روی بـــر زانـو نــهاد
پس فرو رفت او به خواب اندر نغول *** شد ملول از صورت خوابش فـضول
کـه چــه خسبی آخـــر اندر رز نـگر *** ایـــن درخـتان بـین و آثـار خـــضر
امـــر حق بشنو که گفتست انــظـروا *** ســـوی ایـــن آثـار رحـمـت آر رو
گفت آثـــارش دلست بـــو الـــهوس *** آن بــرون آثــار آثـار است و بـس
بـــاغ ها و ســـبزها در عـــین جـــان *** بــر بــرون عکسش چــو برآب روان
آن خـــیال بـــاغ بــاشـد انـــدر آب *** کــــه کـند از لطـف آن آن اضطـراب
بـــاغ ها و مـــیوه ها انـــدر دل اســت *** عکس لطف آن بر این آب و گل است
گـــر نــبودی عکس آن سرو ســرور *** پـس نــــخوانـدی ایـزدش دار الـغـرور
تا بدانی کاسمان های سمی *** هست عکس مدرکات آدمی
ابیات مزبور با نظر به این که واقعیات جهان عینی را با ملاک قابل درک بودن، مطرح می کند، شباهتی کامل با نظریه برکلی دارد که واقعیت عینی جهان را مربوط به درک آدمی می داند. ولی با دقت در ابیات مزبور، اصالت درک از نظر مولانا بیش از اصالت آن از دیدگاه برکلی، دیده می شود؛ زیرا برکلی واقعیت جهان عینی را با وساطت درک آدمی کاملا می پذیرد، در صورتی که بعضی از ابیات مورد استشهاد، واقعیت جز من را عکسی از مدرکات معرفی می کند و آن را آثاری از اثر می داند که دل و درک آدمی است.
نوع دوم- از ایده آلیستی مولانا، اسناد خواص و کیفیت واقعیات عینی به موجودیت انسانی است، نه هستی آن ها، مانند این ابیات:
لطف شیر و انگبین عکس دل است *** هر خوشی را آن خوش از دل حاصل است
پس بود دل جـوهر و عـالم عـرض *** ســـایــه دل کــی بــود دل را غــرض
باده در جوشش گدای جوش ماست *** چرخ در گردش اسیر هوش ماست
باده از ماست شد نی ما از او *** قالب از ما هست شدنی ما از او
واقعیت خاصیت شیر و عسل را به درک ما مربوط می سازد، در صورتی که در بیت چهارم مصرع دوم: واقعیت کالبد را به روح مربوط می سازد و روح را سازنده هستی آن معرفی می کند.
نوع سوم- با قطع نظر از روح و درک آدمی، خود جهان را نیست هست نما و منفی مثبت نما بیان می دارد:
ای همه دریا چه خواهی کرد نم *** وی همه هستی چه می جویی عدم
نیست را بنمود هست آن مــحتشم *** هست را بــنمود برشکل عدم
بحر را پوشیده و کف کرد آشکار *** باد را پـوشید و بنـمودت غبار
نــــفی را اثــبات می پنداشتیم *** دیـــده مــعدوم بـــینی داشتــیم
دیده کاندر وی خیالی شد پدید *** کی تواند جز خیال و نیست دید
نک جهان نیست شکل هست ذات *** وان جهانتان هست شکل بی ثبات
در این که مولانا نمی خواهد واقعا جهان عینی را منکر شود، نباید تردید کرد، بلکه هویت این جهان را در مقابل واقعیات پشت پرده و عظمت خداوندی مانند شکل و نمودی ناچیز تلقی می نماید.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 92-95

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211684