بررسی عقیده و رأی خوارج

خوارج چه می گفتند و از حکم داوران در صفین چه دریافتند که به جنگ با علی (ع) پرداختند. آنان به گمان نادرست خود چیزی خلاف حکم خدا دیده بودند و برای زدودن آن تا پای جان ایستادند. آن چه بود؟ آیا ادعای معاویه در مظلوم کشته شدن عثمان بود؟ اگر چنین است گماردن داور در چنین موضوع نه تنها خلاف حکم خدا نیست بلکه موافق قرآن است. قرآن درباره این داوری ها می گوید:
«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها؛ و اگر از جدایى میان آن دو [زن و شوهر] بیم دارید پس داورى از خانواده آن [شوهر] و داورى از خانواده آن [زن] تعیین کنید.» (نساء/ 35)
«فإن جاؤوک فاحکم بینهم؛ پس اگر نزد تو آمدند [یا] میان آنان داورى کن.» (مائده/ 42)
«إن احکم بینهم بما أنزل الله؛ و میان آنان به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى کن.» (مائده/ 49)
و آیه هائی از این قبیل. و روشن است که خوارج بر این گونه داوری اعتراضی نداشتند. می بینیم چون پسر عباس از جانب علی نزد آنان رفت، گفت: "چرا بر گماردن داور خرده می گیرید؟ حالی که خدا گفته است: «ان یرید إصلاحا یوفق الله بینهما؛ اگر سر سازگارى دارند خدا میان آن دو سازگارى خواهد داد.» (نساء/ 35)
خوارج گفتند:
- "پاره ای مسائل است که بنده می تواند در آن داوری کند و خدا حکم آن را به مردم واگذارده، اما حکمی را که خود امضاء کرده بندگان را نرسد که در آن داوری کنند چنانکه حکم زناکار را تازیانه زدن و حکم دزد را بریدن دست معین کرده و مردم نمی توانند در آن دخالت کنند."
اکنون باید دید حکمی که خدا آن را امضا کرده و دگرگونی پذیر نیست و ابوموسی و پسر عاص برخلاف آن رفته اند چیست؟
حقیقت این است که این مشکل را متن آشتی نامه پدید آورده است. چنانکه در تاریخ های دست اول می بینیم، از عبارت آشتی نامه، نمی توان دانست داوران در کتاب خدا و سنت رسول بنگرند تا چه موضوعی را روشن کنند. چون اشعث آشتی نامه را بر مردم می خواند عروه بن ادیه گفت: "می خواهید در دین خدا داور بگمارید؟" پس به گمان او (چنانکه بعدا دیگر خوارج نیز چنان دانستند) و "لاحکم الا لله" گفتند، موضوع داوری چیزی فراتر از عثمان و کشته شدن او به حق و یا به ستم بوده است. چیزی که براساس دریافت خوارج پذیرفتن آن خلاف عقیده اسلامی و مخالف حکم خداست. برهمین اساس است که می بینیم چون علی به خوارج گفت: "من شما را از عاقبت این کار آگاه کردم و گفتم این نیرنگی است از شامیان، نپذیرفتند." آنان گفتند: "آری ما کافر شدیم اکنون توبه می کنیم." روشن است که پذیرفتن داوری درباره کشته شدن عثمان کفر نیست تا خوارج از آن توبه کنند. با آشنائی که خوارج به حلال و حرام داشتند و با آنکه از معنی قرآن کم و بیش آگاه بودند نمی توان گفت آنان اصولا با گماردن داوران مخالف بودند، و داور گماردن را مطلقا مانند گرائیدن به کفر می دانستند، چرا که به گفته خودشان در برخی مسائل می توان داور گمارد و نگریستن در اینکه عثمان سزاوار کشته شدن بود یا به ناروا کشته شده است، از آن گونه مسائلی نیست که نتوان در آن اندیشه کرد و رأی داد. آری دریافت خوارج از گماردن داوران چیز دیگری فراتر از خونخواهی معاویه بوده است. آنان می اندیشیدند علی با پذیرفتن حکومت ابوموسی و عمرو، داوری در خلافت خود را به دست آنان سپرده است. آن روز هم پسر ادیه از آشتی نامه همین را پنداشت و خرده گرفت و نگران شد. اما دیگران نه و چون داوران به خلع علی و معاویه از خلافت رأی دادند برای همه آنان این توهم پیش آمد که موضوع داوری عمرو و ابوموسی خلافت بوده است و به اعتراض برخاستند.
آنان می گفتند: "حکومت از آن خداست و خدا گزیدن خلیفه را به مردم واگذارده و مردم تو را گزیده اند و تو را حق آن نیست که مردم را در این باره به داوری بگماری. خداست که می تواند حکومت را به کسی بدهد یا از او بگیرد و خواست خدا با اجماع مردم متحقق می شود."
این بود آنچه خوارج می پنداشتند و می گفتند و چنانکه نوشته شد از آغاز چنین موضوعی در میان نبود، و از داوران نخواسته بودند در این باره به گفتگو نشینند این نظر را نوشته یعقوبی تأیید می کند: "مردم چون سخن ابوموسی و عمرو پسر عاص را شنیدید، بانگ برآوردند که به خدا سوگند دو داور برخلاف آنچه در کتاب خداست رأی دادند." این تصریح به خوبی روشن می سازد که خرده گیری نخسین دسته خوارج بر مساله داوری چه بوده است.
خوارج به علی گفتند: "تو با گماردن داور، در خلافت خود دچار تردید شده ای. اگر شایسته خلافتی چرا داوران را برگزیدی؟ و اگر در شایستگی خود شک داری، دیگران بایستی بیش از تو در این باره بد گمان باشند."
آنچه این نظر را تأیید می کند این است که، اسکافی نوشته است خوارج به علی گفتند: "چرا در آشتی نامه نام خود و پدرت را نوشتی و لقب امیرالمؤمنین را که خدا به تو داده انداختی؟"
از این اعتراض کاملا روشن است خوارج چرا از علی جدا شدند، و خرده گیری آنان بر سر داوری در مسأله امامت بود نه گماردن داور.
در حالی که علی (ع) از آغاز با گماردن داور موافق نبود و چنانکه چند بار به صراحت گفت: "این پیشنهاد را نیرنگی از جانب شامیان می دانست. دیگر اینکه داوران را نگماردند تا بدانند چه کسی شایسته خلافت است و چه کسی نه. آنان خود را به کاری که در عهده شان نبود در انداختند."
در آغاز خرده گیری خوارج این بود. اما پس از آن پیشتر رفتند و در بحث هایی در آمدند: "اگر مسلمانی کافر شود و توبه ناکرده بمیرد حال او چگونه خواهد بود؟ جاودانه در دوزخ می ماند یا نه؟ اسلام چیست؟ اقرار به زبان است یا اعتقاد قلبی؟ خلیفه مسلمانان باید از قریش باشد یا از قبیله های دیگر نیز می توان خلیفه را انتخاب کرد؟" و در پی پدید آمدن هر نظر فرقه ای از جمع جدا گردید. شرایط آن عصر هم برای چنین گفتگو مساعد بود و چنانکه نوشته شد خوارج سالها با خلیفه ها در افتادند و با گذشت زمان بیشتر فرقه ها هم از میان رفت.
داستان خوارج شگفت انگیزترین و دردناک ترین حادثه ای است که در دوران خلافت علی (ع) رخ داده است. طلحه و زبیر حکومت می خواستند، معاویه دیده به خلافت دوخته بود، اما خوارج به هیچ یک از این دو امتیاز دل نبسته بودند. خوارج چنانکه نوشته شد شب زنده دار و قاری قرآن بودند و به گفته مالک اشتر پیشانی های آنان اثر سجده داشت. از سوی دیگر بیشتر آنان علی را به خوبی می شناختند. از حدیث هایی که رسول خدا درباره او فرموده بود آگاه بودند. زندگانی ساده و زاهدانه او را پیش چشم داشتند. دقت او را در اجرای احکام الهی می دیدند. نیک می دانستند او به گماردن داور راضی نبود. آنان و دیگر سپاهیان او را بدین کار مجبور کردند، با این همه با وی به مخالفت برخاستند و تا پای جان ایستادند. چرا چنین کردند؟
شاید این سخن امیرمؤمنان پاسخی برای این پرسش باشد: "آنکه به طلب حق درآید و راه خطا بپیماید، همانند آن نیست که باطل را طلبد و بیابد."
معاویه و جدائی طلبان باطل را می طلبیدند و خوارج حق را جستجو می کردند، اما از راه گردیدند. شیطان را حیله ها و بندهاست که جز با پناه بردن خدا از آن بندها نمی توان رست.
علی در یکی از سخنان خود به خوارج، که گویا پس از دست گشودن آنان به کشتار مردم بی گناه مخاطبشان ساخته، چنین فرماید:
"اگر به گمان خود جز این نپذیرید که من خطا کردم و گمراه گشتم. چرا همه امت محمد را به گمراهی من گمراه می پندارید خطای مرا به حساب آنان می گذارید و به خاطر گناهی که من کرده ام ایشان را کافر می شمارید. شمشیرهاتان بر گردن، بجا و نابجا فرود می آرید، و گناهکار را با بی گناه می آمیزید و یکی شان می انگارید... شما بدترین مردمید و آلت دست شیطان و موجب گمراهی این و آن."
جنگ با خوارج پایان یافت و خاطرها از فتنه انگیزی آنان ایمن گشت.


منابع :

  1. سیدجعفر شهیدی- زندگانی امیرمؤمنان علی علیه السلام- صفحه 137-141

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211821