انسان کامل، آن موجودی است که آیت کبرای حق است، و چون آیت کبرای حق است، هم مظهر «هو الظاهر» (حدید/ 3) است در مظاهر عالم، و هم مظهر «هو الباطن» (حدید/ 3) است در غیر عالم ظاهر، هم با ارواح حضور دارد و هم با ابدان حاضر است. امیرالمؤمنین (ع) درباره اصل خلافت سخن بلندی دارد همان معنا را خلیفه الهی باید واجد باشد. او در یکی از دعاهای سفر- که شایسته است انسان مسافر آن را در آغاز سفر خود بخواند- می فرماید: «اللهم انت الصاحب فی السفر والخلیفظة فی الاهل و لایجمعها فی غیرک لان المستخلف لایکون مستصحبا و المستصحب لایکون مستخلفا؛ یعنی، خدایا! تو هم همراه و همسفر من در سفر هستی، و هم جانشین من در اهل و عیال، یعنی هم با من هستی که مرا در سفر حفظ کنی، و هم کار مرا در غیبت، و در خانه من، به عهده می گیری، هم خلفی، و هم حاضر، هم مستصحب و مصاحبی هستی که من در صحبت اویم، و هم مستخلف و جانشین من هستی، و غیر تو جامع این دو وصف نخواهد بود. «و لایجمعها فی غیرک»؛ هیچ موجودی غیر تو، جامع این دو وصف نیست که هم رفیق مسافر باشد، و هم خلیفه او، هم با حاضر باشد، و هم با مسافر، زیرا آن که مستصحب و مصاحب مسافر است، دیگر خلیفه او در خانه اش نیست، و آن که خلیفه و جانشین او است، دیگر همسفر او نیست «لان المستخلف لایکون مستصحبا و المستصحب لایکون مستخلفا» موجودی این چنین، خلیفه ای آنچنان می طلبد، یعنی اگر موجودی در کمال قرب الله، بار یافت، آیت کبرای حق می شود، مثل آنچه که از امیرالمؤمنین (ع) رسیده است که فرمود: «مالله آیه اکبر منی؛ هیچ موجودی بهتر از من، خدا را نشان نمی دهد.» چون عترت طاهره علیهم السلام یک نورند، و حرف همه آنها این است که «مالله آیه اکبر منی» قهرا اینها، از دیگر موجودات به خدای سبحان نزدیکتر هستند، و وقتی به خدا نزدیکتر بودند، اوصاف الهی آنها نیز بیش از دیگران ظهور می کند، و آن جامعیت را که اینها دارند دیگران فاقدند. و چون اینها جامع حضور و غیاب، و ظاهر و باطن هستند، می تواند خلیفة الله باشند. هم در زمان غیبت ما، و هم در مکان غیبت ما، و هم در زمان حضور و ظهور ما، خلیفة الله باشند. آنجا که ما هستیم، آنها نیز با ما هستند، و مصاحب و حاضرند، و آنجا که ما نیستیم، باز آنها خلیفه ما هستند، چون خلیفه خدایی هستند که «هو الباطن» است. اگر کسی به این مقام رسید، هم جز خیر چیزی انجام نمی دهد، و هم بینش او محیط است، و هم گرایش و کوشش او نامحدود، و چنین موجودی، می تواند خلیفة الله باشد. این معنا وقتی تحلیل شد، روشن می شود که ذکورت و انوثت در این مقام –اصلا نقشی ندارد، زیرا آن که با حفظ حال حضور غایب است و با حفظ حال غیبت حاضر، یعنی هم ظاهر است و هم باطن، جان آدمی است، نه بدن. بدن اگر در جایی حاضر باشد، در جایی دیگر حاضر نیست، و اگر در زمانی حضور داشت، ممکن است در زمان دیگر حضور نداشته باشد.
ذات اقدس اله وقتی از انسانها خبر می دهد، می فرماید: همه اینها مجاری فیض من هستند. کاری که دست اینها انجام می دهد، در حقیقت من انجام می دهم، با این فرق که من دیده نمی شوم، ولی مظاهر من مرئی هستند.