توصیه امام کاظم علیه السلام به علی ابن یقطین

امام کاظم (ع) به جناب علی ابن یقطین (که وزیر هارون بود) دستور می داد که در دستگاه آن ظالم جبار بماند. او هر وقت از امام اجازه ی کناره گیری از وزارت می خواست، امام (ع) می فرمود: تو باید آنجا باشی. «شاید خدا به وسیله ی تو شکسته ای را منجبر سازد و آتشی را که از جانب مخالفان حق افروخته می شود، خاموش گرداند. ای علی، کفاره ی اعمال شما احسان به برادران [ایمانی] شماست. تو با من عهد کن که هر یک از دوستان من آنجا مشکلی داشت حل کنی، من هم متعهد می شوم که تا آخر عمرت نه فقر و تهی دستی به سراغت بیاید نه تیزی شمشیری به تو رسد که کشته شوی و نه روی زندان بینی».
آنچنان امام (ع) لطف و عنایت به علی بن یقطین داشت که داود رقی گفته است: من سالی روز عید قربان در منی خدمت امام کاظم (ع) رسیدم، به من فرمود: دیروز در عرفات بودم، علی بن یقطین از قلبم دور نشد. از اول موقف تا آخر یاد او بودم و او را دعا می کردم.
اما امام (ع) با این همه لطف و عنایت که درباره ی علی بن یقطین داشت، یک بار از او تکدر خاطر پیدا کرد و به او اظهار بی مهری کرد و آن بدان سبب بود که روزی ابراهیم جمال (مردی شترچران در بیابان) برای کاری در خانه ی علی بن یقطین وزیر آمد. آن روز علی بن یقطین مشاغلی داشت و اذن ملاقات با وزیر به او داده نشد و همان سال علی بن یقطین عازم سفر حج شد و قبلا در مدینه به در خانه ی امام کاظم (ع) آمد اما اذن ملاقات داده نشد. او سخت مضطرب شد و سه روز بعد در بیرون منزل، خدمت امام (ع) رسید و پس از عرض ادب و احترام پرسید: ای مولای من، از من چه تقصیری سر زده است که به خانه ی خود راهم نداده اید؟
فرمود: بدان سبب بود که تو ابراهیم جمال را به خانه ات راه ندادی. امسال حج تو مقبول درگاه خدا نخواهد بود تا ابراهیم از تو راضی گردد و عفوت کند.
علی گفت: ای سید و مولای من، من اکنون در مدینه ام و ابراهیم در کوفه است و موسم حج نزدیک است؛ من چگونه می توانم ابراهیم را ببینم و از او رضایت بطلبم؟
فرمود: من وسیله برایت فراهم می کنم و به کوفه می رسانمت. تو شب که شد برو به بقیع اما احدی از اصحاب و غلامانت آگاه نشود. آنجا شتری زین کرده و آماده می بینی، آن را سوار شو و در کوفه بر در خانه ی ابراهیم جمال پیاده شو.
علی شب به بقیع رفت و سوار بر شتر شد. در یک لحظه خود را در کوفه بر در خانه ی ابراهیم جمال دید. از شتر پیاده شد و در را کوبید. ابراهیم پشت در آمد و پرسید کیست؟ صدا آمد که علی بن یقطینم.
ابراهیم از شنیدن این اسم حیرت زده شد، که در این وقت شب جناب وزیر در خانه ی من چه می کند؟
علی صدا زد: ای ابراهیم، بیا که کارم گیر کرده و مشکلم جز به دست تو حل نخواهد شد. از این حرف، ابراهیم متحیر شد که من چه کاره ام که گره از کار وزیر خلیفه بگشایم؟ در را باز کرد و وزیر را مقابل خود دید. عرض احترام و ادب کرد. علی داخل خانه شد و گفت: ای ابراهیم، مولای من به خاطر تو از من روی گردان شده و فرمود: تا ابراهیم از تو راضی نشود، من از تو راضی نخواهم شد و خدا نیز عملت را قبول نخواهد کرد. حالا آمده ام از تو رضایت بطلبم. مرا ببخش و از تقصیرم درگذر.
ابراهیم اظهار شرمندگی کرد و گفت: من کسی نیستم. خدا و رسول و امامان علیهم السلام از تو راضی باشند. اگر هم چیزی بوده من از تو کمال رضایت دارم.
علی گفت: اگر از من راضی هستی، این کار را که می گویم انجام بده. من صورتم را روی خاک می گذارم، تو پای خود را روی صورت من بگذار و آن را زیر پای خود بمال.
ابراهیم گفت: این بی ادبی را هرگز نمی کنم.
علی گفت: من هم از در خانه ات نمی روم، مگر اینکه آنچه گفتم انجام بدهی.
او را قسم داد تا ناچار ابراهیم پذیرفت. علی بن یقطین وزیر صورت خود را روی خاک گذاشت و ابراهیم جمال شترچران پای خود را روی صورت او گذاشت و زیر پای خود مالید.
علی در آن حال می گفت: «اللهم اشهد؛ خدایا تو شاهد باش [که اطاعت امر مولایم کردم]»
از جا برخاست و از ابراهیم متشکرانه خداحافظی کرد و سوار بر شتر شد و همان لحظه خود را در مدینه بر در خانه ی امام کاظم (ع) دید. از شتر پیاده شد و امام (ع) در به روی او گشود و به او خوشآمد فرمود. این ماجرا نشان می دهد که کوچک ترین تعدی به حقوق بندگان خدا و کمترین بی حرمتی از یک مقام بالا به یک فرد عادی از دید خدا و اولیای خدا (ع) پنهان نمی ماند و مورد مؤاخذه و عقاب قرار می گیرد.


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 217-220

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/211946