بعضی از مورخین فلسفه سیاسی، نظریه سکولاریسم را به ارسطو نسبت داده اند. این نسبت به هیچ وجه صحیح نیست. گفته شده است:
دیگر از نکات غفلت و عدم توجه هر دو فیلسوف (دانته و توماداکن) آن که به اهمیت خطر مسلک سکولاریسم یعنی دنیاپرستی و دنیاداری که در بطن کتاب سیاست ارسطو نهفته بود، پی نبردند، به خصوص مسایلی که از این فرضیه ارسطو ناشی می شد که می گفت: جامعه مدنی به خودی خود در حدود کمال و بی نیاز است و احتیاجی به تطهیر و تحصیل جواز از یک عامل مافوق طبیعت ندارد.
اولا- چنین مطلبی با مفاهیم مزبور از ارسطو دیده نشده است.
ثانیا- اصل نظریه ارسطو چنین است:
1- چیست زندگی برتر؟ نخستین اصلی که هیچ کس جدالی در آن ندارد (زیرا کاملا بر حق است) این است که خیرات بر سه قسم است:
1- خیرات خارج از وجود انسان.
2- خیرات مربوط به بعد جسمانی انسان.
3- خیرات مربوط به نفس آدمی.
هیچ کسی میل ندارد به سعادت کسی معتقد شود که نه شجاعتی دارد و نه عدالتی و نه اعتدالی و نه حکمتی. و هر کس که با پریدن مگسی مضطرب می شود و کسی که تسلیم شهوات خوراک و آشامیدنی (و دیگر مختصات مادی) است و کسی که برای یک ششم درهم آماده خیانت به عزیزترین دوستانش می باشد و کسی که ادراکش به قدری پست شده است که به حماقت رسیده و هر چیزی را مانند کودک و دیوانه تصدیق می کند سعادتی ندارد. انسان دائما گمان می کند آن فضیلتی را که داراست برای او کافی است اگرچه کمترین مقدار فضیلت را داشته باشد. (نه تنها گمان می کند که کمترین فضیلت برای او کفایت می کند، بلکه گاهی اعتقاد دارد که فضیلت او بیش از دیگران است).
پس از آنکه ارسطو اثبات می کند که سعادت عبارت است از مجموع خیرات سه گانه (خیرات خارج از وجود انسان و خیرات ابعاد جسمانی او و خیرات مربوط به نفس و روح او). می پردازد به اثبات اینکه خیرات نفس مقدم بر همه خیرات و اصلیتر بوده و این خیرات است که می تواند سعادت انسانی را تحقق ببخشد. او چنین می گوید:
2- حال که نفس به طور مطلق با نفوس منسوب به ما با عظمت تر و با ارزش تر از ثروت و جسم (و شهوت) است. پس کمال نفس و کمال ثروت و جسم باید بر مبنای خیرات نفس منظور گردد. و با توجه به قوانین اصلی، هیچ یک از خیرات خارجی مطلوبیتی جز به سود خیرات نفس ندارد.
در نتیجه این امر را یک حقیقت مسلم می گیریم که سعادت دائما بر مبنای فضیلت و حکمت و اطاعت از قوانین آن دو که خیرات نفس نامیده می شوند می باشد. ما برای اثبات این گفته های خود خود خداوند را شاهد می آوریم که سعادت اعلای او مربوط به خیرات خارج از ذات او نیست، بلکه در ذات خاص اوست.... ممکن است تصادف، خیرات خارج از نفس را، نصیب ما نماید، ولی انسان نمی تواد از روی تصادف عادل و حکیم بوده باشد. با نظر به این اصل که مستند به دلایل مذکور است، نتیجه چنین می شود که دولت برتر (یا جمهوری برتر) همان دولت سعادتمند است که توفیق یافته است.
پس دولت از این جهت مانند فردی از انسان است که توفیق کمال برای او بدون فضیلت امکان پذیر نیست.
بدیهی است که فضیلت و حکمت و عدالت مخصوصا با نظر به استشهادی که ارسطو به خود خداوند نموده (که این حقایق در ذات خداوندی است) نمی توانند از نوع امور طبیعی دنیوی باشند که تنها بر مبنای غرایز و خود طبیعی به جریان می افتد. در نتیجه سیستم دولت و حکومت و سیاست نمی تواند حذف دین از زندگی دنیوی بوده باشد، ارسطو ادامه می دهد:
3- ممکن است این زندگی شرافتمندانه که با فضیلت و حکمت (سعادت آمیز) است، فوق طاقت انسان باشد، یا حداقل انسانی که چنین زندگی می کند، از جهت طبیعت معمولی او نیست، بلکه به آن جهت است که او در یک حقیقت قدسی وجود دارد و به مقدار عظمت این اصل قدسی است که فعالیت اصل سعادت بالاتر می رود. حال اگر ادراک (دریافت) امر قدسی باشد، سعادت آمیز ترین زندگیها همان زندگی دریافتی خواهد بود.
قطعی است که منظور ارسطو با نظر به دیگر مطالبش، مجرد ادراک (فهمیدن) نیست، بلکه حکمت است که اتصاف به فضیلت از مختصات آن است، مخصوصا با توجه به این عبارت صریح که می گوید: و اینکه سعادت الهی امکان پذیر نیست، مگر با ادراک ابدی مسلم است که مجرد تصور ابدیت به شکل مفهومی آن، سعادت حقیقی نیست، بلکه سعادت حقیقی درک و دریافت ابدیت است، با قرار گرفتن در شعاع جاذبیت کمال مطلق سرمدی که فوق ازل و ابد است. ارسطو می گوید:
سعادت ناشی از تصادف نیست، بلکه سعادت عنایتی است که از طرف خدا و نتیجه کوشش و تلاش ماست. این مطلب هم مورد گفتگو است که آیا سعادت حقیقی است که با تعلیم و تربیت تحقق پیدا می کند، یا به جهت عادتهایی معین به دست می آید و یا ممکن است از راههای مشابه دیگر آن رابه دست آورد، یا اینکه صحیح آن است که سعادت یک عطای خداوندی است یا امری است تصادفی؟ در حقیقت اگر در دنیا عطایی باشد که خدا بر انسانها عنایت فرماید ممکن است اعتقاد جزمی کنیم که سعادت نعمتی است الهی. و انسان از این عقیده به خوبی استقبال می کند، زیرا برای انسان چیزی با عظمت تر از این وجود ندارد.
با توجه به این عبارت اسناد تفکر سکولاریسم به ارسطو به هیچ ماخذ صحیحی متکی نمی باشد. اینکه ارسطو در سیاست گفته است: طبیعت، انسان را به وسیله غرایز آنها به اجتماع سیاسی می کشاند (کتاب 1، ب1، ف 13) کمترین منافاتی با ضرورت تحصیل سعادت و فضیلت برای انسان در حال فردی و جمعی به وسیله دولت و سیاست ندارد، زیرا عبارت فوق، سیاسی بودن انسان را به طبیعت او نسبت می دهد و اما هویت و مدیریت و هدف سیاست را که در عبارات بعدی سعادت، می داند، در عبارت فوق مسکوت گذاشته است.
و اما ضرورت تحصیل سعادت و فضیلت برای انسانها از طرف ارسطو هم در کتاب سیاست و هم در کتاب اخلاق به طور فراوان گوشزد شده است. چنانچه ملاحظه نمودیم در تاریخ سیاسی جامعه بشریت، در برابر روش و تفکرات حذف دین از حکومت، سیاست تئوکراسی نیز مطرح بوده است. معنای تئوکراسی همان گونه که در کتب لغت و دایره المعارف آمده است، حکومت خدایی، خداسالاری، حکومت خدا کشوری که خدا پادشاه آن است، اعتقاد به لزوم حکومت الهی، اداره کشور طبق احکام الهی...