سخنان دسپانیا درباره عالم اشیاء

نظریه دسپانیا درباره جهان مادی به واقعیات نقابدار شهرت دارد او نظرش این است که واقعیتی غیرفیزیکی و مستقل از ما وجود دارد که ورای چارچوب زمان و مکان و قابل توصیف به وسیله مفاهیم فعلی ما نیست. این واقعیت مستقل نقاب بر چهره دارد و نمی توان آن را آن چنان که هست توصیف کرد؛ اما این طور نیست که ما اصلا به آن دسترس نداشته باشیم. واقعیت تجربی دنیای فیزیک و شعور دو انعکاس مکمل از این واقعیت هستند و شعور قابل تقلیل به مفاهیم فیزیک نیست: «ما به این نتیجه رسیده ایم که آن (یعنی واقعیت) به طور کامل قابل شناخت نیست اما آیا می توان گفت که آن اصلا قابل شناخت نیست؟ من در عرض می گویم که این واقعیت پوششی بر چهره دارد.»
دسپانیا توجیه پدیده ها را آخر خط فیزیک نمی داند ولی ضمنا معتقد است که مطالعه آنها چیزی از واقعیت را به ما نشان می دهد: «اولا من دیدگاه رئالیسم را صحیح تلقی می کنم و حتی اجتناب ناپذیر فعل بودن با معنی است. در عین حال من می دانم این بار از فیزیک معاصر که واقعیت به آنچه قابل توصیف است. یعنی پدیده ها منحصر نمی شود از گذاشتن ایندو روی هم این طور به نظر می رسد که من می دانم چیزی ورای پدیده ها وجود دارد. این به نظر من دانش واقعی است و خیلی مهم است. ثانیا من معتقدم که قوانین مهم فیزیک گرچه واقعیت را آن چنان که هست توصیف نمی کنند با وجود این دیدگاهی انسانی از واقعیت به دست می دهند و لذا چیزی تعریف نشدنی از ساختار آن را در بر دارند. برای من این استدلال خیلی مهمی است که معقولانه با تحویل پذیری علمی مخالفت کنم. زیرا من می گویم: اگر فیزیک نمی تواند یک توصیف کامل مطمئن از واقعیت به دست دهد و با وجود این چیزی از آن را در بردارد چرا سایر روشها نظیر موسیقی و نقاشی و شعر نتوانند (این نقش را داشته باشند).»
دسپانیا تأکید دارد که نباید واقعیت تجربی را با واقعیت مستقل اشتباه کنیم و تأکید دارد که سایر رشته ها نیز می توانند چهره هایی از واقعیت مستقل را نشان دهند: چیزی که من واقعیت تجربی می نامم همان مجموعه پدیده هاست از دید من با این واقعیت تجربی است که ایده هایی نظیر مکملیت قابل تطبیق است و آن است که موضوع دانش معقول موسوم به علم است. اما این را نباید با واقعیت مستقل اشتباه کرد. چیزی که توصیف کامل آن احتمالا از قدرت عقل انسانی تجاوز می کند اکنون معقول به نظر می رسد که (قبول کنیم) سایر روشها بجز علم نیز می توانند همراه با علم چیزی تعریف نشدنی از ساختار واقعیت مستقل را به دست دهند.
او معتقد است که ما باید در دو سطح فکر کنیم یکی درباره واقعیت مستقل نقابدار و دیگری درباره واقعیت تجربی که انعکاسی از واقعیت مستقل است. این واقعیت مستقل است که سرانجام نظم مشاهده شده در پدیده ها را توضیح می دهد و ما در عین اینکه نباید در توجه به واقعیت تجربی کوتاهی کنیم نباید در این سطح متوقف شویم.
حکمت نهایی که فیزیک می تواند به ما بیاموزد این است که ما باید نگاه مان را همزمان روی دو سطح بیندازیم که متناظر با دو معنایی است که فلاسفه به لغت واقعیت می دهند. از یک طرف باید درباره واقعیت مستقل بیندیشیم باید منبع پدیده ها زیباییها و ارزشها را بستاییم و آرزوی وصول به آن را بکنیم، ضمن آنکه باید بدانیم که این واقعیت مثل افق دسترس ناپذیر است، از طرف دیگر نباید در توجه به سطح واقعیت تجربی نیز کوتاهی کنیم... سطح واقعیت تجربی مربوط به اشیاء زندگی تکامل و حتی جهان است. اینکه به آن اهمیت واقعی اش را بدهیم... بدون آنکه آن را با افق نهایی یکی بگیریم چیزی است که ظرافت کامل این حکمت را نشان می دهد.
از دید دسپانیا فرق واقعیت نقابدار با نومنهای کانتی این است که ما می توانیم به کمک روشهای تجربی اطلاعاتی درباره این واقعیت نقابدار به دست آوریم زیرا تئوریهای ما مدلهایی هستند که تقریبی از واقعیت نقابدار به دست می دهند، بدون آنکه بتوانند خود آنرا توصیف کنند. حجابی بین بخش شناخته شده و بخش ناشناخته واقعیت وجود دارد و وظیفه علم این است که حوزه اولی را افزایش دهد و از حوزه دومی به کاهد.


منابع :

  1. محمدتقی جعفری- فلسفه دین- صفحه 451-453

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/212046