در مکتب کمونیسم چنین بیان می شود که جامعه در هر مرحله ای که باشد ضد و نفی و انکار خودش را در درون خودش دارد و همان، منجر به کشمکش و حرکت می شود و در نهایت امر منجر به تغییر کیفی جامعه یعنی منجر به انقلاب در جامعه و تبدیل شدن نظام اجتماعی جامعه به یک نظام اجتماعی دیگر می گردد که جبرا نظام اجتماعی جدید، کامل تر از نظام اجتماعی سابق است. باز آن به نوبه خودش ضد خودش را در درون خودش پرورش می دهد، باز کشمکش پیدا می شود و در نهایت امر انقلاب کیفی پدید می آید و باز جامعه ای در سطحی بالاتر به وجود می آید. ریشه همه این ها هم در واقع ابزار تولید و روابط تولیدی است. جامعه در یک وضعی به وجود می آید که یک یک وسائل تولید بالخصوص (وسایل تولید یعنی ابزارهایی که با آن ابزارها انسان وسائل زندگیش را به وجود می آورد)، را ایجاد می کند. بعد در درون همین جامعه تدریجا یک نوع تضادی که در واقع تضاد میان زیر بنا و رو بناست به وجود می آید و تضاد کم کم منجر به انقلاب می شود. ما این حساب را باید همیشه در دست داشته باشیم که جامعه همواره تقسیم می شود به دو طبقه: طبقه وابسته به وضع سابق و طبقه وابسته به ابزار تولید جدید. طبقه وابسته به وضع سابق میخواهد روبنای سابق را هم تناسب با ابزار تولید سبق بوده حفظ بکند، و طبقه دیگر طبقه ای است که وابسته به ابزار تولید جدید است و می خواهد روبنای جدید برای جامعه بسازد.
این کشمکش در می گیرد ولی جبرا منتهی به پیروزی طبقه وابسته به ابزار تولید جدید خواهد شد. حال هر کار که به سود طبقه وابسته به گذشته جامعه باشد آن کار ضد اخلاق است، هر شکلی بخواهید به آن بدهید و هر اسمی بخواهید روی آن بگذارید. اگر شما بگویید در این شهر مردمی هستند مستمند، فقیر، برهنه، گرسنه که احیانا از گرسنگی می میرند، بیمار دارند و دیگر کاری نیک تر و اخلاقی تر از این پیدا نمی شود که من یک عده مردم فقیر بیچاره گرسنه ای را شکم هایشان را سیر کنم، برهنه هایشان را بپوشانم و بیماری هایشان را معالجه کنم؛ می گویند نه، این کافی نیست، باید ببینی که این کار تو در چه جهتی است؟ آیا این کار تو جامعه را زودتر به انقلاب می کشاند (تکامل یعنی انقلاب، انقلاب هم یعنی تکامل)، یا انقلاب را به تأخیر می اندازد؟ اگر این کار تو سبب تسریع انقلاب می شود اخلاقی است و اگر سبب تأخیر انقلاب می شود ضد اخلاقی است.
در مقابل ما هر کاری که به نظر شما از آن کار بدتر و ضد اخلاقی تر نیست، آن را هم می گوید همین طور است. مثلا فرض کنید مردم ظالم و ستمگری هستند و من می توانم کاری بکنم که جلوی ظلم آن ها را بگیرم. می گوید این کافی نیست که بگوییم کار تو خوب است، باید ببینیم در نهایت امر چه اثری به جامعه می بخشد. ای بسا کارهایی که شما آن ها را کارهای اخلاقی و خیر می دانید ولی این کارها سبب می شوند که انقلاب به تأخیر بیفتد و این یعنی تکامل به تأخیر افتاده است. مثلا اگر بنا بشود که سعی شما در سیر کردن شکمها و پوشاندن برهنه ها و دارو رساندن به بیماران باشد، این سبب تسکین خاطر مردم محروم می شود. خشمشان را نسبت به طبقه حاکم فرو می نشاند و آرامش پیدا می کنند؛ بنابراین کار بدی است. بگذار هر چه بیشتر نابسامانی وجود داشته باشد تا مرد محروم بیشتر تحریک بشود و بیشتر خشم بگیرد. اینکه شما می خواهید جلوی آن ستمگر را بگیرید، اثرش آرام کردن مظلوم است. بگذار هر چه بیشتر ستم بکند تا این مظلوم تضادش با او بیشتر شود، فاصله اش با او بیشتر شود، شکاف میان این ها عمیق تر بشود که تا شکاف عمیق نشود انقلاب رخ نمی دهد، و جامعه هم راه تکامل را جز از طریق انقلاب طی نمی کند.