رد نظریه نسبی بودن حقیقت

افرادی گفتند حقیقت بودن و خطا بودن، هر دو نسبی است. ممکن است‏ که چند نفر درباره یک حقیقت، مختلف بیندیشند و در عین حال، همه‏ حقیقت باشد. ممکن است این فضا به نظر من بزرگ بیاید ولی به نظر شما کوچک. اگر از اینجا به سالن دیگری برویم و از من بپرسند این سالن‏ بزرگتر است یا سالن "کانون توحید"؟ من می‏ گویم سالن کانون توحید بزرگتر است، ولی شما که اینجا به نظرتان کوچک آمده، می‏ گویید این سالن‏ بزرگتر است. اینجا به نظر من بزرگ آمده و به نظر شما کوچک.
انسان‏ اینطور است: اگر از جای کوچک به جای بزرگ برود آنجا به نظرش بزرگتر می ‏آید و اگر از جای بزرگ به جای کوچک برود، آنجا به نظرش کوچکتر می ‏آید. یا مثلا وقتی یک نفر، کسی را می‏ بیند که همراه انسان کوتاه قدی‏ راه می‏ رود، به نظرش می‏ آید که این فرد، آدم بلند قدی است، یک روز دیگر همین آدم را با یک نفر بلند قد می بیند، به نظرش می ‏آید کوتاه قد است. می‏ گوید آن روز به نظرم آدم بلند قدی بود ولی امروز به نظرم آدم‏ کوتاه قدی می ‏آید. می‏ گویند هر دو حقیقت است. در آن شرایط، حقیقت این بود که او بلند قد است، در این شرایط حقیقت این است که او کوتاه قد است. اگر دستت‏ داغ باشد و درون آب ولرم بگذاری، آب ولرم به نظر تو سرد است، این‏ حقیقت است، و اگر دستت سرد باشد و داخل همان آب ببری آن آب به نظر تو گرم است. یک آب نسبت به تو در آن واحد هم گرم است و هم سرد، اجتماع ضدین هم مانعی ندارد. حقیقت‏ نسبی است، هم این حقیقت است و هم آن. این هم تعریف غلطی است، چرا؟ زیرا همانطور که عرض کردم اگر مقصود این است که این دو اندیشه، در حکایتشان از واقعیت، هر دو حقیقتند غلط است، زیرا واقعیت به یک شکل بیشتر نیست، یا این‏ حقیقت است یا آن، و یا هیچکدام حقیقت نیست، هر دو نمی ‏تواند حقیقت‏ باشد.
با "اصطلاح" هم نمی‏ توانیم اوضاع را تغییر دهیم و بگوییم وقتی‏ من می‏ گویم "حقیقت"، مقصودم چنان چیزی است. گیرم شما بگویی که‏ مقصود من از حقیقت چنان چیزی است، ولی هر انسانی بالذات رئالیست خلق‏ شده است، واقع بین، واقع جو و واقعیت طلب خلق شده است، می‏ خواهد ببیند ارزش این احساس ها از نظر ارائه واقعیت چیست. ببینیم اشتباه از کجا پیدا شده است. آبی داریم که 20 درجه حرارت‏ دارد، یعنی میزان الحراره‏ای که گذاشته‏ ایم، 20 درجه را نشان می ‏دهد. من‏ دست راستم را داخل آب 80 درجه، و دست چپم را درون آب صفر درجه قرار داده‏ ام. بعد که آن دستم داغ شد و این دستم یخ کرد، هر دو را در آن واحد درون همان آبی که میزان الحراره دمای آن را 20 درجه نشان می‏ دهد می‏ گذارم. دست راستم احساس می‏ کند که این آب سرد است و دست چپم احساس می‏ کند گرم است، اینها می ‏گویند هر دو حقیقت است.
یک آدم "واقع گرا" می‏ گوید نه، اینطور نیست. انرژی حرارتی آب، حد معینی دارد که میزان الحراره نشان می ‏دهد. من وقتی دست داغم را می‏ گذارم، با سوابق ذهن خودم فکر می‏ کنم که دمای این آب مثلا 10 درجه است‏، و با گذاردن دست دیگرم فکر می‏ کنم 30 درجه حرارت دارد، هر دو اشتباه‏ است، واقعیت همان 20 درجه است. راز مطلب این است: اشتباه من در این است که من فکر می‏ کنم که آب را دارم احساس می‏ کنم، من آب را اصلا احساس نمی‏ کنم، آن اثری را که روی عصب من واقع شده احساس می‏ کنم. عصب‏ من بعد از آن که در آب داغ قرار گرفت، یک حالتی پیدا کرد، بعد این‏ آب روی آن اثر می ‏گذارد و یک تأثر خاصی در یک درجه معین پیدا می ‏کند. آن دست دیگر من (که در آب سرد بود، در آب 20 درجه) به شکل دیگری‏ تأثر پیدا می‏ کند. حس من یا قوه ادراکی من آب را درک نمی‏ کند، آن‏ کیفیت انفعالی‏ئی را که در درون من است درک می‏ کند. (قوه ادراکی من) راست می‏ گوید، نه از این نظر که آب را ارائه می‏ دهد، بلکه از این نظر که می‏ گوید من در این حالت هستم، راست می‏ گوید او در این حالت است. من اشتباه کردم که خیال می‏ کنم اینها می‏ گویند آب در این حالت است. اینها نمی‏ گویند آب در این حالت است، می‏ گویند من در این حالتم. او که‏ می‏ گوید من احساس گرما می‏ کنم راست می‏ گوید، یعنی احساس گرما در خودم‏ می‏ کنم. اشتباه من این است که خیال می‏ کنم اینها می‏ گویند آب اینطور است‏، و بعد می‏ گویم هر دو راست می‏ گویید، آب هم در این درجه است و هم در آن درجه، نه، آب یک حالت بیشتر ندارد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 202-200

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/21389