علت خلود در آتش دوزخ

خداوند می فرماید: «ان المجرمین فى عذاب جهنم خالدون؛ مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه خواهند ماند.» (زخرف/ 74) مجرم از ماده جرم در اصل به معنى قطع کردن است که در مورد قطع میوه از درخت، و همچنین قطع خود درختان نیز به کار مى رود ولى بعدا در مورد انجام هر گونه اعمال بد به کار رفته است، شاید به این تناسب که انسان را از خدا و ارزشهاى انسانى جدا مى سازد. ولى مسلم است که در اینجا همه مجرمان را نمى گوید، بلکه مجرمانى که راه کفر پیش گرفته اند منظور است. از آنجا که ممکن است عذاب دائم با گذشت زمان تخفیف یابد، و تدریجا از شدت آن کاسته گردد، در آیه بعد مى افزاید: «لایفتر عنهم و هم فیه مبلسون؛ هرگز عذاب از آنها تخفیف نخواهد یافت، و هیچگونه راه نجاتى براى آنان نیست، و آنها از همه جا مأیوس خواهند بود.» (زخرف/ 75) و به این ترتیب عذاب آنان هم از نظر زمان دائمى است، و هم از نظر شدت. مبلس از ماده ابلاس در اصل به معنى اندوهى است که از شدت ناراحتى به انسان دست مى دهد، و از آنجا که چنین اندوهى انسان را به سکوت دعوت مى کند ماده ابلاس به معنى سکوت و بازماندن از جواب نیز به کار رفته، و از آنجا که در شدائد سخت، انسان از نجات خود مأیوس مى شود، این ماده در مورد یأس نیز به کار رفته است، و نامگذارى ابلیس به این نام به خاطر همین معنى است که مأیوس از رحمت خدا است.
به هر حال در این آیه روى سه نکته تکیه شده: مساله خلود، عدم تخفیف عذاب، و اندوه و یأس مطلق، و چه دردناک است عذابى که با این امور سه گانه آمیخته باشد. در آیه بعد این نکته را خاطر نشان مى سازد که این عذاب دردناک الهى چیزى است که آنها خود براى خویش فراهم ساخته اند مى فرماید: «و ما ظلمناهم ولکن کانوا هم الظالمین؛ ما به آنها ستمى نکرده ایم ولى آنها خود ستمکار بوده اند.» (زخرف/ 76) در حقیقت همانگونه که سرچشمه آنهمه نعمتهاى بى پایان را اعمال مؤمنان پرهیزگار معرفى کرد، در اینجا نیز سرچشمه این عذاب جاودان را اعمال خود آنها مى شمرد. چه ظلم و ستمى از این بالاتر که انسان آیات الهى را تکذیب کند، و تیشه بر ریشه سعادت خود زند «و من اظلم ممن افترى على الله الکذب و هو یدعی الی الاسلام و الله لایهدی القوم الظالمین؛ چه کسى ظالمتر است از آن کس که بر خدا دروغ بسته در حالى که دعوت به اسلام مى شود؟! خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمى کند!» (صف/ 7) آرى قرآن سرچشمه اصلى همه سعادتها و شقاوتها را خود انسان و اعمال او مى شمرد نه مسائل پندارى که گروهى براى خود درست کرده اند.
در آیه بعد که در حقیقت علتى است براى خلود آنها در آتش دوزخ مى گوید: «لقد جئناکم بالحق ولکن اکثرکم للحق کارهون؛ ما حق را براى شما آوردیم، ولى اکثر شما از حق کراهت دارید و در برابر آن تسلیم نیستید.» (زخرف/ 78) در اینکه سخن از ناحیه مالک دوزخ است و منظور از ما جمعیت فرشتگان است که مالک دوزخ خود در زمره آنها مى باشد، یا گفتار خداوند است؟ مفسران دو نظر متفاوت اظهار داشته اند. البته سوق کلام ایجاب مى کند که دنباله گفتار مالک دوزخ باشد، ولى محتواى خود آیه تناسب با گفتار خداوند دارد.
شاهد دیگر بر این سخن آیه 71 سوره زمر است: «و قال لهم خزنتها ا لم یاتکم رسل منکم یتلون علیکم آیات ربکم؛ خازنان دوزخ به آنها مى گویند: آیا فرستادگانى از میان خود شما به سراغ شما نیامدند که آیات پروردگارتان را براى شما بخوانند؟» در اینجا خازنان دوزخ رسولان را آورنده حق مى شمرند نه خودشان را. تعبیر به حق معنى گسترده اى دارد که همه حقایق سرنوشت ساز را شامل مى شود هر چند در درجه اول مساله توحید و معاد و قرآن قرار دارد.
این تعبیر در حقیقت اشاره به این است که شما تنها با پیامبران الهى مخالف نبودید اصلا شما مخالف حق بودید، و این مخالفت، عذاب جاویدان را براى شما به ارمغان آورد. در آیه بعد گوشه اى از کراهت و بیزارى آنها را از حق و طرفدارى آنها را از باطل منعکس ساخته، مى فرماید: «ام ابرموا امرا فانا مبرمون؛ بلکه آنها تصمیم محکمى بر توطئه گرفتند ما نیز اراده محکم و تغییرناپذیرى درباره آنها داریم.» (زخرف/ 79) آنها توطئه ها چیدند تا نور اسلام را خاموش کنند، و پیامبر (ص) را به قتل رسانند، و از هر طریقى بتوانند ضربه بر مسلمین وارد کنند. ما نیز اراده کرده ایم آنها را در این جهان و جهان دیگر سخت کیفر دهیم.
آیه بعد در حقیقت بیان یکى از علل توطئه گریهاى آنها است، مى فرماید: «ام یحسبون انا لا نسمع سرهم و نجواهم؛ بلکه آنها چنین مى پندارند که ما اسرار پنهانى سخنان درگوشى آنها را نمى شنویم!» ولى چنین نیست، هم ما مى شنویم، و هم رسولان و فرشتگان ما نزد آنان حاضر و ناظرند و پیوسته سر و نجواى آنها را مى نویسند «بلى و رسلنا لدیهم یکتبون؛ آرى خداوند نه تنها سخنان آهسته آنها را که در مجالس مخفى و یا درگوشى مى گویند مى شنود.» (زخرف/ 80)، بلکه از حدیث نفس و گفتگوئى که در دل با خویشتن دارند نیز آگاه است. معیار خوشبختى و بدبختى همان کفر و ایمان است با پیامدهاى عملى که این دو دارد، و به راستى کسى که آن همه نشانه هاى هدایت و امکانات براى ایمان و تقوى را نادیده بگیرد مصداق روشن اشقى و بدبخت ترین مردم است.

خلود و جاودانگی در آخرت، ادامه وجود دنیوی است
خداى سبحان آنچه از لذائذ دنیا و نعمت هاى مربوط به آن لذائذ را خلق کرده که انسانها را مجذوب خود کند، و در نتیجه به سوى زندگى در دنیا و متعلقات آن کشیده شوند، هم چنان که در کلام مجیدش فرمود: «إنا جعلنا ما على الأرض زینة لها؛ ما آنچه روى زمین است را زینت زمین کردیم.» (کهف/ 7)
و نیز فرموده: «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا؛ مال و فرزندان زینت زندگى دنیا است.» (کهف/ 46) و نیز فرموده: «تبتغون عرض الحیاة الدنیا؛ همه در طلب متاع ناپایدار زندگى دنیا هستند.» (نساء/ 94) و نیز در آیه اى که مى بینید و جامع ترین آیه نسبت به فرض ما است فرموده: «و لا تمدن عینیک إلى ما متعنا به أزواجا منهم زهرة الحیاة الدنیا، لنفتنهم فیه، و رزق ربک خیر و أبقى؛ دو چشم خود را به آن چیزهایى که رونق زندگى دنیا است و به بعضى از ایشان بهره دادیم تا درباره آن آزمایششان کنیم، خیره مساز، که رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» (طه/ 131) و نیز فرموده: «و ما أوتیتم من شیء فمتاع الحیاة الدنیا، و زینتها، و ما عند الله خیر و أبقى، أ فلا تعقلون؛ و آنچه در اختیارتان قرار گرفته، وسیله زندگى دنیا و زینت آن است، نه هدف نهایى، و آنچه نزد خدا است بهتر و پایدارتر است، آیا باز هم تعقل نمى کنید.» (قصص/ 60) و آیاتى دیگر از این قبیل که همه این نکته را بیان مى کنند که نعمت هاى موجود در دنیا و لذائذ مربوط به هر یک از آنها امورى است مقصود للغیر، نه مقصود بالذات، وسیله هایى است براى زندگى محدود دنیا، که از چند روزه دنیا تجاوز نمى کند، و اگر مساله زندگى مطرح نبود این نعمت ها نه خلق مى شد و نه ارزشى داشت، حقیقت امر همین است.
ولیکن این را هم باید دانست که آنچه از هستى انسان باقى مى ماند همین وجودى است که چند صباحى در دنیا زندگى کرده، با دگرگونى ها و تحولاتش مسیرى را از نقص به کمال طى نموده، و این قسمت از وجود انسان همان روحى است که از بدن منشا گرفته و بر بدن حکم مى راند. بدنى که عبارت است از مجموع اجزایى که از عناصر روى زمین درست شده، و نیز قواى فعاله اى که در بدن است، به طورى که اگر فرض کنیم غذا و شهوت (و یا علاقه جذب عناصر زمین به سوى بدن) نمى بود، وجود انسان هم دوام نمى یافت. پس فرض نبود غذا و سایر شهوات، فرض نبود انسان است، نه فرض استمرار نیافتن وجودش.
پس انسان در حقیقت همان موجودى است که با زاد و ولد منشعب مى شود، مى خورد و مى نوشد، و ازدواج مى کند و در همه چیز تصرف نموده، مى گیرد، مى دهد، حس مى کند، خیال مى کند، تعقل مى نماید، خرسند و مسرور و شادمان مى شود، و هر ملائمى را به خود جلب مى کند، خودى که عبارت است از مجموع اینها که گفتیم، مجموعى که بعضى از آنها مقدمه بعضى دیگر است، و انسان بین مقدمه و ذى المقدمه حرکتى دورى دارد، چیزى که بر حسب طبیعت مقدمه کمال او بود، با دخالت شعور و اختیارش کمال حقیقتش مى شود. و وقتى خدا او را از دار فانى دنیا به دار بقا منتقل کرد، و خلود و جاودانگى برایش نوشت، حال یا خلود در عذاب، و یا در نعمت و ثواب این انتقال و خلود، ابطال وجود او نمى تواند باشد بلکه اثبات وجود دنیایى او است، هر چه بود حالا هم همان است، با این تفاوت که در دنیا معرض دگرگونى و زوال بود، ولى در آخرت دگرگونى ندارد. هر چه هست همیشه همان خواهد بود، قهرا یا همیشه به نعمت هایى از سنخ نعمت هاى دنیا (منهاى زوال و تغییر) متنعم، و یا به نقمت ها و مصائبى از سنخ عذابهاى دنیا (ولى منهاى زوال و تغییر) معذب خواهد بود، و چون نعمت هاى دنیا عبارت بود از شهوت جنسى، و لذت طعام، و شراب، و لباس، و مسکن، و همنشین و مسرت و شادى و امثال اینها، در آخرت هم قهرا همین ها خواهد بود. پس انسان آخرت هم همان انسان دنیا است، مایحتاج آخرتش هم همان مایحتاج دنیا است، آنچه در دنیا وسیله استکمالش بوده همان در آخرت هم وسیله استکمال او است، مطالب و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است، تنها فرقى که بین دنیا و آخرت است مساله بقا و زوال است.
این آن چیزى است که از کلام خداى سبحان ظاهر مى شود، که در بیان حقیقت بنیه و ساختمان انسان مى فرماید: «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة، فخلقنا العلقة مضغة، فخلقنا المضغة، عظاما، فکسونا العظام لحما، ثم أنشأناه خلقا آخر، فتبارک الله أحسن الخالقین* ثم إنکم بعد ذلک لمیتون* ثم إنکم یوم القیامة تبعثون؛ همانا ما انسان را از چکیده اى از گل خلق کردیم، آن گاه آن خلاصه را نطفه اى کرده، در قرارگاهى ایمن نهادیم، آن گاه آن نطفه را به صورت علقه در آوردیم و آن کرم را به صورت گوشتى جویده آفریدیم، و سپس آن گوشت جویده را به صورت اسکلت و استخوان بندى در آوردیم، و آن گاه بر روى آن اسکلت، گوشت پوشاندیم، و در آخر او را خلقى دیگر کردیم، پس چه پر برکت است، خدا که بهترین خالق است، سپس شما بعد از همه اینها خواهید مرد، و سپس همین شما در روز قیامت مبعوث خواهید شد.» (مؤمنون/ 12- 16)
توجه کنید به جمله اول آیه و همه فقرات آن که تعبیر به خلقت کرده، و خلقت عبارت است از ترکیب، (نظیر پدید آوردن بنا از ترکیب سنگ و آجر و غیره)، و باز توجه کنید به جمله: و در آخر او را خلقى دیگر کردیم، که به خوبى دلالت مى کند بر اینکه خلقت مادى بدن مبدل مى شود به خلقت موجودى مجرد، و باز توجه کنید به جمله و سپس همین شما در روز قیامت مبعوث خواهید شد که به طور مسلم مخاطب به این خطاب، همان انسانى است که خلقتى دیگر شده.
و نیز مى فرماید: «قال فیها تحیون، و فیها تموتون، و منها تخرجون؛ فرمود در زمین زنده مى شوید، و در همان زمین مى میرید، و از همان زمین بیرون مى شوید.» (اعراف/ 25) که از آن بر مى آید حیات انسان، حیاتى است زمینى، که از زمین و نعمت هایش ترکیب شده، و ما و از سوى دیگر خداى سبحان درباره این نعمت هاى زمینى فرموده: «ذلک متاع الحیاة الدنیا؛ اینها متاع زودگذر زندگی دنیاست.» (آل عمران/ 14) و نیز فرموده: «و ما الحیاة الدنیا فی الآخرة إلا متاع؛ در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت جز متاعی اندک نیست.» (رعد/ 26) و در این دو آیه خود زندگى دنیا را وسیله زندگى آخرت و متاع آن نامیده، متاعى که صاحبش از آن متمتع مى شود، و این خود بدیع ترین بیان در این باب است، بابى است که از آن هزارها باب باز مى شود، و در عین حال مصدق کلام رسول خدا (ص) است که فرموده: «کما تعیشون تموتون، و کما تموتون تبعثون؛ عینا همانطور که زندگى مى کنید مى میرید، و همانطور که مى میرید مبعوث مى شوید.»
کوتاه سخن اینکه زندگى دنیا عبارت است از وجود دنیوى انسان، به ضمیمه آنچه از خوبیها و بدیها که کسب کرده، و آنچه که به نظر خودش خیبت و خسران است. در نتیجه در آخرت یا لذائذى که کسب کرده به او مى دهند، و یا از آن محرومش مى کنند. و یا به نعمتهاى بهشت برخوردارش مى سازند، و یا به عذاب آتش گرفتارش مى کنند.
به عبارتى روشن تر، آدمى در بقایش به حسب طبیعت، سعادت و شقاوتى دارد، هم بقاى شخصیتش و هم بقاى نوعش، و این سعادت و شقاوت منوط به فعل طبیعى او، یعنى أکل و شرب و نکاح او است، و همین فعل طبیعى به وسیله لذائذى که در آن قرار داده اند آرایش و مشاطه گرى شده، لذائذى که جنبه مقدمیت دارد. این به حسب طبیعت آدمى و خارج از اختیار او است. و اما وقتى مى خواهد با فعل اختیارى خود طلب کمال کند، و شعور و اراده خود را به کار بیندازد، موجودى مى شود که دیگر کمالش منحصر در لذائذ طبیعى نیست، بلکه همان چیزى است که با شعور و اراده خود انتخاب کرده است. پس آنچه خارج از شعور و مشیت او است (از قبیل خوشگلى و خوش لباسى، و بلندى و خوش صورتى، و خوش خطى، و سفیدى، و لذت بخشى غذا، و خانه، و همسرش و امثال اینها) کمال او شمرده نمى شود، هر چند که نوعى کمال طبیعى هست، و همچنین عکس آن نقص خود او شمرده نمى شود، هر چند که نقص طبیعى هست، هم چنان که خود را مى بینیم که از تصور لذائذ لذت مى بریم، هر چند که در خارج وجود نداشته باشد.
مثلا مریض با اینکه بهبودى ندارد اما از تصور بهبودى لذت مى برد، پس همین لذائذ مقدمى است که کمال حقیقى انسان مى شود، هر چند که از نظر طبیعت، کمال مقدمى است، حال اگر خداى سبحان این انسان را بقایى جاودانه بدهد، سعادتش همان لذائذى است که در دنیا مى خواست، و شقاوتش همان چیزهایى است که در دنیا نمى خواست، حال چه لذت به حسب طبیعت، و خلاصه لذت مقدمى باشد، و چه لذت حقیقى و اصلى باشد، چون این بدیهى است که خیر هر شخص و یا قوه مدرکه و داراى اراده عبارت است از چیزهایى که علم بدان دارد، و آن را مى خواهد، و شر او عبارت است از چیزى که آن را مى شناسد ولى نمى خواهد.
پس به دست آمد که سعادت انسان در آخرت به همین است که به آنچه از لذائذ که در دنیا مى خواست برسد، چه خوردنیش، و چه نوشیدنیش، و چه لذائذ جنسیش، و چه لذائذى که در دنیا به تصورش نمى رسید، و در عقلش نمى گنجید، و در آخرت عقلش به آن دست مى یابد، و رسیدن به این لذائذ همان بهشت است، و شقاوتش به نرسیدن به آنها است، که همان آتش است، هم چنان که خداى تعالى فرموده: «لهم ما یشاؤن فیها، و لدینا مزید؛ در بهشت هر چه بخواهند در اختیار دارند، و نزد ما بیشتر از آن هم هست.» (ق/ 35) بنابراین خلود و جاودانگى انسان در آخرت به معناى ابطال وجود او نیست، بلکه ادامه وجود دنیوى او است. این دنیا دار عمل است و معاد دار محصول. اینجا را به اصطلاح می گویند خانه قوه، آنجا را می گویند خانه فعلیت.
همینطور که دانه ای که به زمین پاشیده می شود در ابتدا استعداد دارد که خیلی عالی و خوب رشد کند، اگر کج و کوله رشد کرد دیگر نمی شود آن را برگرداند و هسته اولش کرد، بلکه همان طور باقی می ماند، انسان هم اگر با این فعلیت یعنی با حالت دشمنی با حق و حقیقت از دنیا برود، در آنجا دشمنیش زایل نخواهد شد. دشمنیش با حق و حقیقت تا ابد همراهش هست. تا ابد که در معاد می سوزد هیچ وقت پشیمانی واقعی به معنی تغییر در آنجا وجود ندارد؛ یعنی با همین حالت دشمنی حق و حقیقت تا ابد هست. به همین دلیل قرآن کریم می گوید: «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون؛ و اگر هم بازگردانده شوند، بی شک به همان چیزی که از آن نهی شده بودند، باز می گردند و بی تردید ایشان دروغگویند.» (انعام/ 28) قرآن می گوید که این دیگر هیچ تغییرپذیر نیست.
شخص معاند می گوید: «قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت؛ می گوید پروردگارا مرا بازگردانید. شاید من در آنچه پشت سر گذاشته ام کار نیکی انجام دهم.» (مؤمنون/ 99- 100) قرآن می فرماید ولی حالا که به این شکل درآمده اگر برگردد به دنیا همان آدم اول است، دیگر تغییر نمی کند. تا ابد به این حال باقی است و تا ابد هم در جهنم باقی است. «و ما ظلمناهم ولکن کانوا انفسهم یظلمون؛ ما به آن ها ظلم نکردیم. بلکه آن ها خودشان به خودشان ظلم کردند.» (نحل/ 118) این البته راجع به همان افرادی است که در جهنم خالد و جاویدان هستند. و البته ما می دانیم که این در وقتی است که منشأ جهنمی شدن انسان این باشد که دشمنی با حق و حقیقت، ملکه و صورت انسان شده باشد و فعلیت انسان آن باشد.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 27 صفحه 81-78

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 21 صفحه 125-122

  3. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 3 صفحه 175-171

  4. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 5 صفحه 55-54

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/21872