عکس العمل امام صادق (ع) در مقابل نهضتهای ضد اموی

در اینجا ما از کتاب ابوالفرج اصفهانی استفاده می کنیم، باز هم از باب اینکه تا آنجا که من گشته ام کسی بهتر و مفصل تر از او نقل نکرده، و ابوالفرج نیز یک مورخ اموی سنی است. به او "اصفهانی" می گویند از باب اینکه ساکن اصفهان بوده، ولی اصلا اصفهانی نیست، اصلا اموی است، و با اینکه اموی است یک مورخ سنی بی طرف است. شیخ مفید در "کتاب ارشاد" از همین ابوالفرج نقل می کند نه از روایات اهل تشیع.
قضیه این است که در اوایل کار که می خواست این نهضت ضد اموی شروع شود، رؤسای بنی هاشم در "ابواء" که منزلی است بین مدینه و مکه، اجتماع محرمانه ای تشکیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبدالله محض و پسرانش محمد و ابراهیم، و همچنین بنی عباس یعنی ابراهیم امام و ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور و عده ای دیگر از عموهای اینها حضور داشتند. در آنجا عبدالله محض رو کرد به جمعیت و گفت: بنی هاشم! شما مردمی هستید که همه چشمها به شماست و همه گردنها به سوی شما کشیده می شود و اکنون خدا وسیله فراهم کرده که در اینجا جمع شوید، بیائید همه ما با این جوان (پسر عبدالله محض) بیعت کنیم و او را به زعامت انتخاب کنیم و علیه اموی ها بجنگیم.
این قضیه خیلی قبل از قضیه ابوسلمه است، تقریبا دوازده سال قبل از قضایای قیام خراسانی هاست، اول باری است که می خواهد این کار شروع بشود، و به این صورت شروع شد: بنی عباس ابتدا زمینه را برای خودشان فراهم نمی دیدند، فکر کردند که ولو در ابتدا هم شده یکی از آل علی (ع) را که در میان مردم وجاهت بیشتری دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلا از میان ببرند. برای این کار "محمد نفس زکیه" را انتخاب کردند. محمد پسر همان عبدالله محض است که عرض کردم. عبدالله محض، هم از طرف مادر فرزند حسین بن علی است و هم از طرف پدر. عبدالله مردی است با تقوا، با ایمان و زیبا، و زیبایی را، هم از طرف مادر و بلکه مادرها به ارث برده است (چون مادر مادرش هم زن بسیار زیبای معروفی بوده) و هم از طرف پدر، و به علاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر، اسم پدرش هم عبدالله است، از قضا یک خالی هم روی شانه او هست، و چون در روایات اسلامی آمده بود که وقتی ظلم زیاد شد، یکی از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا، ظاهر می شود که نام او نام پیغمبر است و خالی هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند که مهدی این امت که باید ظهور کند و مردم را از مظالم نجات دهد، همین است و آن دوره نیز همین دوره است. لااقل برای خود اولاد امام حسن این خیال پیدا شده بود که مهدی امت همین است. بنی عباس هم حال یا واقعا چنین عقیده ای پیدا کرده بودند و یا از اول با حقه بازی پیش آمدند.
به هر حال اینطور که ابوالفرج نقل کرده همین عبدالله محض برخاست و شروع کرد به خطابه خواندن، مردم را دعوت کرد که بیائید ما با یکی از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلکه ما بر بنی امیه پیروز شویم. بعد گفت: ایها الناس! همه تان می دانید که "ان ابنی هذا هو المهدی" مهدی امت همین پسر من است، همه تان بیایید با او بیعت کنید. اینجا بود که منصور گفت: " نه به عنوان مهدی امت، به عقیده من هم آن کسی که زمینه بهتر دارد همین جوان است. راست می گوید بیائید با او بیعت کنید". همه گفتند راست می گوید و قبول کردند که با محمد بیعت کنند و بیعت کردند. بعد که همه شان با او بیعت کردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق. وقتی که حضرت صادق (ع) وارد شد، همان عبدالله محض که مجلس را اداره می کرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوی خودش نشاند و بعد همان سخنی را که قبلا گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همه تان می دانید که این پسر من مهدی امت است، دیگران بیعت کردند، شما هم بیا با مهدی امت بیعت کن.

«فقال جعفر: لا تفعلوا»؛ امام جعفر صادق (ع) گفت: نه، این کار را نکنید. «فان هذا الامر لم یات بعد، ان کنت تری (یعنی عبدالله) ان ابنک هذا هو المهدی فلیس به و لا هذا اوانه»؛ آن مسئله مهدی امت که پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست. عبدالله! تو هم اگر خیال می کنی این پسر تو مهدی امت است، اشتباه می کنی. این پسر تو مهدی امت نیست، و اکنون نیز وقت آن مسئله نیست. «و ان کنت انما ترید ان تخرجه غضبا لله و لیأمر بالمعروف و ینه عن المنکر فانا و الله لا ندعک فانت شیخنا و نبایع ابنک فی الامر»؛ حضرت وضع خودش را بسیار روشن کرد، فرمود: اگر شما می خواهید به نام مهدی امت با این بیعت کنید من بیعت نمی کنم، دروغ است، مهدی امت این نیست، وقت ظهور مهدی هم اکنون نیست، ولی اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهی از منکر و جنبه مبارزه ضد ظلم دارد، من بیعت می کنم. بنابراین در اینجا وضع امام صادق صد در صد روشن است. امام صادق حاضر شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولی تحت عنوان امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم، و حاضر نشد همکاری کند تحت عنوان اینکه این مهدی امت است. گفتند: خیر، این مهدی امت است و این امر واضحی است. فرمود: من بیعت نمی کنم. عبدالله ناراحت شد. وقتی که عبدالله ناراحت شد حضرت فرمود: عبدالله! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدی امت نیست، نزد ما اهل بیت اسراری است، ما می دانیم که کی خلیفه می شود و کی خلیفه نمی شود. پسر تو خلیفه نمی شود و کشته خواهد شد. ابوالفرج نوشته است: عبدالله ناراحت شد و گفت: خیر، تو بر خلاف عقیده ات سخن می گویی، خودت هم می دانی که این پسر من مهدی امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را می زنی. «فقال: و الله ما ذاک یحملنی و لکن هذا و اخوته و ابنائهم دونکم، و ضرب یده ظهر ابی العباس»؛ امام صادق دست زد به پشت ابوالعباس سفاح و گفت: این و برادرانش به خلافت می رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید. بعد هم دستش را زد به شانه عبدالله بن حسن و فرمود: «ایه» (این کلمه را در حال خوش و بش می گویند) «ما هی الیک و لا الی ابنیک» (می دانست که او را حرص خلافت برداشته نه چیز دیگری) فرمود: این خلافت به تو نمی رسد، به بچه هایت هم نمی رسد، آنها را به کشتن نده، اینها نمی گذارند که خلافت به شماها برسد، و این دو پسرت هم کشته خواهند شد. بعد حضرت از جا حرکت کرد و در حالی که به دست عبدالعزیز بن عمران زهری تکیه کرده بود آهسته به او گفت: «أرأیت صاحب الرداء الاصفر»؟ آیا آن که قبای زرد پوشیده بود را دیدی؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود) گفت: نعم. فرمود: به خدا قسم ما می یابیم این مطلب را که همین مرد در آینده بچه های این را خواهد کشت. عبدالعزیز تعجب کرد، با خود گفت: اینها که امروز بیعت می کنند! گفت: این او را می کشد؟! فرمود: بله.
عبدالعزیز می گوید: در دل گفتم نکند این از روی حسادت این حرفها را می زند؟! و بعد می گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبدالله شد. در عین حال حضرت صادق به همین محمد علاقه می ورزید و او را دوست داشت، و لذا همین ابوالفرج می نویسد: «کان جعفر بن محمد اذا رأی محمد بن عبدالله بن الحسن تغرغرت عیناه»؛ وقتی که او را می دید چشمانش پر اشک می شد و می گفت: «بنفسی هو، ان الناس فیقولون فیه و انه لمقتول، لیس هذا فی کتاب علی من خلفاء هذه الامة»؛ ای جانم به قربان این (این علامت آن است که خیلی به او علاقه مند است)، مردم یک حرفهایی درباره این می زنند که واقعیت ندارد (مسئله مهدویت) یعنی بیچاره خودش هم باورش آمده، و این کشته می شود و به خلافت هم نمی رسد. در کتابی که از علی (ع) نزد ما هست، نام این جزء خلفای امت نیست. از اینجا معلوم می شود که این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این قضیه سخت مخالفت کرد، گفت من به عنوان امر به معروف و نهی از منکر حاضرم بیعت کنم ولی به عنوان مهدویت نمی پذیرم. اما بنی عباس اساسا حسابشان حساب دیگری بود، مسئله ملک و سیاست بود.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 121-116

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22329