تفکر دیالکتیکی در خصوص طبیعت

بینش دیالکتیکی طبیعت، بر این اساس است که اولا طبیعت در حرکت و تکاپوی دائم است، ثابت و توقف و یکسانی در طبیعت وجود ندارد، پس شناخت و بینش درست درباره طبیعت این است که همواره اشیاء را در حال حرکت و دگرگونی مطالعه کنیم و حتی بدانیم که فکر ما نیز، به حکم اینکه جزئی از طبیعت است در هر آن در حال دگرگون شدن است، در دو لحظه به یک حال نیست، در هر لحظه هر اندیشه ای غیر از اندیشه لحظه پیش است.
ثانیا، هر جزء از اجزاء طبیعت تحت تأثیر سایر اجزاء طبیعت است و به نوبه خود در همه آنها مؤثر است، یک همبستگی کامل میان همه اجزاء وجود دارد، پس شناخت و بینش ما درباره طبیعت آنگاه صحیح است که هر چیز را در حال ارتباط با همه چیز، نه به صورت منفرد و مجزا مطالعه نمائیم. یعنی همان طوری که هر چیز به حکم قانون حرکت، در هر لحظه غیر از آن است که در لحظه پیش بود، و اگر آنرا در لحظه بعد عینا همان بدانیم که در لحظه قبل بوده است شناخت ما از آن شیء غلط است. همچنین هر چیز در شرایط خاص و در حال ارتباط با اشیاء معین، غیر از آن چیز است در شرایط دیگر و در حال ارتباط با اشیاء دیگر. و اگر بپنداریم که یک چیز در شرایط خاص، عینا همان چیز است در شرایط دیگر، باز هم شناخت ما نسبت به آن غلط است.
ثالثا - حرکت از تضاد ناشی می شود، تضادها و کشمکش ها پایه حرکت ها است، همانطوری که هراکلیت یونانی در دو هزار و پانصد سال پیش گفته است: "نزاع، مادر پیشرفت ها است" تضادها به این صورت پدید می آید که هر چیز طبعا گرایشی به سوی ضد خود و نفی کننده خود دارد و آن را در درون خود می پرورد. هر چیز در حالی که خود را "اثبات" می کند، "انکار" خود را نیز در بر دارد. هر چیز در عین اینکه هست، نیست، زیرا عامل فنا و نیستی خود را نیز همراه دارد. با رشد عوامل نفی کننده، در درون شیء دو دسته عوامل صف آرائی می کنند، عوامل اصلی و اثباتی که می خواهد شیء را در حالی که هست نگه دارد، و عوامل نفی کننده که می خواهد آن را تبدیل به نفی خودش بکند.
رابعا - جدال درونی اشیاء رو به تزاید است و شدت می یابد تا به اوج خود یعنی آخرین حد اختلاف و کشمکش می رسد، به نقطه ای می رسد که تغییرات کمی در یک حالت انقلابی و جهش وار تبدیل به تغییر کیفی می شود و کشمکش به سود نیروهای نو و شکست نیروهای کهن پایان می یابد و شیء یک سره به ضد خود تبدیل می شود.
پس از آن که شیء تبدیل به ضد خود گردید، بار دیگر همان جریان صورت می گیرد، یعنی این مرحله نیز به نوبه خود ضد خویش را می پرورد و پس از یک سلسله کشمکش ها به نفی خود، که نفی نفی مرحله اول است و به نحوی مساوی با اثبات است، منتهی می شود. ولی نفی نفی که مساوی با اثبات است به معنی رجعت به حالت اول نیست، بلکه به صورت نوعی ترکیب میان حالت اول و حالت دوم است. پس حالت سوم که ضد ضد است و آن را "سنتز" می نامیم ترکیبی است از حالت اول که آن را "تز" می نامیم و حالت دوم که آن را "آنتی تز" می خوانیم. طبیعت به این ترتیب حرکت می کند و از مرحله ای به مرحله ای دیگر منتقل می شود و راه "تکامل" خود را می پیماید. طبیعت هدفدار نیست و کمال خود را جستجو نمی کند، بلکه به سوی انهدام خویش تمایل دارد، ولی چون آن انهدام نیز به نوبه خود به انهدام خویش تمایل دارد و هر نفی کننده به سوی نفی کننده خود گرایش دارد، نفی نفی که نوعی ترکیب میان دو مرحله قبل از خود است صورت می گیرد و قهرا و جبرا تکامل رخ می دهد. این است دیالکتیک طبیعت.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- صفحه 23-21

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22531