بینش انسانی فطری درباره تاریخ

بینش انسانی تاریخ، نقطه مقابل بینش ابزاری است. این بینش به انسان و ارزشهای انسانی، چه در فرد و چه در جامعه اصالت می دهد. بینش ابزاری بر اساس این طرز تفکر است که انسان در آغاز پیدایش یک ماده خام است و کار است که به این ماده خام، شکل متناسب با نوع کار و شکل ابزار تولید می دهد؛ یک ظرف خالی محض است که از بیرون و تحت تاثیر عوامل اجتماعی پر می شود و به عبارت دیگر انسان طبق این نظریه در آغاز پیدایش فاقد شخصیت است، نه شخصیت بالفعل دارد و نه شخصیت بالقوه. پایه و اساس شخصیتش با عوامل اجتماعی، مخصوصا عوامل اقتصادی پی ریزی می شود. از این رو هر نوع و هر شکل شخصیتی به او داده شود از نظر او که ماده خام و ظرف خالی بیش نیست بی تفاوت است. نسبت او با همه شکل ها و همه مظروف ها علی السویه است. از این جهت انسان شبیه یک نوار خالی است که هر چه در او ضبط شود از نظر ذات نوار بی تفاوت است.
ولی از نظر بینش انسانی و فطری، هر چند انسان در آغاز پیدایش، شخصیت انسانی بالفعل ندارد، ولی بذر یک سلسله بینش ها و یک سلسله گرایش ها در نهاد او نهفته است. انسان نه مانند ماده خام و یا ظرف و نوار خالی است که تنها خاصیتش پذیرندگی از بیرون است، بلکه مانند یک نهال است که استعداد ویژه ای برای برگ و بار ویژه ای در او نهفته است.
نیاز انسان به عوامل بیرون نظیر نیاز ماده خام به عامل شکل دهنده نیست بلکه نظیر نیاز یک نهال به خاک و آب و نور و حرارت است که به کمک آنها مقصد و راه و ثمره ای که بالقوه در او نهفته است به فعلیت برساند. حرکت انسان به سوی کمالات انسانیش از نوع حرکت دینامیکی است نه از نوع حرکت مکانیکی. این است که انسان باید "پرورش" داده شود نه اینکه "ساخته" شود، مانند یک ماده صنعتی. تنها از نظر این بینش است که "خود" در انسان مفهوم پیدا می کند. خود یابی و متقابلا "مسخ" و "از خود بیگانگی" مفهوم و معنی می یابد. این بینش از نظر روانشناسی افراد انسان را مرکب می داند از یک سلسله غرائز حیوانی که وجه مشترک انسان یا حیوان است و یک سلسله غرائز عالی و از آن جمله است غریزه دینی و غریزه اخلاقی و غریزه حقیقت جوئی و غریزه زیبائی که ارکان اولین شخصیت انسانی انسان و مابه الامتیاز انسان از سایر حیوانات است. و از نظر فلسفی جامعه را از جنبه رابطه اش با اجزاء و افراد، مرکب واقعی، و از لحاظ خصلت ها ترکیبی از مجموع خصلت های عالی و دانی افراد به علاوه یک سلسله خصلت های دیگر می شناسد که در وجود باقی و مستمر جامعه که "انسان الکل" است استمرار دارد. این حقیقت که می گویند:
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور *** در خلائق می رود تا نفخ صور
در اندام باقی و مستمر جامعه یعنی در وجود "انسان الکل" صدق می کند. این رگها پیکر اجتماع است که در برخی آب شیرین و در برخی آب شور در جهیدن است و تا نفخ صور یعنی تا انسان در روی زمین هست این جریان ادامه دارد و فنای افراد تأثیری در آن نمی بخشد. آری تکامل انسان و جامعه انسان، نظام بهتر به آن خواهد بخشید.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی- ص 36-34

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/22559