اهل تسنن در مسئله بیان و اخذ دین می گویند همانطور که با رفتن پیغمبر وحی منقطع شد، بیان واقعی دین یعنی آن بیانی که معصوم از خطا و اشتباه باشد هم تمام شد. هر چه از قرآن کریم و احادیثی که از پیغمبر رسیده استنباط کردیم، همان است و دیگر چیزی نیست. نتیجه این حرفی که اهل تسنن گفته اند این شد که عملا نارسائی هایی در احکام اسلام مشاهده کردند. مسئله ای پیش می آمد، می دیدند در قرآن حکم این مسئله بیان نشده است. به سنت (آن مقدار نقل هایی که دارند) مراجعه می کردند، می دیدند هیچ حکمی درباره این مسئله وجود ندارد. بی حکم هم که نمی تواند باشد، چه کار باید کرد؟ گفتند "قیاس". قیاس یعنی ما بر اساس مشابهت میان مواردی که درباره آنها حکمی در قرآن یا سنت موجود است، و مسئله مورد نظر حکم کنیم بگوئیم در فلان جا اینطور گفته، اینجا هم که بی شباهت به آنجا نیست، همان حکم را دارد. شاید در آنجا که پیغمبر (ص) فلان دستور را داده به این مناط و علت و فلسفه بوده، این فلسفه در اینجا هم وجود دارد، پس اینجا هم آنطور می گوئیم. بر اساس "شاید" است. به علاوه آنجا که سنت نارسا بود، یکی و دو تا نبود. دنیای اسلام مخصوصا در زمان عباسیان توسعه پیدا کرد و کشورهای مختلف فتح شد و احتیاجات، مرتب مسئله می آفرید. نگاه می کردند به کتاب و سنت، می دیدند حکم این مسائل وجود ندارد. مرتب قیاس می کردند. دو فرقه شدند، یک فرقه منکر قیاس شدند نظیر احمدبن حنبل و مالک بن انس (که می گویند در تمام عمرش فقط در دو مسئله قیاس کرد)، فرقه دیگر جلوی قیاس را باز گذاشتند رفت تا آسمان هفتم مثل ابوحنیفه. ابوحنیفه می گفت این سنت هایی که از پیغمبر رسیده اصلا قابل اعتماد نیست که واقعا پیغمبر گفته باشد. می گویند گفته است فقط پانزده حدیث بر من ثابت است که پیغمبر فرموده، بقیه ثابت نیست. در بقیه قیاس می کرد. شافعی موضعی بینابین داشت، در بعضی موارد به احادیث اعتماد می کرد و در بعضی دیگر قیاس می نمود. یک فقه شلم شوربای عجیبی بوجود آمد. می گویند ابوحنیفه چون اصلا ایرانی بود و ذهن ایرانی ها بیشتر به مسائل عقلی توجه دارد و نیز در عراق سکونت داشت و از اهل حدیث که مرکزشان مدینه بود دور بود، خیلی قیاس می کرد، می نشست و با خیال خودش قیاس درست می کرد. حتی اهل تسنن هم نوشته اند که روزی رفت به سلمانی. ریشش جوگندمی بود و هنوز موی سفیدش زیاد نبود. به سلمانی گفت این موهای سفید را بکن. می خواست از ریشه در بیاورد که اصلا در نیاید. سلمانی گفت اتفاقا خاصیت موی سفید اینست که اگر بکنی بیشتر درمی آید. گفت پس موهای سیاه را بکن.
این، قیاس است. قیاس گرفت: اگر این درست باشد که چنانچه موی سفید را بکنی بیشتر درمی آید، پس موهای سیاه را بکن که بیشتر در بیایند. در صورتی که اگر چنین قاعده ای باشد، فقط در موی سفید است و دیگر در موی سیاه جاری نیست. در فقه هم همینطور عمل می کرد.
قیاس از نظر شیعه
وقتی ما به روایات شیعه مراجعه می کنیم می بینیم ریشه این مطلب را از اینجا می زنند که اصلا ریشه این فکر، خطا و اشتباه است که کتاب و سنت وافی نیست. مسئله رجوع به قیاس از اینجا ناشی می شود که اهل سنت می گویند کتاب و سنت برای بیان احکام وافی نیست. چون وافی نیست، برویم دنبال قیاس. نه، آنقدر از پیغمبر به طور مستقیم یا غیرمستقیم به وسیله اوصیای ایشان سنت رسیده است که با مراجعه به کلیات این سنت، نیازی به قیاس نیست. این است روح امامت از نظر دینی. اسلام فقط یک مسلک نیست که بعد از آنکه مبتکر آن مسلک، ایدئولوژیس را پدید آورد، بگوید حالا این مکتب برای اجرا حکومت می خواهد، حکومت را چکار کند. اسلام یک دین است. وضع یک دین آن هم دینی مانند اسلام را باید در نظر گرفت.