معصوم یعنی چه؟
آیا این، ساخته منطق ما شیعه است یا مبانی دارد و ما پرورشش داده و بهترش کرده ایم؟ اصولا آیا به کسی معصوم می گوئیم که گناه نکند یا کسی که علاوه بر گناه، اشتباه هم نکند.
مرحوم میرزا ابو الحسن خان فروغی در مسئله عصمت مطالعات مخصوص و عقاید خاصی داشت و خیلی هم مفصل و تمیز صحبت می کرد، عصمت را یک جور دیگری تعریف می کرد. می گفت معصوم کسی نیست که گناه نکند. ما خیلی افراد را داریم که در زندگیشان گناه نکرده اند اما به آنها معصوم نمی گویند. حالا به آن منطق کاری نداریم. اما اگر معصوم کسی است که باید اشتباه هم نکرده باشد، ما می بینیم از ائمه دوازدهگانه بیش از دو نفرشان خلافت نکردند: حضرت علی (ع) و حضرت امام حسن (ع) به مدت خیلی کوتاهی و شک نیست که این ها در امر خلافت و اداره مملکت اشتباهاتی کردند و به لحاظ منطق تاریخ بحثی در این اشتباهات نیست و این، با آن تعریف معصوم جور در نمی آید.
مثلا حضرت امام حسن کسی را که مأمور کرد با معاویه بجنگد، عبیدالله ابن عباس بود. یا خود حضرت امیر که عبدالله ابن عباس را حاکم بصره کرد اگر می دانست که این آدم یک چنان رسوایی به بار می آورد و آن طور کثافت کاری می کند، مسلم این کار را نمی کرد. پس مسلم این مطلب را نمی دانست یعنی قبلا فکر می کرد که او بهترین کسی است که برای این کار انتخاب کرده و بعد خراب از آب در آمد و اگر تحقیق بیشتری درباره دوره حکومت حضرت بکنیم حتما خیلی از این مسائل هست و به لحاظ تاریخی هیچ ایرادی ندارد ولی با این تعریف عصمت جور در نمی آید.
معنی عصمت
یک وقت هست که انسان اینطور فکر می کند که عصمت یعنی اینکه خداوند افراد مخصوصی از بشر را همیشه مراقبت می کند که هر وقت اینها تصمیم می گیرند گناهی را مرتکب شوند، فورا جلویشان را می گیرد. مسلم است که عصمت به این معنی نیست و اگر هم باشد برای کسی کمالی نیست. اگر کودکی را یک کسی همیشه مراقب باشد و هیچگاه نگذارد که او کاری را که نباید بکند انجام دهد و مانعش باشد، این، کمالی برای آن کودک شمرده نمی شود.
ولی یک مطلب دیگر هست که از قرآن کریم استنباط می شود و آن اینکه ما می بینیم که قرآن درباره حضرت یوسف (ع) در آن تنگنایی که آن زن از او کام طلبی می کرد می گوید: «و لقد همت به؛ آن زن آهنگ یوسف را کرد» «و هم بها لولا ان رءا برهان ربه؛ و یوسف هم اگر نبود که دلیل پروردگار مشهودش بود، آهنگ او را می کرد.» (یوسف/24)
یعنی او هم یک بشر بود، یک جوان بود و غریزه داشت. آن زن به طرف یوسف رفت ولی یوسف به طرف او نرفت، یوسف هم اگر نبود که داشت یک شهودی می کرد، به سوی او می رفت. یوسف به حکم اینکه با ایمان بود و ایمان او یک ایمان کامل و در حد ایمان شهودی بود و بدی و زیان این کار را می دید، همان ایمانی که خدا به یوسف داده بود، مانع و نگهدارنده او از این کار بود.
هر فردی از افراد ما بدون آنکه یک قوه ای به زور جلوی ما را گرفته باشد، از بعضی لغزش ها و گناه ها معصوم هستیم به خاطر کمال ایمانی که ما به خاطر آن گناهان داریم. مثلا خود را از بالای پشت بام یک ساختمان چهار طبقه پرت کردن یا خود را داخل آتش انداختن یک گناه است اما ما این گناه را هرگز مرتکب نمی شویم چون خطر و زیان آن برای ما ثابت و مجسم است.
می دانیم دست به برق گرفتن همان و جان تسلیم کردن همان. فقط وقتی این گناه را مرتکب می شویم که از آن خطر چشم پوشیده باشیم. ولی یک بچه دست به آتش می زند. چرا؟ چون خطر این گناه آنچنان که برای ما مسجل است برای او مسجل نیست. یک نفر آدم عادل ملکه تقوا دارد و به همین جهت بسیاری از گناهان را اصلا انجام نمی دهد. همان ملکه به او در این حد عصمت می دهد.
بنابراین عصمت از گناه بستگی دارد به درجه ایمان انسان به گناه بودن آن گناه و خطر بودن آن خطر. ما گناهان را تعبدا پذیرفته ایم که گناه است یعنی می گوئیم چون اسلام گفته است شراب نخور ما نمی خوریم، گفته قمار نکن نمی کنیم. کم و بیش هم می دانیم که بد است اما آنچنان که خطر "خود را در آتش انداختن" بر ایمان مجسم است، خطر این گناهان برای ما مجسم نیست.
اگر ما همان اندازه که به آن خطر ایمان داریم به خطر این گناهان نیز ایمان می داشتیم، ما هم از این گناهان معصوم بودیم. پس عصمت از گناه یعنی نهایت و کمال ایمان. آن کسی که می گوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینی؛ اگر پرده هم برافتد بر یقین من افزوده نمی شود» قطعا معصوم از گناه است. او در این سوی پرده هم پشت پرده را مجسم می بیند. یعنی مثلا او حس می کند که با یک دشنام دادن در واقع عقربی برای جان خود آفریده، و به همین دلیل چنین کاری نمی کند.
در اینکه قرآن نیز از ایمان هایی در این درجه یاد می کند شک نیست و لهذا عصمت نسبی است یعنی مراتب و درجات دارد. معصومین نسبت به آن چیزهایی که برای ما گناه است و گاهی مرتکب می شویم و گاهی اجتناب می کنیم، معصوم هستند و هرگز گناه نمی کنند ولی آنها هم مراحل و مراتبی دارند و نیز همه مثل همدیگر نیستند.
در بعضی از مراحل و مراتب آنها مثل ما هستند. در این مرحله همانطور که ما نسبت به گناهان عصمت نداریم، آنها در آن مراحل و مراتب عصمت ندارند. از آن چیزی که ما آنها را گناه می شماریم آنها معصوم هستند ولی چیزهایی برای آنها گناه است که برای ما حسنه است چون ما به آن درجه نرسیده ایم.
مثلا اگر یک شاگرد کلاس پنجم یک مسئله کلاس ششم را حل کند برای او فضیلت است و جایزه دارد اما اگر همان مسئله را شاگرد کلاس نهم حل کند چیزی برایش شمرده نمی شود و ارزشی ندارد.
چیزهایی که برای ما حسنات است، برای آنها گناه است. اینست که ما می بینیم قرآن در عین حال به انبیاء نسبت عصیان می دهد: «و عصی آدم ربه» (طه/121) یا به پیغمبر (ص) می گوید: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» (فتح/2).
اینها می رساند که عصمت یک امر نسبی است، او در حد خودش و ما در حد خودمان. پس ماهیت عصمت از گناه بر می گردد به درجه و کمال ایمان. انسان در هر درجه ای از ایمان باشد، نسبت به آن موضوعی که نهایت و کمال ایمان را به آن دارد یعنی در مرحله «و لولا ان رءا برهان ربه» است، قهرا عصمت دارد. نه اینکه شخص معصوم هم مثل ماست، هی می خواهد برود به طرف معصیت، ولی مأموری که خدا فرستاده دستش را می گیرد و مانع می شود.
اگر اینطور باشد هیچ فرقی بین بنده و امیرالمؤمنین نیست چون هم من به طرف گناه می روم و هم او، منتها برای او یک مأمور فرستاده اند که مانع می شود ولی برای من مأمور نفرستاده اند. اگر مأمور خارجی مانع گناه کردن انسان شود که هنر نشد. مثل اینست که شخصی دزدی می کند و من دزدی نمی کنم ولی من که دزدی نمی کنم به خاطر اینست که همیشه پاسبانی همراه من است. در این صورت من هم مثل او دزد هستم با این تفاوت که او دزدی است که پاسبان جلویش را نگرفته و من دزدی هستم که پاسبان جلویم را گرفته. این، هنری نیست.
مسئله عمده در مسئله عصمت، عصمت از گناه است. عصمت از خطا مسئله دیگری است که آن نیز دو گونه است. یکی مسئله خطای در تبلیغ احکام است که بگوئیم پیغمبر احکام را برای ما بیان کرده است ولی شاید اشتباه کرده، شاید خدا به گونه ای به او وحی کرده و او اشتباها به گونه ای دیگر گفته همانطور که ما اشتباه می کنیم، به ما می گویند برو این پیغام را برسان، بعد ما می رویم عوضی می گوئیم. یعنی اصلا اعتمادی به گفته پیغمبر نیست از باب اینکه ممکن است اشتباه کرده باشد. قطعا چنین چیزی نیست.