مأمون با همه شقاوت و خباثتی که داشت اهل علم و علم دوست و فاضل و درس خوانده بود، منطق و فلسفه خوانده بود، حدیث و فقه و کلام خوانده بود و از همه اینها کاملا اطلاع داشت. این بود که خیلی خوشش می آمد که مجالس بحث تشکیل بدهد و در تشکیل این مجالس بی غرض هم نبود. وقتی که امام رضا (ع) به خراسان و به مرو آمدند، مأمون به فضل بن سهل وزیر خود گفت: حال که علی بن موسی الرضا از مدینه آمده است، دوست دارم مجمعی تشکیل دهی و رؤسا و علمای همه مذاهب را در آن جمع کنی، برای اینکه با علی بن موسی الرضا (ع) مباحثاتی بشود. او هم از همه علمای مذاهب دعوت کرد. از جاثلیق دعوت کرد (جاثلیق معرب کاتولیک است، به کشیش عمده مسیحیها " کاتولیک " می گفتند)، از بزرگ (یهود) به نام رأس الجالوت دعوت کرد، از بزرگ (صابئین) که عقاید خاصی داشتند و خود را تابع نوح (ع) می دانستند دعوت کرد (درباره عقاید صابئین اختلافاتی هست)، " هربد " را که همان هیربد، عالم بزرگ مجوسی و زردشتی است دعوت کرد، از متکلمین غیرشیعه دعوت کرد، و حتی کسانی را دعوت کرد که اصلا منکر خدا بودند، دهری و به قول امروزیها مادی و ماتریالیست بودند.
(مأمون) اول آنها را دعوت کرد و از حضرت رضا (ع) دعوت نکرد. به آنها گفت: من میل دارم جلسه ای تشکیل بدهم و شما با پسر عموی ما که از مدینه آمده است مباحثه کنید. آیا حاضرید؟ گفتند: بله، ما حاضریم. گفت: پس فلان وقت صبح زود بین الطلوعین شما را دعوت می کنم به اینجا بیایید. بعد فرستاد خدمت حضرت رضا (ع). چون مأمون آدم زرنگی بود دیگر به حضرت رضا (ع) به صورت امر نگفت. پیغام فرستاد که چنین چیزی در نظر است، اگر مصلحت می دانید در این مجلس شرکت بفرمایید. حضرت به حامل پیام فرمود: به مأمون سلام برسان و بگو من فردا صبح می آیم.
مردی به نام نوفلی که راوی این قضایاست می گوید: حضرت به من فرمود: تو در این قضیه چه می بینی؟ گفتم: حقیقت این است که من مصلحت نمی بینم، برای اینکه اینها مردمی نیستند که روی حق و حقیقت بخواهند حرف بزنند، اینها آسمان ریسمان می کنند، جدل می کنند. این اصحاب کلام و جدل مثل علما نیستند که هدفشان حقیقت باشد، اینها اهل مجادله هستند و حرفی می زنند که طرف را هو کنند و خلاصه هوچی هستند. جلسه، جلسه هوچی گری و مغالطه کاری خواهد شد، من مصلحت نمی بینم.
حضرت تبسمی کردند و فرمودند: «افتخاف ان یقطعوا علی حجتی؛ می ترسی من آنجا دربمانم؟»، «قلت: لا والله ما خفت علیک قط؛ نه، من اصلا نمی ترسم، امیدوارم خداوند شما را پیروز کند، ولی خواستم بگویم که اینها این طور هستند». بعد حضرت فرمود به نظر تو مأمون از این کار چه منظوری دارد؟ بعد خودشان فرمودند: مأمون بعد خودش پشیمان می شود، می گوید ای کاش این جلسه را تشکیل نداده بودم. چون وقتی دید من در مجلس آنها بر کتب آنها از خودشان مسلط تر هستم و بعد همه اینها در مقابل من مغلوب می شوند، نتیجه معکوس می گیرد و پشیمان می شود (این سخن سوء نیت مأمون از تشکیل این جلسات را نشان می دهد).
بعد فرمود: آیا می دانی مأمون چه موقع از این کارش پشیمان می شود؟
«قال: اذا سمع احتجاجی علی اهل التوراه بتوراتهم، و علی اهل الانجیل بانجیلهم، و علی اهل الزبور بزبورهم و علی الصابئین بعبرانیتهم، و علی اهل الهرابذه بفارسیتهم، و علی اهل الروم برومیتهم، و علی اصحاب المقالات بلغاتهم... علم المأمون الموضع الذی هو سبیله لیس بمستحق له فعند ذلک یکون الندامه»؛ وقتی مأمون همه اینها را دید، از کار خودش پشیمان می شود. علت پشیمانی اش هم این است که در ذهن مردم چنین فکری پیش می آید که وقتی در مملکت چنین مردی هست، پس چرا مأمون اینجا نشسته است؟