بیان و نقد نظر تأثیر نوابع بر روند تاریخ

این‏ نظر که تاریخ را نوابغ ساخته اند اگر به معنی این است که می‏ خواهد همه‏ چیز را حتی جهت تاریخ را هم از نوابغ بداند، یعنی نوابغ منهای نیاز و عدم نیاز، بدون این که نیازها را در نظر گرفته باشند، بدون اینکه جهت‏ تکامل جامعه را در نظر گرفته باشند، بدون اینکه جهت تکامل جامعه را در نظر گرفته باشند و بدون اینکه توده ها را هیچ دخالتی بدهند، اگر چنین‏ بخواهیم بگوییم مسلم این دروغ است نابغه ترین نابغه ها پیغمبران بودند قیام پیغمبران نه بر این اساس بوده که به مردم بگویند شما بروید در خانه‏ هاتان بنشینید، تنها من هستم، با معجزه های خودم می‏ آیم کار می‏ کنم، و نه بر خلاف نیازهای واقعی جامعه بوده است، بر عکس: «فاما الزبد فیذهب جفاء واما ماینفع الناس فیمکث فی الارض؛ اما کف بیرون افتاده از میان می رود، ولی آنچه به مردم سود می رساند در زمین باقی می ماند.» (رعد/ 17)
حرفشان این‏ بوده که سخن من به دلیل این که حق و حقیقت است و با واقعیت منطبق است‏، باقی می ‏ماند. «یریدون ان یطفؤا نور الله بافواههم و یأبی الله الا ان‏ یتم نوره و لو کره الکافرون* هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله؛ می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند ولی خداوند نمی گذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش بیاید او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند.» (توبه/ 32 و 33)
به‏ دلیل "هدی" بودن آن باقی می‏ ماند "هدی" یک واقعیت است "راهنمایی" یعنی راهی وجود دارد او آن راه را نشان می‏ دهد نه راه را خلق‏ می‏ کند او که راه را خلق نمی‏ کند، هادی است. هادی یعنی راهنما، یعنی راهی‏ را که در ذات خودش وجود دارد، نشان می ‏دهد نه اینکه راهی وجود ندارد و راه‏ را خلق می‏ کند، و به علاوه روش او روش حق و حقیقت در مقابل پوچ است، به راهی نمی‏ برد و آئینی نمی‏ دهد که آخرش دست خالی و پوچی باشد، حق است و واقعیت.
بنابراین (نظریه تأثیر نوابغ) اگر به آن معنا بخواهد باشد مسلم حرف‏ پوچی است ولی اگر به این معنا در نظر بگیریم بدون شک سخن درستی است. ما نمی‏ خواهیم نوابغ را تنها عامل بدانیم و بگوییم فقط نوابغ هستند که‏ سازنده تاریخ و جامعه می‏ باشند، ولی بدون شک نوابغ نقش بسیار بسیار اساسی داشته اند، فوق العاده هم نقش داشته اند منتها مارکس و پیروانش‏ نمی ‏خواهند به عوامل زیستی و این حرف ها توجه کنند، می ‏گویند خود نابغه‏ محصول شرایط تولید است چون استقلال را از انسان می‏ گیرند. این اندیشه‏ را نابغه از کجا پیدا کرد؟ الهامی است که وضع اقتصادی به او کرده همین‏ طور که نابغه مثل غیر نابغه در یک شرایط خاص طبقاتی زندگی می‏ کند و نمی ‏تواند غیر از این باشد، همچنین نمی‏ تواند غیر از آنچه که شرایط اجتماعی و زندگی اقتصادی و پایگاه طبقاتیش به او الهام می‏ کند، فکر کند و بیندیشد، بنابراین نابغه دیگر نبوغی ندارد، یعنی باز انسان را از اصالت‏ می ‏اندازند ولی آن نظریه می‏ گوید: خیر، انسان یک اصالتی دارد که می ‏تواند مافوق طبقه اش بیندیشد، بر ضد طبقه خود و بر ضد فرد خودش نیز قیام کند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 53-54

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23021