تصور ایده آلیستی و خیالبافی از جامعه و تاریخ از دیدگاه اندیشه مارکسیستی

از دیگر دیدگاه ها اندیشه مارکسیستی پنجمین نتیجه نقش محدود ایدئولوژی، راهنمایی، دعوت، تبلیغ، اندرز و امثال اینها از امور روبنایی در جهت دادن به جامعه یا طبقات اجتماعی است. معمولا چنین تصور می شود که مکتب، دعوت، استدلال، برهان، آموزش و پرورش، تبلیغ، موعظه و اندرز قادر است وجدان بشر را به طور دلخواه بسازد و دگرگون نماید. با توجه به اینکه وجدان هر فرد و هر گروه و هر طبقه ساخته موضع اجتماعی و طبقاتی است و در حقیقت انعکاس قهری موضع طبقاتی اوست و نمی تواند بر آن پیشی گیرد و یا پس بیفتد، تصور اینکه مسائل روبنایی از قبیل امور نامبرده بتواند مبدأ تحول اجتماعی بشود، یک تصور ایده آلیستی از جامعه و تاریخ است و به این معنی است که گفته می شود "روشنفکری"، "اصلاح طلبی"، "انقلابی شدن" جنبه "خود انگیختگی" دارد، یعنی محرومیت طبقاتی است که خود به خود الهام بخش روشنفکری و اصلاح طلبی و انقلابی شدن است نه عوامل بیرونی تعلیم و تربیتی و غیره، و لااقل زمینه اصلی این امور را موضع طبقاتی به طور خود به خود می سازد، حداکثر نقش ایدئولوژی و راهنمایی و سایر عملیات روشنفکرانه این است که تضاد طبقاتی و در حقیقت موضع طبقاتی طبقه محروم را وارد خودآگاهی او نماید و بس، و به تعبیر خود ایشان "طبقه فی نفسه" را یعنی طبقه ای که در ذات خود طبقه خاص است تبدیل به "طبقه لنفسه" یعنی طبقه ای که علاوه بر آن، آگاهی طبقاتی هم دارد بنماید. علیهذا تنها اهرم فکری که می تواند در جامعه طبقاتی طبقه ای را به جنبش درآورد آگاه شدن طبقه به موضع خود و استثمار شدگی خود است.
اما اهرم های به اصطلاح کلی، انسانی، عدالت خواهانه و نوع خواهانه در جوامع طبقاتی که انسان به دو گروه استثمارگر و استثمار شده تجزیه شده و هر گروه به نوعی «با خود بیگانه» شده است و وجدان اجتماعی به دو تیپ تجزیه شده است، نمی تواند نقشی داشته باشد.
آری، آنگاه که به حکم تکامل ابزار تولید، جبرا حکومت پرولتاریا برقرار شود و طبقات معدوم گردد و انسان به خود واقعی اش یعنی انسانیت بی مرز طبقاتی بازگردد و وجدان تجزیه شده انسان بوسیله مالکیت، به وحدت بازگردد، در آن هنگام اهرم های فکری نوع خواهانه که انعکاسی از وضع اشتراکی ابزار تولید خواهد بود می تواند نقش داشته باشد. پس همانطور که از نظر دوره های تاریخی، سوسیالیسم را که روبنای یک دوره تاریخی خاص است نمی توان دل بخواهانه به طور پیشرس به دوره قبل از آن دوره اعطا کرد (آنچنانکه سوسیالیستهای خیالباف می خواستند)، در یک دوره خاص تاریخی نیز که جامعه به دو طبقه تقسیم شده است، آگاهی خاص طبقه ای را به طبقه ای دیگر نمی توان تحمیل کرد. آگاهی مشترک انسانی وجود ندارد.
لهذا در جامعه طبقاتی، نه ایدئولوژی عام و کلی که جهت گیری طبقاتی نداشته باشد می تواند پدید آید هر ایدئولوژی که در جامعه طبقاتی ظهور کند خواه ناخواه رنگ طبقه ای خاص دارد و نه به فرض محال اگر وجود پیدا کند می تواند عملا نقشی ایفا کند، از این رو دعوت های ادیان و مذاهب و لااقل آنچه به نام ادیان و مذاهب به صورت هدایت و تبلیغ و پند و اندرز و از موضعی عدالتخواهانه و انصاف جویانه و مساوات مآبانه خطاب به نوع بشر ادا می شود اگر نگوییم فریبکارانه است لااقل باید بگوییم خیالبافانه است.

پیکار طبقاتی در اندیشه مارکسیسم:
مارکس در برخی آثار دوره جوانی اش (مقدمه بر انتقاد فلسفه حقوق هگل) که به جنبه سیاسی طبقات (فرمانروایی و فرمانبرداری) بیشتر تکیه کرده تا جنبه اقتصادی (بهره کشی و بهره دهی)، قهرا ماهیت پیکارهای طبقاتی را پیکار برای آزادی و رهایی از بند دانسته است. او برای این پیکار دو مرحله تشخیص داده است:

1- مرحله جزئی و سیاسی
2- مرحله کلی و انسانی

او چنین ابراز داشته است که انقلاب پرولتاریا (طبقه کارگر)، که آخرین مرحله انقلاب "به اسارت رفتگان تاریخ" است، انقلاب بنیادی است؛ یعنی انقلاب برای رهایی کلی انسان و از میان برداشتن تام و تمام فرمانروایی و بندگی در همه شکلهای آن است. مارکس توجیه این مطلب را که چگونه یک طبقه در جهت گیری اجتماعی خود از موضع طبقاتی خویش پیش می افتد و هدفش کلی و انسانی می گردد که با ماتریالیسم تاریخی هم درست درآید  این چنین بیان کرده که چون بندگی این طبقه بنیادی است، انقلاب او هم بنیادی است. این طبقه مورد بی عدالتی خاص قرار نگرفته، بلکه نفس بی عدالتی بر او تحمیل شده است. از این رو او هم نفس عدالت را خواهان است و خواستار رهایی انسان است.

نقد سخن مارکس:
این بیان اولا "شعر" است نه بیان علمی. نفس بی عدالتی بر او تحمیل شده است یعنی چه؟ آیا طبقه استثمارگر قبلا از طبقه خود به نحوی دیگر پیش افتاده و ظلم را به خاطر ظلم نه به خاطر منافع؛ و بی عدالتی را به خاطر بی عدالتی نه به خاطر استثمار خواهان شده است تا نتیجه اش و عکس العملش در طبقه پرولتاریا خواستاری نفس عدالت باشد؟! تازه این فرض که طبقه استثمارگر در دوره سرمایه داری به چنین حالتی می رسد، بر ضد مفهوم ماتریالیسم تاریخی است و نوعی به اصطلاح بینش ایده آلیسم می باشد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 137-136

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23092