مورخ نباید یک حالت ساده دلی داشته باشد و خیال کند هر چه که در کتب تاریخ گذشته نوشته شده عین حقیقت و عین واقعیت است. وقایعی که در گذشته نوشته شده اساسا نمی تواند عین حقیقت و واقعیت باشد. چیزهایی است که از آینه اندیشه مورخ گذشته و مورخ رنگ خودش را به آن وقایع داده، خواه از نظر این که نوعی تعصب له یا علیه چیزی به خرج داده است. گاه یک مورخ وقایع را تحریف کرده، دروغ نوشته، یا حداقل از راه گزینش، این خیانت را مرتکب شده که هیچ دروغی ننوشته، ولی از راست ها آنچه را که با هدف او منطبق بوده انتخاب کرده و آنچه را که با هدف او منطبق نبوده دور ریخته و قهرا شکل قضیه تغییر کرده است. مورخ که امروز می خواهد تاریخ بنویسد باید توجه به این مسائل در گذشته داشته باشد. مثلا ممکن است شخصی در گذشته فوق العاده مرد بزرگی بوده ولی از قلم ها افتاده یا اصلا اسمش نیامده یا اگر اسمش آمده آنچنانکه باید، معرفی نشده و بر عکس، شخص دیگری حجمی پیدا کرده بیش از حجم واقعی خودش. اینها چیزهایی است که یک مورخ باید بداند. از سوی دیگر مورخی که امروز تاریخ می نویسد باید اجتهاد کند و تماما بنابر دلایلی که گفته شد به منقولات (آنچه نقل شده است) اعتماد نکند. آنچه مورخان گذشته نوشته اند اثری است که نتیجه تأثیر متقابل مورخ و واقعیات است. نه همه آن، ذهنیات مورخ است که با واقعیات ارتباط نداشته باشد و نه همه آن عین واقعیات است؛ بلکه نتیجه تأثیر متقابل مورخ و واقعیات به صورتی در آمده که آن را تاریخ می نامیم.
وظیفه مورخ در تعلیل حوادث تاریخی
حال، وظیفه مورخ بعد از اینکه معلوم شد که باید از اصل علیت استفاده کند چیست؟ می گویند مورخ نباید یکتا گرا باشد، یعنی توجهش را به یک علت خاص معطوف کند، بلکه باید کوشش کند تا همه علل را مطرح کند، چون اگر بخواهد دائما به یک موضوع نگاه کند و علل دیگر را نبیند، به اشتباه می افتد، یعنی باید توجه داشته باشد که در بافت علل تاریخی یک علت به تنهایی دخیل نیست، علل متعددی دخیل هستند پس وظیفه اول مورخ توجه به جمیع علل است.
وظیفه دوم مورخ تحلیل علل است تحلیل علل یعنی چه؟ یعنی علل ممکن است در عرض یکدیگر و بی ارتباط به یکدیگر در حادثه ای مؤثر باشند، و ممکن است تقدم و تأخر داشته باشند، یعنی یکی علت است و دیگری علت علت است و دیگری علت علت علت است و تحلیل علل، وظیفه دیگر مورخ است، یعنی بفهمد کدام علت اولی است و کدام علت دومی، یا در مقابل، کدام علت ها هستند که هیچکدام نسبت به یکدیگر تقدم و تأخر ندارند، که همان بحث محرک تاریخ در واقع یک نوع تحلیل علل است، یعنی درباب محرک تاریخ، ممکن است نظریات به صورت تکوینی باشد، یکی می گوید عامل جغرافیا مؤثر است و عوامل دیگر هیچ، دیگری می گوید عامل نژاد مؤثر است و عوامل دیگر هیچ، سومی می گوید قهرمان ها مؤثرند و عوامل دیگر هیچ، و یکی دیگر می گوید اقتصاد مؤثر است و عوامل دیگر هیچ، و ممکن است اینطور نباشد و از راه تحلیل علل به نتیجه رسیده باشند، یعنی آنکه می گوید عوامل جغرافیایی، همه علل دیگر را قبول دارد ولی آن را علت اصلی می شناسد و به عبارت دیگر علت اصلی را عوامل جغرافیایی می داند و بقیه را علت فرعی.
وظیفه مورخ این است که بعد از طرح همه علل، کوشش کند تقدم و تأخرها را به دست آورد، ببیند کدام اصلی است و کدام فرعی ممکن است در بین علت ها به یک علت اصلی برخورد کند، ممکن است به دو علت اصلی که در عرض یکدیگرند برسد و ممکن است به سه علت اصلی برخورد نماید، و خلاصه وظیفه دوم مورخ این است که علل را مرتب نماید. بعد اشاره می کند به اینکه علوم در دو جهت متضاد پیشرفت کرده، هم به سوی پیچیدگی و هم به سوی سادگی، یعنی از یک طرف با پیشرفت علم، علل بیشتری روشن می شود و باعث پیچیدگی مسأله می شود، و از طرف دیگر همین پیشرفت سبب می شود که در مقام تحلیل، این علل بیشتر تحلیل می شود به علت اول و دوم و سوم ،... و این امر به سادگی مسأله منتهی می شود. این، اصلی است که امروز مورد قبول واقع شده که علوم در عین اینکه به طرف پیچیدگی پیش می روند، از جنبه دیگر که جنبه فلسفی قضیه است به طرف سادگی و وحدت پیشرفت دارند در واقع وحدتی در عین کثرت و کثرتی در عین وحدت است، به سوی کثرت می رود در علل فرعی و به سوی وحدت می رود در علل اصلی.