تفسیر الهی از تاریخ

تفسیر الهی تاریخ یک نظریه علمی است و نظریه بسیار دقیقی است و علوم هم هر چه پیش رفته آن را تأیید کرده و آن این است که انسان و جامعه انسان در ارتباطش با کل جهان اینچنین نیست که یک حالت مجزا و منفردی داشته باشد به این معنی که انسان و جامعه انسان چه در جهت تکامل خودش که این تکامل توأم با امور انسانی و معنوی است که ما این امور را از نظر قرآن "صلاح و تقوا" می نامیم: «و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء؛ اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتی از آسمان و زمینی برایشان می گشودیم.» (اعراف/ 96) و چه در جهت خلاف آن، بی ارتباط با کل جهان نیست. اگر بشر در جهت کمال و صلاح و تقوای خود و به تعبیر دیگر در راه رضای حق، و در راه قرب به حق گام بردارد روشی هماهنگ با جهان دارد و جهان عکس العمل موافق با او دارد، یعنی جهان او را تأیید می کند و ضامن بقایش می شود، و اگر بر عکس در جهت مخالف حرکت کند، مثل عضوی در بدن می شود که با اعضاء دیگر ناهماهنگ است، و وقتی یک عضو با اعضای دیگر ناهماهنگ شد، ناچار طبیعت کلی بدن آن عضو را حذف خواهد کرد و از بین خواهد برد، و اتفاقا سازنده ترین بینشها همین است.
آنها که برای تاریخ بعد الهی قائل هستند به همین معنا بعد الهی قائلند نه آنکه معنای الهی این است که هیچ عاملی در کار نیست، خدا به طور جبر، به صورت عاملی بیرون از تاریخ و به صورت یک عامل بیرونی می آید وضع تاریخ را تغییر می دهد، مثلا یک فرشته از بیرون می فرستد که بیاید مجرای تاریخ را عوض کند و بعد برود سر جای خودش بنشیند. اینطور نیست، این عامل، خارج از تاریخ هست، داخل آن هم هست. خارج است، به معنای اینکه عکس العملی است که این جهان، حکیمانه در مقابل آن نشان می دهد، و داخل است، به این معنا که اصلا تاریخ به صورت یک امر مجزا از سایر اجزاء دستگاه عالم وجود ندارد.
اصل دوم دیالکتیسین ها (اصل تأثیر متقابل) معنایش این است که هیچ چیزی به صورت مستقل در عالم وجود ندارد، هر چه در عالم وجود دارد به صورت یک جزء و یک عضو وجود دارد. نظریه مذکور بیش از این نمی گوید بعد الهی تاریخ معنایش این است که جامعه انسانی باید خود را به منزله عضوی از کل جهان هستی بداند (کل هم که می گوید مقصودش منظومه شمسی نیست) در این صورت است که بینش ما درباره تاریخ بینش سازنده است، یعنی آنچه که مارکسیست ها می گویند درست عکس قضیه است، و سازنده ترین بینشها همین است.
توین بی مورخ انگلیسی که چند سال پیش فوت کرد در مقدمه کتاب "محاکمه تمدن" پیروزمندانه می گوید: "گذر تاریخ به حکمت الهی سوق می یابد." می خواهد بگوید تاریخ در نهایت امر به این سو است که باید تفسیرش تفسیری از قبیل تفسیر حکمت الهی باشد، درست عکس نظریه مورخین از قرن هجدهم به این طرف که در این دوره، تاریخ بیشتر از حکمت الهی دور می شد، چنانکه مؤلف کتاب "تاریخ چیست" یعنی ای اچ کار هم نظرش همین است و آن تفسیر را "تفسیر عرفانی" می نامد. توین بی چنین اعتقادی داشته و این خیلی جالب است؛ می خواهد بگوید هر چه که نظریات شناخت در باب تاریخ جلو می رود به آن سو نزدیکتر می شود و تفسیرها بیشتر جنبه حکمت الهی به خود می گیرند خود مؤلف کتاب "تاریخ چیست؟" نیز نظرش این است که تدریجا چاره ای نیست از این که تاریخ را باید با موازین حکمت الهی توجیه کرد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 220-222 و 225

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23383