محبت از منظر مسیحیت و آئین هندو و نقد آنها

بعضی از مسیحیان که خود را و کیش خود را مبشر محبت معرفی می کنند، ادعای آنها اینست که انسان کامل فقط محبت دارد و بس، پس فقط جاذبه دارد و بس، و شاید برخی هندوها نیز این چنین ادعائی را داشته باشند. در فلسفه هندی و مسیحی از جمله مطالبی که بسیار به چشم می خورد محبت است. آنها می گویند باید به همه چیز علاقه ورزید و ابراز محبت کرد و وقتی که ما همه را دوست داشتیم چه مانعی دارد که همه نیز ما را دوست بدارند، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت دیده اند. اما این آقایان باید بدانند تنها اهل محبت بودن کافی نیست، اهل مسلک هم باید بود و به قول گاندی در کتاب اینست مذهب من محبت باید با حقیقت توأم باشد و اگر با حقیقت توأم بود باید مسلکی بود و مسلکی بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقیقت دافعه ای است که عده ای را به مبارزه بر می انگیزد و عده ای را طرد می کند.
اسلام نیز قانون محبت است. قرآن کریم، پیغمبر اکرم را رحمة للعالمین معرفی می کند: «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین؛ نفرستادیم تو را مگر که مهر و رحمتی باشی برای جهانیان» (انبیاء/ 107)، یعنی نسبت به خطرناکترین دشمنانت نیز رحمت باشی و به آنان محبت کنی.
رسول خدا نسبت به همه چیز مهر می ورزید حتی حیوانات و جمادات! و به همین جهت در سیره او می بینیم که تمام آلات و ابزار زندگیش اسمی خاص داشت، اسبها و شمشیرها و عمامه هایش همه اسمی خاص داشتند و این نیست جز اینکه موجودات، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئی برای همه چیز شخصیتی قائل بود. تاریخ این روش را در مورد انسانی غیر او سراغ ندارد و در حقیقت این روش حکایت می کند که او سمبل عشق و محبت انسانی بوده است. وقتی از کنار کوه احد می گذشت با چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش احد را مورد عنایت خویش قرار داد و گفت: «جبل یحبنا و نحبه؛ کوهی است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم». انسانی که کوه و سنگ نیز از مهر او بهره مند است.
اما محبتی که قرآن دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوما به سوی ما کشیده شود. محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم. این محبت نیست بلکه نفاق و دوروئی است. محبت آنست که با حقیقت توأم باشد. محبت خیر رساندن است و احیانا خیر رساندنها به شکلی است که علاقه و محبت طرف را جلب نمی کند. چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آنها علاقه می ورزد و آنها چون این محبتها را با تمایلات خویش مخالف می بینند بجای قدردانی دشمنی می کنند. به علاوه محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص. بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است.
در تاریخ مصلحین بزرگ، بسیار می بینیم که برای اصلاح شئون اجتماعی مردم می کوشیدند و رنجها را به خود هموار می ساختند اما در عوض جز کینه و آزار از مردم جوابی نمی دیدند. پس اینچنین نیست که در همه جا محبت، جاذبه باشد بلکه گاهی محبت به صورت دافعه ای بزرگ جلوه می کند که جمعیتهائی را علیه انسان متشکل می سازد.
عبدالرحمن بن ملجم مرادی از سختترین دشمنان علی بود. علی خوب می دانست که این مرد برای او دشمنی بسیار خطرناک است. دیگران هم گاهی می گفتند که آدم خطرناکی است، کلکش را بکن. اما علی می گفت قصاص قبل از جنایت بکنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نمی توانم بکشم. او قاتل من است نه من قاتل او، و درباره او بود که علی گفت: «ارید حیاته و یرید قتلی؛ من می خواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او می خواهد مرا بکشد». من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و کینه می ورزد. و ثالثا محبت تنها داروی علاج بشریت نیست. در مذاقها و مزاجهائی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- جاذبه و دافعه- صفحه 23-25

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23802