سلسله استاد-شاگردی در تاریخ فلسفه اسلامی

سنت شاگرد استادی (نظام تسلسلی) در علوم اسلامی
علم فقه، یعنی فقه مدون که تدوین و تألیف شده است و آن کتب هم اکنون نیز موجود است، سابقه هزار و صد ساله دارد. یعنی از 11 قرن پیش تاکنون بدون وقفه حوزه های تدریسی فقهی برقرار بوده است، استادان شاگردانی تربیت کرده اند و آن شاگردان به نوبه خود شاگردان دیگری تربیت کرده اند تا عصر حاضر و این رابطه استاد و شاگردی قطع نشده است. البته علوم دیگر مانند فلسفه، منطق، ریاضیات، طب سابقه بیشتری دارند و کتاب هایی از زمان های دورتر در این علوم در دست است، ولی در هیچ یک از آن علوم شاید نتوان این چنین حیات متسلسل و متداومی که بدون وقفه و لاینقطع رابطه استاد و شاگردی در آن محفوظ باشد نشان داد، فرضا هم در علم دیگری وجود داشته باشد منحصر به جهان اسلام است، یعنی تنها در جهان اسلام است که علوم سابقه حیاتی متسلسل و منظم هزار ساله و بیشتر دارند که وقفه ای در بین حاصل نشده است. خوشبختانه یکی از مسائلی که مورد توجه علمای مسلمین بوده است اینست که طبقات متسلسل ارباب علوم را مشخص سازند. این کار در درجه اول نسبت به علمای حدیث انجام یافته است و در درجات بعدی برای علمای علوم دیگر ما کتاب های زیادی به این عنوان داریم مانند "طبقات الفقهاء" ابواسحاق شیرازی، "طبقات الاطباء" ابن ابی اصیبعه، طبقات النحویین و طبقات الصوفیه ابوعبدالرحمن سلمی.


سلسله استاد-شاگردی در تاریخ فلسفه اسلامی
طبقات فلاسفه، به ترتیبی که ما به دست آورده ایم، یک سلسله منظم و مرتب و بدون وقفه است و نشانه یک فرهنگ مستمر است. همچنان که نظیر آن را در فقه و حدیث و عرفان و ادبیات و حتی ریاضیات می توانیم ارائه دهیم. از نظر استاد و شاگردی، فقط در دو نقطه است که به نقطه مجهول می رسیم یکی در ملااسماعیل خواجویی که زمانش مقارن با فتنه افغان است، نه خودش و نه دیگران (در حدودی که ما به دست آورده ایم) از اساتید او یاد نکرده اند و دیگر در فخرالدین سماکی استاد میرداماد است که اساتید او را نمی شناسیم (خوشبختانه در مورد فخرالدین سماکی اخیرا به دست آمد که شاگرد غیاث الدین منصور بوده است رجوع شود به صفحه 585 همین کتاب (پاورقی) بنابراین، این نقطه مجهول تبدیل به معلوم شد. امیدواریم با همکاری فضلاء متتبع به استاد یا اساتید خواجویی نیز دست یا بیم و نقطه مجهولی از این جهت باقی نماند). البته در این دو نقطه وقفه ای پیدا نشده است، تسلسل استاد و شاگرد به هم نخورده است بلکه فعلا بر ما مجهول است. شاید بعدها به دست آید. اگر از این دو نقطه مجهول صرف نظر کنیم، می توانیم سلسله اساتید خود را تا بوعلی مشخص کنیم و اگر شیخ بهایی را به عنوان استاد فلسفه بپذیریم، یکی از دو نقطه ابهام برطرف می شود یعنی از طریق شیخ بهایی و استادش ملاعبدالله یزدی نه از طریق میرداماد تا بوعلی سلسله استاد و شاگردی مشخص است. بوعلی شخصا وضع دیگری دارد، او اساسا استاد فلسفه نداشته است استفاده اش صرفا از کتب دیگران بوده است.
نه تنها بوعلی در فلسفه استاد نداشته است و با مطالعه کتب دیگران فیلسوف شده است، فارابی و الکندی که دو سر سلسله دیگر هستند، نیز، استاد فلسفه نداشته اند. تاریخ از هیچ فیلسوفی به عنوان استاد الکندی یاد نمی کند، بلکه اساسا در آنوقت فیلسوفی در محیط الکندی وجود نداشته است لهذا، فیلسوفی الکندی از شخص خودش آغاز می شود. فارابی نیز فقط منطق را نزد استاد (یوحنا بن حیلان) خوانده است قبلا گفتیم اینکه می گویند فارابی شاگرد ابوبشر متی بوده است اساس درستی ندارد. علیهذا مسلمین، از نظر کتب فلسفی مدیون و رهین غیر مسلمانانند، نه از نظر معلم فلسفه.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- خدمات متقابل ایران و اسلام- صفحه 457-458 و 421

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/23826