در اینجا لازم است مسئله دو گانگی قضا و قدر و قابلیت تغییر سرنوشت را صرفا از جنبه عینی و علیت عمومی مورد بحث قرار دهیم و ببینیم آیا از این نظر برخی قضا و قدر ها حتمی و تخلف ناپذیر و بعضی دیگر غیر حتمی و تغییر ناپذیر است؟ و اگر اینچنین است چگونه می توان توضیح داد؟
موجودات جهان بر دو قسم اند: برخی از آنها امکان بیشتر از یک نوع خاص از وجود در آنها نیست مانند مجردات علوی، برخی دیگر این طور نیستند، امکان بیش از یک نوع خاص از وجود در آنها هست و آنها مادیات می باشند. موجودات مادی آنها هستند که از یک ماده خاص به وجود می آیند و زمینه به وجود آمدن موجودات دیگر می باشند، مانند همه موجوداتی که محسوس و ملموس ما می باشند. ماده طبیعی، نقش پذیر صورت های مختلف است، ماده طبیعی استعداد تکامل دارد، ماده طبیعی از بعضی عوامل طبیعت قوت و نیرو می گیرد و از بعضی دیگر نقصان پیدا می کند و یا راه فنا و زوال می گیرد، ماده طبیعی استعداد دارد که با علل و عوامل مختلف مواجه می شود و قهرا تحت تأثیر هر کدام از آنها یک حالت و کیفیت و اثری پیدا کند مخالف با حالت و کیفیت و اثری که از آن دیگری می توانست پیدا کند. یک تخم که در زمین کاشته می شود اگر مصادف شود با آب و هوا و حرارت و نور، آفتی هم به او برخورد نکند، از زمین می روید و رشد می کند و به سر حد کمال می رسد و اگر یکی از عوامل رشد و کمال کسر شود یا آفتی برسد، به آن حد نخواهد رسید. برای یک ماده طبیعی هزار ها "اگر" وجود دارد اگر چنین بشود، چنان می شود و اگر چنان بشود، چنین می شود، یعنی اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود، چنین می شود و اگر با فلان سلسله دیگر مواجه گردد، چنان می گردد.
در مجردات که بیشتر از یک نحو نمی توانند وجود داشته باشند و تحت تأثیر علل مختلف قرار نمی گیرند، قضا و قدر حتمی است، غیر قابل تبدیل است، زیرا با بیش از یک سلسله از علل سر و کار ندارند و سرنوشت معلول با علت است، پس یک سرنوشت بیشتر ندارند و چون امکان جانشین شدن سلسله ای از علل به جای این سلسله نیست، پس سرنوشت آنها حتمی است. اما در غیر مجردات که امکان هزاران نقش و رنگ را دارند و تحت قانون حرکت می باشند و همواره بر سر دو راهی ها و چهار راهی ها می باشند، قضا و قدر های غیر حتمی وجود دارد، یعنی یک نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معین نمی کند، زیرا سرنوشت معلول در دست علت است و چون این امور با علل مختلف سر و کار دارند، پس سرنوشت های مختلف در انتظار آنهاست و چون هر سلسله از علل را در نظر بگیریم امکان جانشین شدن یک سلسله دیگر در کار هست، پس سرنوشت آنها غیر حتمی است. به هر اندازه که "اگر" درباره آنها صحیح است، قضا و قدر ها هست و امکان تغییر و تبدیل وجود دارد.
اگر کسی به نوعی بیماری مبتلا باشد، ناچار علت خاصی سبب رنجوری او شده است و این سرنوشت خاص از آن علت ناشی شده است. حالا اگر این بیمار دوا بخورد، دوا علت دیگری است و سرنوشت دیگری همراه دارد. با خوردن دوا علت بیماری از میان می رود، یعنی سرنوشت بیمار تغییر می کند. اگر از این بیمار دو پزشک عیادت کرده باشند و تشخیص و نسخه شان مخالف یکدیگر باشد، یک نسخه مفید و شفا دهنده و نسخه دیگر مهلک و کشنده باشد، باید گفت دو سرنوشت مختلف در انتظار این بیمار است و از آن نظر که از جانب بیمار، هم امکان انتخاب این نسخه موجود است هم امکان انتخاب آن نسخه، پس از نظر بیمار هیچ کدام از این دو سرنوشت حتمی نیست. گو اینکه بالاخره یکی از آنها را انتخاب خواهد کرد و انتخاب آن بستگی دارد به یک سلسله علل آشکار و پنهان، ولی این جهت موجب سلب این امکان نمی گردد، یعنی در عین اینکه یکی بالخصوص انتخاب می شود، امکان اینکه انتخاب نشود و به اصطلاح امکان استعدادی انتخاب نسخه مخالف، موجود و محفوظ بوده است. پس سرنوشت های گوناگون در کار است و این سرنوشت ها می توانند جانشین یکدیگر بشوند، جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است. علیهذا اگر کسی بیمار بشود و دوا بخورد و نجات پیدا کند، به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دوا نخورد و رنجور بماند و یا دوای زیان بخش بخورد و بمیرد، باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محیط بیماری دوری گزیند و مصون بماند، باز به حکم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هر چه بکند، نوعی سرنوشت و قضا و قدر است و از حوزه قضا و قدر نمی تواند بیرون باشد. مولوی می گوید:
همچنین تأویل قد جف القلم *** بهر تحریض است بر شغل امم
پس قلم بنوشت که هر کار را *** لایق آن هست تأثیر و جزا
کژ روی، جف القلم، کژ آیدت *** راستی آری، سعادت زایدت
چون بدزدد، دست شد، جف القلم *** خورده باده، مست شد، جف القلم
ظلم آری، مدبری، جف القلم *** عدل آری، برخوری، جف القلم
تو روا داری روا باشد که حق *** همچو معزول آید از حکم سبق؟!
که ز دست من برون رفته است کار *** پیش من چندین میا چندین مزار
بلکه آن معنی بود جف القلم *** نیست یکسان نزد او عدل و ستم
سر مطلب این است که قضا و قدر چه از جنبه الهی و چه از غیر جنبه الهی، عاملی در عرض سایر عوامل جهان نیست، بلکه مبدأ و منشأ و سرچشمه همه عامل های جهان است. هر عاملی که بجنبد و اثری از خود بروز دهد، مظهری از مظاهر قضا و قدر است و تحت قانون علیت عمومی است. از این رو محال است که قضا و قدر در شکل یک عامل در مقابل سایر عامل ها و مجزا از آنها ظاهر شود و جلوی تأثیر عامل خاصی را بگیرد و یا یک عامل خاصی را به کاری اجبار و اکراه کند. به همین دلیل است که "جبر" محال است. جبر یعنی اکراه و اجبار انسان از طرف قضا و قدر. این گونه اثر بخشیدن برای قضا و قدر -که سرچشمه عوامل هستی است نه عاملی در عرض سایر عوامل هستی- ممتنع است، بلی، برای مظاهر قضا و قدر ممکن است، مثل اینکه انسانی انسان دیگر را به کاری اجبار کند. اما این، غیر از جبر اصطلاحی است. جبر اصطلاحی یعنی تأثیر مستقیم قضا و قدر بر روی اراده انسانی به صورت یک عامل منفی برای رفع و جلوگیری، یا به صورت یک عامل مثبت برای الزام و اکراه و به عبارت دیگر، سر مطلب در امکان تبدیل سرنوشت این است که قضا و قدر، وجود هر موجودی را فقط و فقط از راه علل و اسباب خاص خود او ایجاب می کند. ایجاب و ایجاد موجودی از غیر مجرای علل و اسباب خاص خود او ممتنع است و از طرف دیگر، علل و اسباب طبیعی، مختلف است و مواد این عالم در آن واحد استعداد متأثر شدن از چندین علت را دارند.
اگر قضا و قدر را آن طور فرض کنیم که اشاعره فرض کرده اند، یعنی اصل علیت عمومی و جریان سببی و مسببی را ظاهر بی حقیقت بدانیم و یا مانند نیمه اشعری ها در موارد خاصی استثنائا دخالت مستقیم و بلا واسطه قضا و قدر را در جریان امور بپذیریم، مسئله شکل دیگر پیدا می کند، اما چنین قضا و قدری وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.