جامعه در بسیاری از حالات مانند فرد است. از آن جمله آفت زدگی است. البته آفت اجتماع متناسب و مخصوص به خود اجتماع است. هر جامعه ای نیز یک نوع آفت مخصوص به خود دارد. آفتی که جامعه روحانیت ما را فلج کرده و از پا درآورده است "عوام زدگی" است. عوام زدگی از سیل زدگی، زلزله زدگی، مار و عقرب زدگی بالاتر است. این آفت عظیم معلول نظام مالی ما است. روحانیت ما در اثر آفت عوام زدگی نمی تواند چنانکه باید، پیشرو باشد و از جلو قافله حرکت کند و به معنی صحیح کلمه، هادی قافله باشد، مجبور است در عقب قافله حرکت کند. خاصیت عوام اینست که همیشه با گذشته و آنچه به آن خو گرفته پیمان بسته است، حق و باطل را تمیز نمی دهد. عوام هر تازهای را بدعت یا هوا و هوس میخواند، ناموس خلقت و مقتضای فطرت و طبیعت را نمی شناسد، از این رو با هر نویی مخالفت می کند و همیشه طرفدار حفظ وضع موجود است. ما هم اکنون می بینیم که عوامالناس به مسائلی جدی از نوع توزیع عادلانه ثروت، عدالت اجتماعی، تعلیمات عمومی، حاکمیت ملی و امثال این مسائل که پیوند ناگسستنی با اسلام دارند و اسلام است که عنوان کننده این حقایق و مدافع آنها است، به آن چشم نگاه می کنند که به یک هوس کودکانه. روحانیت عوام زده ما چارهای ندارد از اینکه آنگاه که مسئلهای اجتماعی می خواهد عنوان کند، به دنبال مسائل سطحی و غیر اصولی برود و از مسائل اصولی صرف نظر کند، و یا طوری نسبت به این مسائل اظهار نظر کند که با کمال تأسف علامت تأخر و منسوخیت اسلام به شمار رود و وسیله به دست دشمنان اسلام بدهد. افسوس که این آفت عظیم دست و پاها را بسته است و اگر نه کاملا روشن می شد که اسلام در هر عصر و زمانی واقعا تازه است «لا تفنی غرائبه و لا تنقضی عجائبه» (نهج البلاغه، خطبه 152؛ غرائب آن تمام نمی شود و شگفتیهای آن از بین نمی رود)، معلوم می شد که حتی عمیق ترین سیستم های اجتماعی قرن ما قادر نیست با آنچه اسلام آورده رقابت کند. روحانیت عوام زده ما چارهای ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق، سکوت را بر تحرک، نفی را بر اثبات ترجیح دهد، زیرا موافق طبیعت عوام است. حکومت عوام، منشأ رواج فراوان ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شده که در دنیا بی نظیر است. حکومت عوام است که آزاد مردان و اصلاح طلبان روحانیت ما را دلخون کرده و می کند. در سال های اقامتم در حوزه علمیه قم که افتخار شرکت در محضر درس پر فیض مرحوم آیت الله آقای بروجردی را داشتم، یک روز، در ضمن درس فقه، حدیثی به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق (ع) سؤالی کرده اند و ایشان جوابی دادهاند. شخصی به آن حضرت می گوید قبلا همین مسئله از پدر شما امام باقر (ع) سؤال شده ایشان طور دیگر جواب داده اند، کدامیک درست است. حضرت صادق (ع) در جواب فرمود آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه کردند: «ان الشیعة اتوا ابی مسترشدین فاقتاهم بمر الحق، و اتونی شکاکا فافتیتهم بالتقیة». یعنی شیعیان، آن وقت که سراغ پدرم می آمدند با خلوص نیت می آمدند و قصدشان این بود که ببینند حقیقت چیست و بروند عمل کنند، او هم عین حقیقت را به آنها می گفت، ولی این ها که می آیند از من سؤال می کنند قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، می خواهند ببینند از من چه می شنوند و بسا هست که هر چه از من می شنوند به این طرف و آن طرف بازگو میکنند و فتنه بپا می کنند. من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود نه از مخالفین شیعه، فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خودشان را بگویند. گفتند: "تعجب ندارد، تقیه از خودمانی مهم تر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامه گمان می کردم از من استنباط است و از مردم عمل، هر چه من فتوا بدهم مردم عمل می کنند، ولی در جریان بعض فتواها (که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود) دیدم مطلب اینطور نیست".
البته نوع تقیه ای که در متن حدیث است با نوع تقیه ای که ایشان فرمودند یکی نیست، دو نوع است. آن نوع تقیه که در حدیث است به محیط روحانی ما اختصاص ندارد، در همه جای دنیا معمول است و چاره ای از آن نیست، ولی نوع تقیه ای که در محیط روحانی ما معمول است از اختصاصات طرز تشکیلات ما است که اخیرا پیدا شده. ایشان هم به یک مناسبت کوچکی خواستند درد دل خود را اظهار کنند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم، به فکر افتادند یک عده از طلاب را به زبان خارجی و بعضی علوم مقدماتی مجهز کنند تا بتوانند اسلام را در محیط های تحصیل کرده جدید بلکه در کشورهای خارج تبلیغ نمایند. وقتی که این خبر منتشر شد، گروهی از عوام و شبه عوام تهران رفتند به قم و اولتیماتوم دادند که این پولی که مردم به عنوان سهم امام می دهند. برای این نیست که طلاب زبان کفار را یاد بگیرند، اگر این وضع ادامه پیدا کند ما چنین و چنان خواهیم کرد! آن مرحوم هم دید که ادامه این کار موجب انحلال حوزه علمیه و خراب شدن اساس کار است، موقتا از منظور عالی خود صرف نظر کرد. در چند سال پیش در زمان زعامت و ریاست مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی عده معتنابهی از علماء و فضلاء مبرز نجف که در زمان حاضر بعضی از آنها مرجع تقلیدند جلسه کردند و پس از تبادل نظر اتفاق کردند که در برنامه دروس طلاب تجدید نظری نمایند و احتیاجات روز مسلمین را در نظر بگیرند، مخصوصا مسائلی را که جزء اصول عقاید مسلمین است جزء برنامه درسی طلاب قرار دهند، و خلاصه حوزه نجف را از انحصار فقاهت و رساله عملیه نویسی خارج کنند. جریان به اطلاع معظم له رسید. معظم له که قبلا درس خود را از جریانی که برای مرحوم آیت الله حائری پیش آمده بود و از نظایر آن یاد گرفته بودند پیغام دادند که تا من زنده هستم کسی حق ندارد دست به ترکیب این حوزه بزند، اضافه کردند سهم امام که به طلاب داده می شود فقط برای فقه و اصول است نه چیز دیگر. بدیهی است که عمل ایشان درس آموزندهای بود برای آن آقایان که زعماء فعلی حوزه نجف هستند. با این توضیح معلوم شد که چرا شخصیت های برجسته ما همین که روی کار می آیند از انجام منویات خود عاجزند؟ و با اینکه خون دل می خورند و اندیشه اصلاح را همواره در دل می پرورانند در عمل قدرت اجرا ندارند؟ چرا حوزه های علمیه ما از صورت دانشگاه دینی به صورت "دانشکده فقه" درآمده؟ چرا علماء و فضلاء ما همین که معروف و مشهور شدند اگر معلومات دیگری غیر از فقه و اصول دارند روی آنها را می پوشانند و منکر آنها می شوند؟ چرا بیکاره و علف هرزه در محیط مقدس روحانی ما زیاد است به طوری که یک زعیم روحانی مجبور است برای آب دادن یک گل، خارها و علف هرزه های زیادی را آب بدهد؟ چرا در محیط روحانی ما سکوت و سکون و تماوت و مرد هوشی بر منطق و تحرک و زنده صفتی ترجیح دارد؟ چرا حریت فکر و عقیده در میان ما کمتر وجود دارد؟ چرا برنامه تعلیمات طلاب و محصلین علوم دینی مطابق احتیاجات روز تنظیم نمی شود؟ چرا روحانیون ما به جای آنکه پیشرو و پیشتاز و هادی قافله اجتماع باشند از دنبال قافله حرکت می کنند؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟