هیوم در قسمت دوم نقدش بر برهان نظم می گوید: این برهان آنگاه یک برهان تجربی بود که مکرر تجربه شده بود، یعنی مکرر جهانهایی به همین شکل و همین وضع و همین نظام از موجوداتی شاعر و انسان مآب صادر شده بود و ما با تجربه رابطه چنین نوع معلولی را با علتی انسان مآب احساس کرده بودیم، پس از آن با دیدن جهانی شبیه جهانهای تجربه شده، حکم می کردیم که این جهان نیز مانند آن جهانها علتی انسان مآب دارد. در صورتی که چنین نیست. تجربه ای که در مورد ساخت کشتی و خانه و شهر داریم با تجربه ای که در مورد جهان باید داشته باشیم، یک سنخ نیست، پیدایش و تکوین جهان که در طول میلیاردها سال تدریجا رخ داده، شباهتی به تکوین کشتی یا خانه ندارد.
در نقد اخیر هیوم پنداشته است که الهیون می خواهند ثابت کنند که عالم کاملا شبیه آثار و مصنوعات انسان است و از راه اینکه تشابه معلولات دلیل تشابه علل است، خواسته اند ثابت کنند که پس عالم که عینا مانند یک ماشین و یک خانه است سازنده ای نظیر سازنده ماشین و خانه دارد.
آقای هیوم می فرمایند: اینچنین نیست، جهان بیش از آنکه شبیه به یک کشتی یا یک ماشین یا یک خانه باشد، شبیه دستگاه منظم و خود تنظیم یک گیاه یا یک حیوان است.
اولا در پاسخ آقای هیوم می گوییم: معنی سخن شما این است که جهان مانند یک ماشین یا کشتی نیست، بلکه مانند خودش است! مگر شما انتظار داشتید که جهان مانند خودش نباشد؟ مگر گیاه یا حیوان جزئی از جهان نیستند؟ در حقیقت، سخن بر سر همان گیاه و یا حیوان است که به قول شما چنان ساخته شده که مانند یک دستگاه صنعتی بسیار پیشرفته هزار درجه از کشتی و ماشینهای بشری پیشرفته تر از درون خود تنظیم می شود. پس نشانه های "صنع" در گیاه و حیوان بیش از کشتی و ماشین است. پس اگر سازنده کشتی و ماشین از عقل و اندیشه بهره مند است، سازنده جهان که نمونه اش گیاه و حیوان است، به طریق اولی دارای عقل و دانایی است.
ثانیا اینکه آقای هیوم می گوید این برهان از نظر ماهیت نوعی "تشبیه " است و منظور، اثبات کمال مشابهت میان صنع صانع طبیعت و میان صنع انسان است، اشتباه است. محال است که صنع صانع طبیعت (خدا) شباهت کامل به صنع انسان داشته باشد، بلکه صانع طبیعت همچنانکه از نظر ذات و صفات منزه است از اینکه شبیه انسان باشد، از نظر فعل و صنع نیز منزه از شباهت است.
انسان جزئی از طبیعت است. به حکم اینکه جزئی از طبیعت است، موجودی است در حال "شدن" و تکامل. همه تلاشش این است که خود را از قوه به فعل و از نقص به کمال برساند. تمام تلاشهای انسان نوعی حرکت از قوه به فعل و از نقص به کمال است. و نیز به حکم اینکه جزئی از اجزای طبیعت است نه خالق طبیعت، تصرف او در طبیعت به شکل برقرار کردن رابطه مصنوعی (غیر طبیعی) میان اجزای طبیعت است. ساخته های انسان از قبیل شهر و خانه و کشتی عبارت است از یک سلسله مواد طبیعی که با یک ارتباط مصنوعی به خاطر یک هدف و غایتی که آن هدف و غایت، هدف صانع و سازنده است نه هدف مصنوع و ساخته شده، و سازنده می خواهد به وسیله این ارتباط مصنوعی به هدف و غرضی نائل آید، با یکدیگر پیوند یافته اند. پس مقوم صنع بشری دو چیز است:
الف. پیوند اجزای مصنوع، پیوند مصنوعی است و نه طبیعی.
ب. هدف و غرضی که در این صنع به کار رفته، هدف و غرض صانع است، یعنی این صانع است که به وسیله این مصنوع، خود را به هدفی می رساند و از خود رفع نقص می کند و به نوعی خود را از قوه به فعلیت می رساند. هیچ یک از این دو رکن در صنع باری تعالی نمی تواند وجود داشته باشد. نه ممکن است رابطه اجزای مصنوع با یکدیگر یک رابطه غیرطبیعی باشد و نه ممکن است هدف موجود هدف صانع باشد، بلکه باید پیوند اجزای مصنوع با یکدیگر پیوند طبیعی باشد، آنچنان که در پیوند اجزای منظومه شمسی یا منظومه اتمی یا در اجزای یک مرکب طبیعی جمادی یا در اجزای گیاهان یا حیوانات یا انسان مشاهده می کنیم. این است معنی سخن حکمای الهی که می گویند: غایات افعال باری همه غایات فعل اند نه غایات فاعل، و یا می گویند: حکمت انسان به معنی انتخاب فاضل ترین وسیله ها برای بهترین غایتهاست و حکمت باری تعالی به معنی رساندن موجودات است به غایات خودشان.
اذ مقتضی الحکمة و العنایة ***ایصال کل ممکن لغایة
(منظومه حکمت سبزواری)
ترجمه: زیرا مقتضای حکمت خداوندی و هدفمندی جهان این است که هر موجودی ممکن را به هدفش برساند.
و این است معنی سخنشان که می گویند: «العالی لایلتفت الی السافل؛ مقام برتر عوالم وجود، غایتی را در مقام پایین تر این عوالم جستجو نمی کند». و این است معنی سخن آنها که لازمه مخلوقیت موجودات و صدور آنها از ذات کامل علی الاطلاق، غایت داشتن همه موجودات و سریان عشق در همه موجودات است و غایة الغایات، ذات حق متعال است. و این است معنی سخنشان که فاعلیت انسانها فاعلیت بالقصد است و فاعلیت حق متعال فاعلیت بالعنایة.
حقیقت این است که تصور هیوم و همه فلاسفه غرب از قدیم الایام تا عصر حاضر از برهان نظم همان تصور کودکانه عوامانه است براساس اینکه خدا را صانعی مانند صانعهای بشر فرض کرده و در اطراف نفی و اثبات چنین صانعی به بحث پرداخته اند، و حال آنکه تنها با اثبات چنین صانعی است که به هیچ وجه خدا را اثبات نکرده ایم، مخلوقی در حد انسان اثبات کرده ایم.
بررسی نظریه پرطمطراق هیوم در تقریر برهان نظم که نزدیک سه قرن است فلسفه غرب را تحت الشعاع قرار داده است، بار دیگر ضعف بنیه فلسفی غرب را - چه الهی و چه مادی - روشن می کند و نشان می دهد تصور غربیان از برهان نظم یک ذره شکل فلسفی ندارد از آنچه در فلسفه اسلامی در بحث "عنایت" مطرح است، در غرب خبری نبوده، تصور غربیان از این برهان در حد تصور عوام الناس و حداکثر در حد تصور متکلمین اشعری و معتزلی بوده نه در حد تصور حکما و فلاسفه اسلامی.