در قرن بیستم کم و بیش ماتریالیسم نوعی کشش و جاذبه دارد، البته نه از نوع کشش و جاذبه ای که در دو قرن پیش از نظر روشنفکری و هماهنگی با علوم داشت. در قرن هیجدهم و نوزدهم در اثر همان نارسایی مفاهیم کلیسایی و مفاهیم فلسفی اروپایی، موجی پدید آمده بود مبنی بر اینکه یا علم و دانش و یا مذهب و خدا. اما طولی نکشید که این موج کاذب در هم شکست و روشن گشت که پوچ و بی اساس است. جاذبه و کشش ماتریالیسم در عصر ما از ناحیه دیگر است، از ناحیه خاصیت انقلابی و پرخاشگری و مبارزه طلبی ای است که بدان معروف شده است.
امروز کم و بیش اینچنین در مغز جوانان فرو رفته است که یا باید خداپرست بود و مسالمت جو و عافیت طلب و ساکت و ساکن و بی تفاوت و یا باید ماتریالیست بود و متحرک و پرخاشگر و دشمن استعمار و استثمار و استبداد.
چرا چنین اندیشه ای در مغز جوانان راه یافته است؟ چرا ماتریالیسم به آن خاصیت شناخته شده و مکتب الهی به این خاصیت؟ از کجای ماتریالیسم، آن استنباط می شود و از کجای مکتب الهی این؟ پاسخ این پرسش ها واضح است. لزومی ندارد که منطقا از ماتریالیسم، آن استنباط شود و از مکتب الهی این. جوان که با این استنتاجات منطقی سر و کار ندارد. جوان یک چیز می بیند و همان کافی است برای نتیجه گیری او. جوان می بیند که قیام ها و انقلاب ها و نبردها و مبارزه ها را طرفداران ماتریالیسم اداره می کنند و الهیون غالبا در جناح بی تحرک ها و بی تفاوت ها قرار دارند. برای جوان همین قدر کافی است که در قضاوت خود مکتب الهی را محکوم و مکتب مادی را تأیید نماید. در حال حاضر قسمت عمده مبارزات قهرمانانه ضد استبداد و استثمار را افرادی رهبری می کنند که کم و بیش تمایلات ماتریالیستی دارند. بدون تردید سنگر قهرمانی را تا حدود زیادی آنها اشتغال کرده اند. خاصیت تحرک و انقلابی بودن را آنها نسبتا به خود اختصاص داده اند. باید اعتراف کنیم که مفاهیم دینی در عصر ما از هرگونه حماسه ای تهی گشته است و از آن طرف با توجه به عکس العملی که ظلم و ستمگری در روح طبقه محروم و ستمکش ایجاد می کند و با توجه به روح قهرمان پرستی که در همه افراد بشر وجود دارد، کافی است که ارزش مثبت این تبلیغ عملی را به نفع ماتریالیسم و ارزش منفی آن روش عملی را که اکنون الهیون ما دارند، علیه خدا و مذهب درک کنیم. این جریان، عجیب به نظر می رسد، قاعدتا می بایست بر عکس باشد، زیرا لازمه خداشناسی و خداپرستی این است که انسان را به هدف های مافوق مادیات وابسته می کند و او را در راه هدف های عالی خود با گذشت می نماید، بر خلاف ماتریالیسم که طبیعتا آدمی را با ماده و مادیات و آنچه مربوط به حیات فردی و شخصی آن هم در حدود شئون مادی زندگی است پای بست می کند.
به علاوه، تاریخ نشان می دهد که همواره پیامبران و پیروان آنها بوده اند که در مقابل فرعون ها و نمرود ها و صاحبان قدرت به پا خاسته اند و قدرت های اهریمنی را در هم کوفته اند. پیامبران بودند که با نیروی ایمان، از طبقه محروم و استثمار شده قدرتی عظیم علیه "مع" و "مترفین" به وجود می آوردند.
قرآن کریم در سوره قصص می فرماید:
«و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین. و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون»؛ «ما می خواهیم بر خوار شمرده شدگان در زمین مثبت نهیم و آنها را پیشوا و وارث موهبت ها و قدرت هایی که ستمگران به زور تصاحب کرده اند، قرار دهیم و قدرت و نیروی آنها را (که قدرت و نیروی ملی است) در زمین مستقر سازیم و به فرعون و هامان (سمبل های زور و استبداد) به دست این خوار شمرده شدگان، آن را بنمایانیم که از آن پرهیز می کردند.» (قصص/5-6)
در جای دیگر خواسته های قهرمانانه و پرخاشگرانه آنها را این چنین منعکس می کند: «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین»؛ «پروردگارا! ظرف قلوب ما را از نیروی پایداری و خویشتن داری لبریز فرما، قدم های ما را ثابت بدار و ما را بر کافران پیروزی ده.» (بقره/250)
منحصر به این آیات نیست، فراوان است. آیا از این بیشتر و بهتر حماسه می توان یافت؟ سراسر قرآن، حماسه پیکار و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر است. با این حال، چگونه است که سنگر انقلاب و پرخاشگری از الهیون گرفته شده و ماتریالیست ها این سنگر را تصاحب کرده اند؟ آنچه مایه تعجب است این است که حتی پیروان قرآن نیز این سنگر را از دست داده اند. از کلیسا تعجبی نیست.
کلیسا قرن ها قرآن و اسلام و پیامبر گرامی اسلام را مورد طعن و شماتت قرار داد که چرا پا از گلیم رهبانیت و صومعه نشینی درازتر کرده است؟ چرا با ستمگران زمان به نبرد برخاسته است؟ چرا علیه قدرت های دنیوی به پا خاسته است؟ چرا کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا وا نگذاشته است؟
اما الحق از مدعیان پیروی قرآن جای تعجب است. به عقیده ما خالی کردن این سنگر از طرف خداپرستان و همچنین اشغال این سنگر به وسیله پیروان مکتب مادی، هر کدام علت جداگانه دارد.
این سنگر از طرف خداپرستان آنگاه خالی شد که در مدعیان پیشوایی دینی، روح عافیت طلبی پدید آمد و به عبارت صحیح تر، این پدیده از آن وقت رخ داد که مردمی عافیت طلب و اهل زندگی روزمره و به تعبیر خود دین، مردمی اهل دنیا، به جای پیامبران و پیشوایان دینی نشستند و مردم به غلط، اینها را که روحیه ای بر ضد روحیه پیامبران و امامان و تربیت شدگان واقعی آنها داشتند و اگر تشابهی در کار بود اندکی در قیافه و لباس بود نماینده و مظهر و جانشین آنها دانستند.
بدیهی است که اینها مفاهیم دینی را آنچنان توجیه کرده و می کنند که تکلیفی برای خودشان ایجاد و ایجاب نکند و با عافیت طلبی کوچکترین تضاد و تصادمی نداشته باشد. دانسته و یا ندانسته مفاهیمی از دین را تغییر دادند و علیه خود دین به کار بردند.
در شیعه مفهوم معقول و خردمندانه ای وجود دارد که هم قرآن آن را تأیید می کند و هم خرد، و آن مفهوم "تقیه" است.
تقیه عبارت است از تاکتیک معقول به کار بردن در مبارزه برای حفظ بهتر و بیشتر نیروها. بدیهی است که هر فردی، چه از نظر جانش و چه از نظر امکانات اقتصادی اش و چه از نظر حیثیات اجتماعی اش، برای جبهه ای که در آن جبهه پیکار می کند یک نیرو است، یک سرمایه است. حداکثر کوشش برای حفظ این نیروها و سرمایه ها باید به کار برده شود. چرا نیروها بی جهت هدر برود؟ چرا قدرت ها بی جهت ضعیف گردد؟ باید جبهه هرچه بیشتر قوی و نیرومند بماند.
تقیه نوعی سپر به کار بردن است در مبارزه. این کلمه از ماده "وقی" است که به معنی نگهداری است. وظیفه یک فرد مبارز در مبارزه تنها این نیست که حریف را بکوبد، خود نگهداری تا حد امکان نیز وظیفه مبارزه است. تقیه یعنی هرچه بیشتر زدن و هرچه کمتر خوردن. به هر حال، تقیه تاکتیک معقول و خردمندانه ای است در مبارزه.
ولی امروز می بینیم که این کلمه از مفهوم اصلی خود به کلی تهی گشته و مفهوم ضد مبارزه به خود گرفته است. از نظر عافیت طلبان، تقیه یعنی از میدان به در رفتن و صحنه را به دشمن واگذار کردن و در مقابل، به جر و بحث و هو و جنجال پرداختن.
اما چگونه شد که مادیین این سنگر را اشغال کردند؟ ممکن است گفته شود علت اینکه مادیین این سنگر را اشغال کردند، این بود که الهیون تخلیه کردند. ولی این گفته صحیح نیست، علت دیگری در کار است.
در این جهت کلیسا بیش از همه مسئول است. در غرب همچنان که قبلا اشاره شد از یک طرف مفاهیم نامعقولی درباره خدا و جهان دیگر و عیسی مسیح عرضه شد که افکار حر و آزاد و روشن نمی توانستند بپذیرند. آنچه هم به عنوان حکمت الهی عرضه می شد که وابسته به کلیسا بود نیز همین طور، به اضافه اینکه نوعی ارتباط مصنوعی میان ایمان به خدا و مشروع شمردن استبدادها و اختناق ها از یک طرف و میان بی خدایی و حق حاکمیت ملی و پیکار در راه کسب حقوق، از طرف دیگر برقرار شد.
اینها موجب شد که برخی مصلحان اجتماعی و داعیه داران، برای اینکه خود را در راه مبارزات اجتماعی یکسره از این قیود آزاد کنند، از اساس منکر خدا و هر معنی و مفهومی که از فکر خدا منشعب شود گشتند و به سوی ماتریالیسم رو آوردند.
پیروان آنها که از نظر اجتماعی شیفته و فریفته آنها بودند، تدریجا چنین فکر کردند که شاید اندیشه ماتریالیسم چنین معجزه ای دارد و چنین افراد مبارز و پرخاشگری به وجود می آورد و حال آنکه آن افراد از ماتریالیسم نیرو نگرفته بودند، بلکه این ماتریالیسم بود که از این افراد نیرو گرفت و اعتبار و حیثیت کسب کرد. علت گرایش آن افراد به ماتریالیسم محاسن ماتریالیسم نبود، بلکه مفاسدی بود که در دستگاه های به اصطلاح مذهبی از جنبه های فکری، اخلاقی، علمی و اجتماعی پدید آمده بود.
الان می بینیم که نوعی ارتباط تصنعی میان سوسیالیسم که مربوط است به وضع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی اجتماع و میان ماتریالیسم در نظر برخی کوته نظران موجود است و حال اینکه هیچ ارتباطی نیست. در حقیقت، به مقدار زیادی در عصر حاضر ماتریالیسم به واسطه پیوند دروغینی که با سوسیالیسم پیدا کرده است، حیثیت و اعتبار یافته است.
البته نمی خواهیم مبالغه کرده باشیم، نمی خواهیم ادعا کنیم که در حال حاضر ماتریالیسم توانسته است تمام سنگرهای انقلاب و نوجویی و نوسازی و پرخاشگری را از دست الهیون بگیرد. مخصوصا در جهان اسلام این کلیت به هیچ وجه صادق نیست. تاریخ نیم قرن اخیر مبارزات ضد استعماری در سرزمین های اسلامی بهترین شاهد مدعاست و پیش بینی می شود که مسلمانان بیدار دل تدریجا این سنگر را که به حق مال خودشان است تصاحب کنند. حتی گفته می شود آنچه در جنوب شرقی آسیا می گذرد که اعجاب جهانیان را بر انگیخته است، بر خلاف برخی تبلیغات، با نوعی معنویت و جنبه های ضد ماتریالیستی توأم است. ولی انکار هم نباید بکنیم که در گذشته نزدیک، چنین بوده است و هنوز هم صاحب اصلی این سنگرها همان بی خداها قلمداد می شوند.