یکی از مسائل مهم در اقتصاد، چه از جنبه نظری و فنی و چه از جنبه خلاقی، مسئله "ارزش" است. ارزش چیست و عامل ارزش دهنده چه می باشد؟ ارزش که شاید با "ارج" هم ریشه باشد بلکه شاید "ارج" معرب "ارز" است اسم مصدر است و به معنی حالت حاصل از ارج گذاشتن است. انسان به بعضی چیزها ارج می گذارد و به آنها اهمیت می دهد. آن چیزها همان ها هستند که به حال او نافع و مفید باشند. ارزش اقتصادی عبارت است از ارجی که در یک ماده معاشی وجود دارد، و یا ارج معاشی و پولی که برای یک امر مادی یا معنوی نظیر تعلیم، و یا یک امر هنری مثل خواندن، اعتبار می شود. بحث ارزش در دو قسمت است: یکی این که چگونه است که بعضی امور مادی این جهان برای انسان ارزش و مالیت دارد و ثروت شمرده می شود، مانند آب و نان و زمین و میوه و فرش و غیره، و بعضی دیگر، ارزش و مالیت ندارند و ثروت شمرده نمی شوند، مانند نور و هوا، و مانند زباله و خاکروبه؟
اما قسمت اول: مالیت و ارزش پیدا کردن یک چیز تابع این است که اولا به حال بشر مفید باشد، یعنی یکی از حوائج بشر را رفع کند یا در رفع آن دخیل باشد، خواه آن که آن حاجت، مادی و معاشی باشد یا غیر مادی، و خواه آن که عین یک شیء مورد استفاده واقع شود که بهره مند شدن از آن، مساوی است با نابودی آن، مثل نان و میوه، و یا منفعت آن چیز (منفعت به اصطلاح فقه)، یعنی وسیله واقع شود که بدون اینکه عین مصرف شود، انسان حظ و بهره ای از آن ببرد، مثل بهره ای که انسان از دیدن منظره ای، یا شنیدن آوازی (استفاده از آواز، نوعی خاص است که جداگانه باید بررسی شود)، یا سکنی در خانه ای پیدا می کند.
ولی حقیقت این است که منفعت به اصطلاح فقهی هر چند قابل مبادله به مال هست، ولی خودش مال و ثروت شمرده نمی شود. جمال یا آواز یا نطق، وسیله جلب مال و کسب مال و قابل معاوضه به مال می باشد، ولی خود اینها مال و ثروت شمرده نمی شوند. پس شرط مالیت این است که خود عین باشد. از آنچه گذشت، معلوم شد که شرط اول مالیت این است که شیء، مورد حاجت باشد. شرط دوم این است که وافر و رایگان نباشد، مثل نور و هوا. شرط سوم این است که قابل اختصاص باشد. اگر چیزی باشد که افراد نتوانند به خود اختصاص دهند، از اختیار افراد خارج باشد، ولو آن که وافر و بیش از مقدار لازم نباشد، باز هم مالیت ندارد، مانند باران یا نسیم. در مورد شرط دوم می توان گفت که شرطیت ندارد، زیرا اگر چیزی فرضا فوق العاده زیاد باشد ولی افرادی قادر باشند آنها را تحت اختیار قرار دهند، خواه ناخواه مالیت پیدا می کند، همان طوری که زمین و دریا این چنین است. اگر افرادی قدرت پیدا کنند هوا را مانند دریا و زمین تحت اختیار خود قرار دهند، خواه ناخواه هوا نیز مالیت پیدا می کند. و اگر بالعکس، چیزی فقط به قدر لزوم یا کمتر از قدر لزوم باشد، ولی قابل اختصاص نباشد، مثل باران و نسیم، مالیت پیدا نمی کند. پس شرط سوم جانشین شرط دوم است.
از آنچه گفته شد معلوم شد در اصل مالیت، کار دخالت ندارد. البته بسیار چیزهاست که تا روی آنها کار نشود، قابل استفاده نیست، ولی بسیاری از چیزها قبل از آن که روی آنها کار صورت بگیرد قابل استفاده می باشند و مالیت پیدا می کنند، و اشیائی که باید روی آنها کار صورت بگیرد، از آن جهت که بالقوه قابل استفاده می باشند مالیت دارند، کما این که ممکن است روی چیزی کار صورت بگیرد ولی چون مفید و مورد حاجت نیست ارزش پیدا نکند، یا مدتی دارای ارزش باشد و بعد، از ارزش بیفتد. کار، منشأ مالکیت باید شمرده شود، نه منشأ مالیت. مالیت و ارزش، اصلا و ابدا دائر مدار کار نمی باشد.