اشکالات وارده بر منشأ ارزش بودن کار در اندیشه مارکس

بر این نظریه منشأ ارزش فقط کار است چند ایراد وارد است:
اول این که اگر کار صد در صد منشأ ارزش است و ارزش در حقیقت عبارت است از مقدار کاری که روی یک کالا صورت می گیرد، چرا و به چه علت عرضه و تقاضا در ارزش، نوسان ایجاد می کند؟ طرفداران "ارزش = کار" همین قدر می گویند: "نوسانات عرضه و تقاضا پیرامون سطح معینی رخ می دهد، ولی هرگز خود آن سطح را تعیین نمی نماید، خود آن سطح را کار تعیین می کند".

کار ایجاد کننده ارزش است نه مساوی با آن:
دوم این که کار، علت و ایجاد کننده ارزش است نه این که مساوی با ارزش است، آن هم یکی از علل ایجاد ارزش است نه علت منحصره، یعنی کار سبب می شود که شیء، مفید و رافع احتیاج بشود و به حالتی درآید که مفید به حال بشر باشد، و اگر شیء فی حد ذاته چنین بود، یا این که بشر قادر بود با خواندن یک ورد، شیئی را به آن حالت در آورد، باز آن شیء دارای ارزش می شد به شرط آن که به شکلی باشد که در دسترس همه نباشد و قابلیت اختصاص و انحصار داشته باشد. و اما علت این که چیزی که کار بیشتری روی آن صورت گرفته، ارزش بیشتری دارد از چیز دیگری که کار کمتری روی آن صورت گرفته، با آن که هر دو مفید و مورد احتیاج، و به یک اندازه در دسترس می باشند، این است که آن چیزی که کار بیشتری لازم دارد، مثل چرخ خیاطی، بالقوه از چیزی که کار کمتری لازم دارد، مثل قیچی، کمیاب تر است، زیرا فرض این است که این دو را کار بشر دارای ارزش می کند، یعنی آنها را به حالت مفید درمی آورد، ولی از طرف دیگر بشر تابع قانون اخف و اسهل است، همیشه به دنبال این است که چیزی را دارای ارزش کند، یعنی به صورت شیء مفید درآورد که کار کمتری بخواهد. پس آمادگی بشر برای این گونه کارها بیشتر است و در درجه اول است، و به ترتیب آسانی و سختی، آماده کارهای دیگر است، و تنها با بالا بودن قیمت است که می توان جلوی نایابی آن «یعنی چیزی که کار بیشتری لازم دارد» را گرفت.
غیر از اخف و اسهل بودن، بی خطر بودن، شریف و مطابق وجدان بودن، ایضا مطابق ذوق یا عادت شخصی بودن نیز مؤثر است. چرا جنس قاچاق گران است؟ چون بازی با جان است. چرا کارهای بی شرفی پول زیادتر می برد؟ چون منفور طبع است. چرا بعضی کارها با همه سختی فراوان است؟ چون مردم عادت کرده اند، و یا این که با ذوق عده ای سازگار است.

سوم: این که اگر ارزش بستگی دارد به مقدار کار، پس علت گرانی "احجار کریمه" چیست؟ فلزات قیمتی نیز همین طور. خود طلا که پول اصلی است ماده نقض نظریه "ارزش = کار" است. آیا گوهر های گرانبهای جهان از آن جهت گرانقیمت اند که کار بیشتری روی آنها صورت گرفته است؟ آیا ارزش دریای نور و کوه نور، به علت کار زیادی است که روی آنها صورت گرفته است؟

چهارم: این که پس چرا یک کالا با ورود کالای جدید مفیدتر و موافق سلیقه تر از لحاظ زیبایی و غیره، یک مرتبه از ارزش می افتد؟ خواه آن که کالای جدید از لحاظ جنس با کالای قدیم متفاوت باشد، مانند جوراب نخی و جوراب نایلون، و یا در کالای جدید، ابتکاری صورت گرفته که او را مفیدتر کرده است، مانند ابتکارهای گوناگونی که در لوازم صنعتی از قبیل اتومبیل صورت می گیرد.

پنجم: دو نفر با هم و به اندازه هم، کاری را صورت می دهند، ولی یکی از آنها به واسطه ابتکار ذاتی، آن کار را به نحو احسن صورت می دهد و کارش ارزش بیشتری پیدا می کند.

ششم: بسیاری از چیزها بدون آن که بشر کاری روی آنها صورت بدهد ارزش و مالیت و قیمت دارند، مانند ماهی ها و چوب های جنگلی و میوه های جنگلی و دواهای صحرائی. قیمت آنها با زحمتی که برای تحت اختیار قرار دادن آنها کشیده می شود متناسب نیست، بلکه بعضی از آنها را زورمندها یا دولتها تنها کاری که کرده اند این است که مانع استفاده عموم شده اند.

هفتم: گاهی برای دو محصول طبیعی مثل جو و گندم، به اندازه هم انرژی صرف می شود و معذلک ارزش آنها با هم متفاوت است اگر گفته شود به حکم قانون طبیعی "تلاش کمتر برای سود بیشتر" محال است که بشر با توجه به این که از دو کار یکی از آنها سود بیشتری دارد، انرژی خود را صرف کار کم سودتر بکند، چگونه ممکن است به تولید جو در مثال بالا بپردازد؟ جواب این است: این در صورتی است که شرایط از هر جهت برای هر دو کار مساوی باشد. ولی گاهی به واسطه شرایط مکانی یا زمانی، در جایی یا زمانی که می شود به تولید محصول کم سودتر پرداخت، به محصول پر سودتر نمی توان پرداخت. مثلا ممکن است زمین مساعد برای گندم کاری یا چغندر کاری نباشد، یا آب لازم که از کوهستان، رایگان می آید، برای محصول پرسود کافی نباشد، و یا آن که زمانی را که کشاورز صرف تولید محصول کم سود می کند، مساعد برای تولید محصول پرسود نیست، محصول پرسود، از لحاظ زمانی و مکانی محدود می گردد به حد معین، ناچار کشاورز در خارج از آن حدود به کار دیگر می پردازد. حتی دیده می شود که یک کشاورز در شبهای بلند زمستان وقت خود را صرف نخریسی که از عهده یک پیرزن مفلوک نیز می آید و برای آن کشاورز ممکن است ساعتی یک ریال مثلا بیشتر ارزش نداشته باشد می کند در صورتی که کار او در روز در صحرا اقلا ساعتی ده ریال ارزش دارد. چرا؟ چون در شب و در زیر کرسی، کار تولیدی دیگری نمی تواند انجام دهد.

هشتم: دلیل دیگر براین که ارزش مربوط است به اثر کار، یعنی قابلیت استفاده نه مقدار صرف کار، این است که ممکن است شخصی به واسطه وضع خاص، برای کار کوچکی مجبور باشد انرژی زیاد مصرف کند، ولی چون اثر کارش زیاد نیست کارش ارزش کمتری دارد، مثل این که فی المثل شخص افلح (کسی که لب پایین او شکاف دارد)، مأمور پف کردن، و شل مأمور نامه رسانی و ضعیف البصر مأمور دیده بانی شود.

از نظر مارکس تنها بعد مادی و حیوانی کار مورد توجه است:
نهم: در نظریه "ارزش = کار" به کار فقط از جنبه مادی و صرف انرژی، و به عبارت دیگر از جنبه مشترک حیوانی و باربری توجه شده است، ارزش و اهمیت کارها متناسب با مقدار انرژی که معمولا برای ایجاد آنها لازم است در نظر گرفته شده و به جنبه هایی که انسان با یک قدرت معنوی، یعنی با ابتکار و به واسطه هوش و استعداد و ذوق، آن را بهتر و عالی تر ایجاد می کند توجه نشده است. اگر همه کارها از قبیل عملگی بود مطلب از همین قرار بود. کارهای به اصطلاح ساده، همین طور است، اما کارهای عالی و انسانی این طور نیست. آیا ارزش تألیفات، نقاشیها، خطاطیها، منبت کاری ها، خاتم کاری ها، کاشی سازی ها، بستگی به مقدار کاری دارد که صرف آنها شده است؟ آیا اگر فی المثل حافظ و سعدی می خواستند از حق التألیف کتابهای خود استفاده کنند و ثروت سرشاری به دست می آوردند، به واسطه کار زیادی است که کرده اند یا به واسطه ابتکار و الهامی است که دریافته اند؟
دهم: این که طرفداران "ارزش = کار" قطعی و مسلم می گیرند که انسان همواره کوشش می کند از تلاش خود سود بیشتری ببرد، پس محال است که کار پرسودتر را به خاطر کار کم سودتر ترک کند، درست نیست. این نظر مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی است، مبتنی بر این است که محرک اصلی بشر در همه تولیدها و کارها، منافع اقتصادی باشد، و حال آن که منافع اقتصادی یکی از محرکات بشری است. در کارهای اقتصادی غالبا همین طور است که هدف اصلی تحصیل سود و منفعت مادی است، ولی سایر کارها که ارزش اقتصادی نیز دارد اکثر برخلاف است. مثلا اکثر معلمین، شغل خود را نه به واسطه این که درآمد بیشتری دارد بلکه به واسطه این که کار شریفی است و مورد علاقه آنها است قبول کرده اند. برخی از کشاورزان در کنار محصولهای پرسود، به ایجاد محصولهای پرزحمت و کم سود و نمونه نیز می پردازند فقط به خاطر این که از این افتخار برخوردار باشند که در مزرعه آنها همه گونه محصول وجود دارد. در میان مؤلفین یا نقاشان، آثاری یافت می شود که موردپسند عامه است و کار کمتری لازم دارد، و آثاری یافت می شود که مورد استفاده خاصه است ولی زحمت فوق العاده ای لازم دارد. از لحاظ اقتصادی صرفه با کار اول است، ولی مؤلف یا نقاش هرگز حاضر نیست تمام وقت خود را صرف کار ساده پر سود بکند.
مرحوم قمی کتاب "مفاتیح" را در چند ماه، و "سفینة البحار" را در 25 سال تألیف کرد. "سفینة البحار" تقریبا صد برابر "مفاتیح" است و سود آن یک صدم "مفاتیح" (اگر مؤلف می خواست حق التألیف بگیرد)، ولی مؤلف هرگز حاضر نیست وقت خود را صرف کارهایی نظیر " مفاتیح " بکند. خود نویسنده این اوراق، با صرف وقت کم در "داستان راستان" سود بهتری می برد از صرف وقت زیاد در تدریس "اسفار" یا تألیف "اصول فلسفه" و غیره، ولی هرگز حاضر نیست عقربه فعالیت خود را متوجه سود اقتصادی به تنهایی بکند. یکی از ایرادهای مهم بر اصل "ارزش = کار" این است که به فعالیتهای بشری، بیش از حد جنبه مادی و سودجویی سود اقتصادی داده شده است، مثل این است که همه کارها از نوع عملگی دانسته شده است، و حال آن که در همان عملگی نیز سرعملگی مزد بیشتر دارد، نه به واسطه صرف انرژی بیشتر، بلکه به واسطه زبر و زرنگی بیشتر سرعمله.

یازدهم: نظریه "ارزش هر چیز مساوی کاری است که صرف تولید آن چیز شده است" نقش فعال طبیعت را که قادر است دهها و بلکه صدها برابر کاری که صرف آن می شود تولید کند، و به تعبیر قرآن شریف: «کمثل حبة انبتت سبع سنابل فی کل سنبلة مائة حبة؛ چون داستان دانه ای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشه ای صد دانه (باشد).» (بقره/ 261)، مورد غفلت قرار داده است. حداکثر این است که نظریه "ارزش = کار" در مورد طبیعت مرده و مصنوعات جمادی مثل خانه و کارخانه و کفش و کلاه و غیره صادق باشد، در مورد طبیعت زنده صادق نیست. طبیعت زنده، بیش از مقداری که صرف آن می شود نتیجه و بار می دهد. خصوصا شاهکارهای طبیعت. آیا می توان گفت لزوما ارزش گوشتی که در بدن یک کره اسب و یا اسب قیمتی هست معادل است با کاه و جو و علفی که حیوان خورده است؟ این درست مثل این است که بگوییم ارزش یک اندام زیبا و یک چشم و ابرو و چهره دلربا معادل است با خرجی که صرف تولید آن شده است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نظری به نظام اقتصادی اسلام- صفحه 126-119

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24400