در بین راه کربلا بعضیها با امام حسین (ع) صحبت می کنند که نرو خطر دارد، ولی امام حسین (ع) در جواب، این شعرها را می خواند:
سامضی و ما بالموت عار علی الفتی *** اذا مانوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفسه *** و فارق مثبورا و خالف مجرما
اقدم نفسی لا ارید بقائها *** لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم *** کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما
ترجمه: به من می گوئید نرو، ولی خواهم رفت. می گوئید کشته می شوم، مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقائی و ریاست کشته بشود که می گویند به هدفش نرسید. اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته می شود که ننگ نیست. چرا که در راهی قدم برمی دارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. پس چون در راهی قدم بر می دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت می کند، بگذار کشته بشود. شما می گوئید کشته می شوم، یکی از این دو بیشتر نیست: یا زنده می مانم یا کشته می شوم.
«فان عشت لم اندم»؛ اگر زنده ماندم، کسی نمی گوید تو چرا زنده ماندی.
«و ان مت لم الم»؛ و اگر در این راه کشته بشوم، احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم.
«کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما»؛ برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند. باز می بینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه می خواند و می فرماید:
«الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؛ آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟» بعد می فرماید: «انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما؛ من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می بینم.»
هر کس دیگری، هر شخصیت تاریخی، در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی (ع) در شب عاشورا قرار گرفت، یعنی در شرایطی که تمام راههای قوت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد، و قطعا بداند که خود و اصحابش بدست دشمن کشته می شوند، در چنین شرایطی زبان به شکایت باز می کند و این را تاریخ گواهی می دهد. چنین کسانی جملاتی می گویند نظیر تف بر این روزگار، افسوس که طبیعت با من مساعدت نکرد.
می گویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد، گفت: افسوس که طبیعت چند ساعت با من مخالفت کرد. دیگری دستش را بهم می زند و می گوید: روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل در آوردی. اما حسین اصحابش را جمع می کند چنانکه گوئی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج می زند و می فرماید: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء، اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن، و فقهتنا فی الدین؛ بهترین ثنا را بر خدا می گویم و او را در راحتی و سختی حمد می کنم. خدایا تو را به علت این که با نبوت ما را تکریم کردی و قرآن کریم را به ما آموختی و ما را در دین فقیه گردانیدی حمد می کنم.»
مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود، آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد. برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت می خواهد، و می بیند در راه خودش قدم برداشته، محیط مساعد است. او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمی بیند.
از شعارهای روز عاشورای حسین (ع) یکی این است: «الموت اولی من رکوب العار و العار اولی من دخول النار؛ مرگ بهتر از ننگ و ننگ بهتر از دخول در آتش است». تا آخرین لحظه ها عملش، حرکاتش، سکناتش، سخنانش، تمام حق خواهی، حق پرستی و موجی از حماسه است.
شب تاسوعا که برای آخرین بار به او عرضه می دارند یا کشته شدن یا تسلیم! اظهار می دارد: «و الله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید؛ به خدا قسم که من هرگز نه دست ذلت به شما می دهم و نه مثل بردگان فرار می کنم». آن ساعتهای آخر، اباعبدالله باز همان است. نباید باور کرد که اباعبدالله این جمله را گفته باشد که «اسقونی شربة من الماء فقد نشبت کبدی؛ یعنی جرعه ای آب به من بدهید که جگر من سوخته شده است». حسین اهل این جور درخواستها نبود، بلکه او در مقابل لشکر دشمن می ایستد و فریاد می کند: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یابی الله ذالک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و ظهرت؛ مردم کوفه! آن ناکس پسر ناکس، آن زنازاده پسر زنازاده، (امیر شما، فرمانده کل شما، آن کسی که شما به فرمان او آمده اید) به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن یا شمشیر، یا تن به ذلت دادن. آیا من تن به ذلت بدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلت برویم! (ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار می دهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمی آوریم.) خدای من که در راه رضای او قدم بر می دارم راضی نیست و می گوید نکن، پیامبر اکرم (ص) که وابسته به مکتب او هستم، می گوید نکن، آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شده ام، به من می گویند تن به ذلت نده.»
این یک حماسه است اما نه یک حماسه شخصی یا قومی. در آن منیت نیست، در آن خودپرستی نیست، خداپرستی است. در روز عاشورا حسین (ع) حد آخر مقاومت را هم می کند. دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است. یکی از تیراندازان ستمکار تیر زهرآلودی را به کمان می کند و بسوی اباعبدالله می اندازد که در سینه اباعبدالله می نشیند و دیگر بی اختیار روی زمین می افتد. چه می گوید؟ آیا در این لحظه تن به ذلت می دهد؟ آیا خواهش و تمنا می کند؟ نه، بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن، رویش را بسوی همان قبله ای که از آن هرگز منحرف نشده است می کند و می فرماید: «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین؛ راضی هستم به قضای تو و تسلیم امر تو هستم. معبودی غیر تو نیست ای پناهگاه پناهندگان.»