بررسی معنای بیعت در تعالیم اسلامی

بیعت چیست؟ تعریفی که ما از بیعت پیدا کرده ایم همان است که در النهایة، ابن اثیر از ماده بیع آمده است. می گوید: و فی الحدیث «ألا تبایعونی علی الاسلام. هو عبارة عن المعاقدة علیه و المعاهدة، کأن کل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخیلة أمره»؛ «بیعت عبارت است از عقد بستن و معاهده نمودن بر آن «اسلام». گویی هر کدام از طرفین دارائی خود را به دیگری می فروشد و خالص نفس و طاعت و امور داخلی و باطنی خود را به او واگذار می کند». بیعت فقط در مورد حاکم و سلطان است. پیمان رفاقت دو رفیق را بیعت نمی گویند یعنی در بیعت تسلیم یک طرف برای یک طرف است. «رجوع شود به کشاف و مجمع البیان».
در قرآن ذکر بیعت آمده است: «لقد رضی الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة...؛ «به راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می کردند از آنها راضی شد و از آنچه در دلشان (از صدق نیت) بود آگاه گردید، پس آرامش را بر آنها نازل کرد و پیروزی نزدیکی را به آنها پاداش داد». (فتح/ 18) «اذا جاءک المؤمنات یبایعنک علی ان لایشرکن بالله و لایسرقن و لایزنین و لایقتلن اولادهن»؛ «چون زنان با ایمان نزد تو آیند و با تو بیعت کنند که چیزی را با خدا شریک نسازند و دزدی و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند». (ممتحنه/ 12).
پیغمبر (ص) برای علی (ع) در غدیر خم بیعت گرفت. در "لیلة العقبة" اهل مدینه با پیغمبر (ص) بیعت کردند. در سقیفه از مردم بیعت گرفتند و همین بیعت کار را تمام کرد و مردم پس از توجه نیز بیعت خود را نقض نکردند. علی (ع) در زمان خلافت از مردم بیعت گرفت. زبیر که بعد پشیمان شد گفت: بیعت من ظاهری بود. در نهج البلاغة خطبه 8 می فرماید: «یزعم انه قد بایع بیده و لم یبایع بقلبه فقد أقر بالبیعة و ادعی الولیجة فلیأت علیها بامر یعرف و الا فلیدخل فیما خرج منه»؛ وی چنین پندارد که با دست خود بیعت نموده ولی دلش با آن هماهنگ نبوده. به بیعت خود مقر است و ادعا دارد که در باطن موافقت نداشته است. لذا باید بر این ادعا دلیل روشنی آورد وگرنه در بیعتی که از آن بیرون رفته داخل گردد. امام در اینجا روی اصول قضایی علیه زبیر استدلال می کند. به هر حال امام در اینجا بیعت را به عنوان یک امر الزام آور یاد می کند. ایضا امیر المؤمنین در نهج البلاغة خطبه 34 می فرماید: «ان لی علیکم حقا و لکم علی حق. فاما حقکم علی فالنصیحة لکم، و توفیر فیئکم علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا (تعلموا) (ابن میثم "تعملوا" شرح کرده و آن درست است") و اما حقی علیکم فالوفاء بالبیعة، و النصیحة فی المشهد و المغیب، و الاجابة حین ادعوکم، و الطاعة حین آمرکم»؛ «مرا بر شما حقی است و شما را نیز بر من حقی است. حق شما بر من این است که برای شما خیرخواهی و دلسوزی کنم، و دارائی بیت المال را بدون کم و کاست به شما رسانم، و شما را بیاموزم تا نادان نمانید، و به شما آداب آموزم تا بدانید «تا عمل کنید». و اما حق من بر شما آن است که در بیعت خود وفادار بمانید، و در حضور و غیاب من خیرخواه من باشید، و هر گاه شما را بخوانم اجابتم کنید، و چون فرمانتان دهم فرمان ببرید».
ایضا اصحاب جمل به عنوان ناکثین یعنی نقض کنندگان بیعت شناخته شدند. درباره امام زمان (عج) دارد که او مخفی شد تا بیعت کسی به گردن او نباشد. امامزادگان و تمام کسانی که می خواستند قیام کنند علیه خلفا مثل محمد نفس زکیه و زیدبن علی از اتباع خود بیعت می گرفتند. ابوحنیفه فتوا داد که بیعت اهل مدینه با عباسی ها درست نیست چون قبلا با محمد نفس زکیه بیعت کرده اند. امام صادق (ع) فرمود: من حاضرم با محمد نفس زکیه بیعت کنم به شرط اینکه قیامش قیام امر به معروف باشد نه مهدویت. خود امام حسین (ع) از اصحاب خود بیعت گرفت و در شب عاشورا فرمود: من بیعت خودم را از گردن شما برداشتم: «انتم فی حل من بیعتی». مسلم نیز از مردم کوفه برای امام بیعت گرفت. معاویه به حضرت امیر می نویسد که تو را مانند شتری که مهارش را بکشند برای بیعت بردند: «و کنت تقاد کما یقادالجمل المخشوش». امیر المؤمنین در جواب او نوشت: «و قلت انی کنت اقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتی أبایع والعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت، و ان تفضح فافتضحت! و ما علی المسلم من غضاضة فی ان یکون مظلوما ما لم یکن شاکا فی دینه و لا مرتابا بیقینه، و هذه حجتی الی غیرک قصدها و لکنی اطلقت لک منها بقدر ما سنح من ذکرها» (نهج البلاغه، نامه 28)؛ و گفتی که مرا مانند شتر لجام شده می کشیدند تا بیعت کنم. به خدا سوگند تو خواستی مذمت کنی ستایش کردی و خواستی رسوا کنی، رسوا شدی. البته بر مرد مسلمان عار و عیب نیست که مظلوم واقع شود تا زمانی که در دینش شک نکند و در یقین خود تردید راه ندهد. البته روی این دلیل من به دیگری است ولی به اندازه لازم با تو به سخن پرداختم. اینجا این سؤال پیش می آید که بیعت چه لزومی دارد که پیغمبر (ص) و امام از مردم بیعت می گرفتند، و از نظر شرعی چه اثر الزام آوری دارد؟ آیا اگر مردم بیعت نمی کردند اطاعت پیغمبر (ص) واجب نبود؟! و چرا امیر المؤمنین به بیعت استناد می کند؟ به نظر می رسد بیعت در بعضی موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگی است، قول وجدانی است.
بیعتی که پیغمبر اکرم (ص) می گرفت از این جهت بود، خصوصا با توجه به اینکه در خوی عرب این بود که قول خود و بیعت خود را نقض نکند، نظیر قسم خوردن نظامی ها یا وکلا است که به هر حال هیچکس نباید به مملکت خود خیانت کند. ولی این قسم تأکید و گرو گرفتن وجدان است. تا شخص بیعت نکرده، فقط همان وظیفه کلی است که قابل تفسیر و تأویل است، ولی با بیعت، شخص به طور مشخص اعتراف می کند به طرف و مطلب از ابهام خارج می شود و بعد هم وجدان خود را نیز گرو می گذارد، و بعید نیست که شرعا نیز الزامی فوق الزام اولی ایجاد کند. ولی در برخی موارد صرفا پیمان است مثل آنجائی که قبل از بیعت، هیچ الزامی در کار نیست. مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص، قبل از بیعت هیچ الزامی نیست اما بیعت الزام آور می کند. امیر المؤمنین که با زبیر و غیر زبیر به بیعت استناد می کند در حقیقت مسئله منصوصیت را که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان آن را از اثر انداخته، صرف نظر می کند و به یک اصل دیگر که آن هم یک اصل شرعی است استناد می کند همچنانکه خلفا نیز نص بر علی (ع) را نادیده گرفته و به یک اصل دیگر از اصول اسلام که آن هم محترم است استناد کردند و آن شورا بود: «و شاورهم فی الأمر»؛ «با آنان در کار مشورت کن». (آل عمران/159) «وامرهم شوری بینهم»؛ و کارشان در میانشان (برپایه) مشورت است. (شوری/38).
بیعت با رأی دادن در زمان ما کمی فرق می کند، پر رنگتر است. رأی صرفا انتخاب کردن است نه تسلیم اطاعت شدن. بیعت این است که خود را تسلیم امر او می کند. بیعت از رأی دادن پر رنگ تر است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- حماسه حسینی 2- صفحه 73-70

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24639