مرحوم حاجی نوری در کتاب "لؤلؤ و مرجان" برخی از داستان های ساختگی روضه خوان ها و علت جعل آنها را نقل می کند:
1- افسانه یکی از قاصدان کوفه که نامه ای آورد برای امام حسین (ع) و جواب خواست. حضرت سه روز مهلت خواستند، روز سوم عازم سفر شدند. آن شخص گفت: برویم ببینیم جلالت شأن پادشاه حجاز را که چگونه سوار می شود. آمد دید حضرت بر کرسی نشسته، بنی هاشم دورش را گرفته و مردان ایستاده و اسبان زین کرده و چهل محمل که همه را به حریر و دیباج پوشانیده اند... تا عصر عاشورا که عمر سعد امر کرد شتران بی جهاز را حاضر کردند برای سوار شدن اسیران...
2- حضرت زینب در شب عاشورا به جهت هم و غم و خوف از اعدا در میان خیمه ها سیر می کرد برای استخبار حال اقربا و انصار، دید حبیب بن مظاهر اصحاب را در خیمه خود جمع کرده و از آنها عهد می گیرد که فردا نگذارند احدی از بنی هاشم قبل از ایشان به میدان برود... آن مخدره مسرورا آمد پشت خیمه ابوالفضل، دید آنجناب نیز بنی هاشم را جمع کرده و به همان قسم از ایشان عهد می گیرد که نگذارند احدی از انصار پیش از ایشان به میدان برود. مخدره مسرور در خدمت حضرت رسید و تبسم کرد. حضرت از تبسم او (در این وقت) تعجب کرد و سبب پرسید. آنچه دیده بود عرض کرد...
3- داستان اینکه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بیت و اصحاب، حضرت به بالین امام زین العابدین (ع) آمد. پس از پدر حال معامله آنجناب را با اعدا پرسید. خبر داد که به جنگ کشید. پس جمعی از اصحاب را پرسید. در جواب فرمود: قتل، قتل، تا رسید به بنی هاشم و از حال جناب علی اکبر و ابی الفضل سؤال کرد، به همان قسم جواب داد و فرمود: بدان در میان خیمه ها غیر از من و تو مردی نمانده است.
ایشان در صفحه 178 کتاب خویش در نقد این داستان می گوید: «این قصه است و حواشی بسیار دارد و صریح است در آنکه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزات پدر بزرگوارش ابدا از حال اقرباء و انصار و میدان جنگ خبری نداشت.»
4- داستان عزم رفتن اباعبدالله به میدان جنگ و طلب کردن اسب سواری و «اینکه» کسی نبود اسب را حاضر کند: «پس مخدره زینب رفت و آورد و آن حضرت را سوار کرد. بر حسب تعدد منابر، مکالمات بسیار بین برادر و خواهر ذکر می شود و مضامین آن در ضمن اشعار عربی و فارسی نیز در آمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور در آورند.»
ظاهرا از آن جمله است اینکه حضرت زینب هنگام وداع، برادر را ایست داد و فرمود: وصیتی از مادرم به یادم افتاد. مادرم به من گفته در همچو وقتی حسینم را بگیر و از طرف من زیر گلویش را ببوس. از آن جمله است اینکه حضرت دید اسب حرکت نمی کند، هر چه نهیب می زند اسب نمی رود، یک مرتبه می بیند طفلی خودش را روی سم اسب انداخته است. (اشعار معروف صفی علیشاه در بیان دو جاذبه عشق و عقل مربوط به جریان حضرت زینب در همین وقت است) باید متوجه بود که حضرت زینب حین وفات حضرت زهرا (س) تقریبا پنج ساله بوده است.
5- زینب آمد به بالین ابا عبدالله (ع) در قتلگاه «و رأته یجود بنفسه و رمت بنفسها علیه و هی تقول: انت اخی، انت رجاؤنا، انت کهفنا، انت حمانا؛ و او را دید که مشغول جان دادن است. خود را به روی بدن او انداخت و می گفتند: تو برادر منی، تو امید مایی، تو پناه مایی، تو پشتیبان مایی. (خواننده محترم توجه دارد که استاد شهید در حال بر شمردن تحریفات معنوی حادثه عاشورا می باشند)
6- افسانه منسوب به ابوحمزه ثمالی که در خانه امام سجاد را کوبید، کنیزکی آمد، چون فهمید ابوحمزه است خدای را حمد کرد که او را رساند که حضرت را تسلی دهد چون امروز دو مرتبه حضرت بیهوش شدند. پس ابوحمزه داخل شد و تسلی داد به اینکه شهادت در این خانواده موروثی است، جد، پدر، عم،. .. امام فرمود: بلی، ولی اسارت در این خانواده موروثی نبود. آنگاه شمه ای از حالت اسیری عمه ها و خواهران بیان کردند.
7- از هشام بن حکم «مطلبی» نقل کرده اند که خلاصه اش اینست: «در ایامی که امام صادق (ع) در بغداد بودند، هر روز می بایست در محضر امام باشم. روزی یکی از شیعیان، هشام را به یک مجلس عزا دعوت می کند و او معتذر می شود که باید در حضور امام باشم. او می گوید: از امام اجازه بگیر و هشام می گوید: اسم این مطلب را پیش امام نمی شود برد که منقلب می شود. او گفت: بی اجازه بیا. هشام گفت: این هم ممکن نیست زیرا امام از من خواهد پرسید. آخر کار هر طور بود هشام را برد. روز بعد امام جویا شد و بعد از تکرار فاش کرد. امام فرمود: گمان می کنی من در آنجا نبودم یا در چنین مجالسی حاضر نمی شوم؟! عرض کرد: شما را در آنجا ندیدم. فرمود: وقتی که از حجره بیرون آمدی، در محل کفش ها چیزی ندیدی؟ عرض کرد: جامه ای در آنجا افتاده بود. فرمود: من بودم که عبا بر سر کشیدم و روی زمین افتادم! (نظیر این افسانه است افسانه ای درباره امام سجاد (ع) که در یک مجلس عزاداری شرکت کرده بود و چراغ ها را خاموش کردند و بعد که مجلس ختم شد و چراغ ها روشن شد، دیدند امام کفش های عزاداران را جفت کرده است.)
سپس ایشان در صفحه 183 می گوید: «دو چیز است که سبب تجری این جماعت بلکه بعضی از ارباب تألیف شده در نقل اخبار و حکایات بی اصل و مأخذ بلکه در بافتن دروغ و جعل اخبار و حکایات:
اول: گفته اند در اخبار مدح ابکاء ننوشته که به چه قسم بگریانید و چه بخوانید و از این ذکر نکردن معلوم می شود هر چه سبب گریانیدن، وسیله سوزانیدن دل و بیرون آمدن اشک باشد ممدوح و مستحسن است. علیهذا اخبار منع کذب در غیر مقام تعزیه داری است. به این بیان می توان بسیاری از معاصی کبیره را مباح بلکه مستحب کرد. مثلا اخبار فضیلت ادخال سرور در قلب مؤمن. پس مثلا غیبت یا بوسه و زنای با بیگانه یا لواط اگر موجب ادخال سرور بشود جایز است.»
در صفحه 186 در خصوص گریاندن روضه خوان ها داستان عجیبی را نقل می کند:
«یکی از ثقات اهل علم یزد برای من نقل کرد که وقتی از یزد پیاده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بیابان (کویر) که مشقت بسیار دارد. در مسیر منازل وارد قریه ای از دهکده های خراسان شدم. قریب نیشابور چون غریب بودم رفتم به مسجد آنجا. چون مغرب شد اهل ده جمع شدند و چراغی روشن کردند و پیش نمازی آمد و نماز مغرب و عشا را به جماعت کردند. آنگاه پیش نماز رفت بالای منبر نشست، پس خادم مسجد دامن را پر از سنگ کرد و برد بالای منبر نزد جناب آخوند گذاشت. متحیر ماندم برای چیست؟!
آنگاه مشغول روضه خوانی شد. چند کلمه که خواند خادم برخاست و چراغ ها را خاموش کرد. تعجبم بیشتر شد. در این حال دیدم بنای سنگ انداختن شد از بالای منبر بر آن جماعت و فریادها بلند شد، یکی می گوید: ای وای سرم، دیگری فریاد از بازو، سومی از سینه و هکذا گریه ها و شیون ها بلند شد. قدری گذشت، سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن کردند. مردم با سر و صورت خونین و دیده اشکبار رفتند. پس به نزد پیش نماز رفتم و از حقیقت این کار شنیع پرسیدم. گفت: روضه می خوانم و این جماعت به غیر از این قسم عمل گریه نمی کنند. لابد باید (برای اینکه به ثواب گریه بر اباعبدالله برسند) به این نحو ایشان را بگریانم.»
و در صفحه 187 عامل دوم تحریف واقعه کربلا را این چنین ذکر می کند:
«دوم: استقرار سیره علما در مؤلفات خود بر نقل اخبار ضعیفه و ضبط روایات غیر صحیحه در ابواب فضایل و قصص و مصائب و مسامحه ایشان در این مقامات، خصوص مقام اخیر چنان که مشاهد و محسوس است.»
مرحوم حاجی بعدا وارد بحث در مسئله تسامح در ادله سنن می شود و فرق می گذارد میان حدیث ضعیف و موهون و می گوید: آنچه قابل تسامح است احادیث ضعیفه است نه موهونه.
در صفحه 193 می گوید:
«قصه زعفر جنی و عروسی قاسم در روضه کاشفی، و دومی در منتخب شیخ طریحی هم هست. منتخب طریحی مشتمل بر موهون هایی از قبیل زنده دفن کردن حضرت عبد العظیم در ری است.»
در صفحه 194: «قصه عروسی، قبل از روضه کاشفی در هیچ کتابی دیده نشده است. اما قصه زبیده و شهربانو و قاسم ثانی در خاک روی و اطراف آن که در السنه عوام دائر شده، پس آن از خیالات واهیه است. .. تمام علمای انساب متفقند که قاسم بن الحسن عقب ندارد.» (بلکه صغیر بوده)
در صفحه 195، می گوید: «مسعودی که شیعه است و معاصر کلینی است، در "اثبات الوصیة" عدد کشتگان امام را به 1800 تن رسانده است آن هم به عبارت: «و روی انه قتل بیده ذلک الیوم الفا و ثمانمائة» اما در کتابی که هزار سال بعد نوشته شده "اسرار الشهاده دربندی" عدد مقتولین امام را به سیصد هزار و عدد مقتولین حضرت ابوالفضل را به بیست و پنج هزار و از سایرین نیز به بیست و پنج هزار نفر رسانده است»
(اگر فرض کنیم امام در هر ثانیه یک نفر کشته باشد، سیصد هزار نفر مقدار هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه وقت می خواهد که با روز هفتاد و دو ساعت نیز قابل اصلاح نیست و بیست و پنج هزار نفر اگر هر نفر در یک ثانیه کشته شود، شش ساعت و پنجاه و شش دقیقه و چهل ثانیه وقت می خواهد. به علاوه جمعیت یک میلیون و ششصد هزار نفر در صحرای کربلا جا نمی گیرد. وسائل و اسبابش از کجا فراهم می شود؟ آن هم همه از مردم کوفه بودند، از حجاز و شام کسی نبود (در اینجا انسان به یاد آن افسانه می افتد که یک نفر اغراق گو در بزرگی شهر هرات در یک تاریخی گفت که در آنوقت در هرات بیست و یک هزار احمد یک چشم کله پز بود. نظیر اینها را درباره سرو کاشمر و عدد بنی اسرائیل و متقابلا لشکریان فرعون و غیره گفته اند) خداوند عقلی بدهد.
«برای ذریه طاهره دوشیزگانی به هم بافتند، خصوص برای حضرت ابی عبدالله (ع)، بعضی را در مدینه گذاشتند و بعضی را در کربلا شوهر دادند و بعضی را به جهت صدق کلام جبرئیل، صغیرهم یمیتهم العطش، در کربلا از تشنگی بکشتند و بعضی را در قتلگاه شبیه عبدالله بن الحسن شهیدش کنند....»
در صفحه 208 در مذمت گوش دادن به اخبار و داستان های جمعی می افزاید:
خاتمه در مذمت گوش دادن به اخبار کاذبه و حکایات و قصص دروغ مجالس تعزیه داری. خداوند در مقام مذمت یهودیان بلکه منافقین و بیان صفات خبیثه و افعال قبیحه ایشان می فرماید: «سماعون للکذب اکالون للسحت؛ به دروغ گوش دهند و حرام خورند.» (مائده/ 42) درباره اهل بهشت می فرماید: «لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا؛ در آنجا سخن لغو و دروغ نشنوند.» (نبأ/ 35)
درباره اهل دوزخ که در این جهان به دروغ عادت کرده اند و در آخرت و موقف نیز ترک نکنند می فرماید: «و یوم تقوم الساعة یقسم المجرمون ما لبثوا غیر ساعة کذلک کانوا یؤفکون؛ روزی که قیامت بر پا شود مجرمان سوگند خورند که جز ساعتی درنگ نکرده اند. اینچنین از حق منحرف و منصرف می شوند.» (روم/ 55)
ایضا: «یوم یبعثهم الله جمیعا فیحلفون له کما یحلفون لکم و یحسبون انهم علی شی ء الا انهم هم الکاذبون؛ و روزی که خدا همه آنها را برانگیزد پس برای او سوگند خوردند چنان که برای شما سوگند می خوردند و پندارند که برحقند. آگاه باشید که اینان دروغگویانند.» (مجادله/ 18)
ایضا: «ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا والله ربنا ما کنا مشرکین انظر کیف کذبوا علی انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون؛ سپس پاسخ آنها جز این نبود که گفتند به الله پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم. بنگر که چگونه بر خود دروغ می بندند و چگونه افتراهایشان از نظرشان گم شده است.» (انعام/ 23-24)
ایضا: «و اجتنبوا قول الزور؛ و از گفتار باطل و دروغ بپرهیزید.» (حج/ 30)
ایضا: «و الذین لایشهدون الزور؛ و کسانی که شاهد و ناظر کارهای لغو و باطل نمی شوند.» (فرقان/ 72)
و در صفحه 213:
و نیز دلالت کند بر قبح و مذمت آن، استقراء غالب معاصی که محل آن مانند غالب اقسام دروغ، زبان است مثل غیبت و غنا و سب و بهتان و استهزاء و نظایر آنها، زیرا که چنان که غیبت در شرع حرام است، گوش دادن به آن نیز حرام است، خوانندگی حرام است، گوش دادن به آن نیز حرام است، سب اولیاء خداوند یا مؤمن یا کافر معصیت است، گوش دادن به آن نیز حرام است.
خدای تعالی فرماید: «و قد نزل علیکم فی الکتاب ان اذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انکم اذا مثلهم؛ و حال آنکه در کتاب بر شما این حکم را فرستاده که چون شنیدید به آیات خدا کفر می ورزند و ریشخند می زنند با آنان منشینید تا در سخنی دیگر فرو روند، که شما هم مثل آنان خواهید بود...» (نساء/ 140) هر کس مرتکب گناهی شد، به آیه ای از آیات الهی استهزاء کرده است.