زیبایی و مشخصات آن در اسلام

یکی از نظریاتی که در باب اخلاق وجود دارد نظریه زیبایی است که می گوید اخلاق از مقوله زیبایی است. در این جا سؤالاتی مطرح است. اولین سوال این است که جمال یا زیبایی چیست؟ یعنی جمال و زیبائی را چگونه می توانیم تعریف بکنیم، آیا زیبایی را می توان تعریف کرد که چیست؟ نه، نمی توان. در باب فصاحت که از مقوله زیبایی است علما می گویند فصاحت را در حقیقت نمی شود تعریف واقعی کرد، "مما یدرک و لا یوصف" است یعنی درک می شود، توصیف نمی شود و ما داریم در دنیا خیلی چیزها که انسان وجودش را درک می کند ولی نمی تواند آن را تعریف بکند. زیبایی از همین قبیل است. افلاطون تعریفی از زیبایی کرده است. تعریف او اولا در حدش معلوم نیست تعریف درستی باشد و ثانیا تعریف کاملی نیست. گفته است: زیبایی، هماهنگی میان اجزاء است با کل. یعنی اگر یک کل داشته باشیم مانند یک ساختمان چنانچه همه اجزایش: در، دیوار، پایه، سقف و غیره، با یک تناسب معین در آن به کار رفته باشد آن کل زیباست.
زیبایی یک ساختمان به این علت است که میان اجزایش تناسب است. حالا اگر این حرف درست باشد و تناسب یعنی یک نسبت خاص وجود داشته باشد ولی آیا می شود در زیباییها بیان کرد که نسبت چیست؟ آیا همان طور که مثلا در آب می گویند از چقدر است و از چقدر، در این جا می شود چنین چیزی گفت؟ نه، آیا لازم است ما بتوانیم تعریف بکنیم؟ نه، لزومی ندارد. برای این که به وجود حقیقتی اعتراف بکنیم هیچ ضرورتی ندارد که اول بتوانیم آن را تعریف بکنیم. اگر بتوانیم، تعریف می کنیم؛ نتوانستیم، می گوییم از نظر کنه و ماهیت بر ما مجهول است ولی وجود دارد.
زیبایی وجود دارد گو اینکه بشر نمی تواند آن را تعریف بکند. حتی بشر همین نیروی برق را نمی تواند تعریف بکند اما شک ندارد که وجود دارد. آیا زیبایی منحصر است به زیبایی یک انسان، آن هم زیباییهایی که دو جنس مخالف، انسان از یکدیگر درک می کنند خصوصا در جنس زن؟ و وقتی می گویند «زیبا» یعنی مثلا اندام و چهره یک زن زیبا؟ و دیگر غیر از این در عالم، زیبایی وجود ندارد؟ افرادی که از زیبایی چیز درستی درک نمی کنند این جور خیال می کنند. نه، در طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد، در جمادات، نباتات و حیوانات، در آسمان، زمین و دریاها. کیست که زیبایی را در گلها درک نکند؟!
خیلی افراد شاید از گل فقط بوی خوش را درک می کنند در صورتی که آنهایی که چشمشان زیبایی را درک می کند در گل، زیبایی را بیش از بوی خوش درک می کنند یعنی برایش بیشتر اهمیت قائل هستند. زیبایی گلها، زیبایی درختها، زیبایی جنگلها، زیبایی دریاها، زیبایی کوهها، زیبایی آسمانی که بالای سر انسان است، زیبایی افق، زیبایی سپیده دم، زیبایی طلوع آفتاب، زیبایی غروب آفتاب، زیبایی شفق، هزاران نوع زیبایی و جمال محسوس در عالم طبیعت وجود دارد. تمام زیباییها که منحصر به آن زیبایی که با شهوت جنس انسان سر و کار دارد نیست. آن کسی که زیبایی را منحصرا در شهوت جنسی درک می کند در حقیقت اصلا زیبایی را درک نمی کند. زیبایی تنها مربوط به غریزه جنسی انسان نیست که تا می گویند «زیبایی» بعضی اشخاص فورا فکر می کنند یعنی مسائل مربوط به غریزه جنسی. این جور نیست.
در خود طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد. تازه اینهایی که ما گفتیم، زیباییهای مربوط به قوه باصره و چشم بود. سامعه، لامسه، شامه و ذائقه نیز هر یک زیباییهایی را درک می کنند. اساسا «خوب» در هر حسی یعنی زیبا. «خوب» در چشم، زیبایی چشم است، «خوب» در گوش، زیبایی گوش است و همین طور«خوب» در لامسه، ذائقه و شامه. پس این اشتباه نشود که تا می گویند «زیبایی» افرادی که درکشان از زیبایی بسیار ضعیف است فورا توجهشان به مسائل جنسی معطوف می شود. باید دانست که زیباییها فقط مربوط به غریزه جنسی نیست، در همه محسوسات این عالم هست، منحصر به محسوسات این عالم نیز نیست، مربوط به معانی فکری هم هست، از این بالاتر هم وجود دارد و آن زیبایی معقول است، یعنی زیبایی که فقط عقل انسان آن را درک می کند، نه حس انسان آن را درک می کند و نه قوه خیال انسان، در یک اوج و مرتبه ای بالاتر است و به آن می گویند زیبایی عقلی یا حسن عقلی. نقطه مقابل، زشتی عقلی یا نازیبایی عقلی است.
پاره ای از کارهای بشر را می بینیم که با کارهای عادی و طبیعی او متفاوت است. کارهای طبیعی و عادی بشر کارهایی است که ستایش ها و آفرین ها و تحسین ها را بر نمی انگیزد. ولی پاره ای از کارهاست که شکوه و عظمت و جلال دارد، جمال و زیبایی دارد، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسین می آفریند و واقعا هم این جور است. کیست که ببیند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش می کند، برای خود مشقت می خرد که به دیگران آسایش برساند و تحسینش نکند؟!
قرآن کریم درباره پیامبر اکرم (ص) می فرماید: «لقد جاءکم رسول من أنفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم؛ همانا شما را پیامبری از خودتان آمد که رنج و زبانتان بر او گران است، به (هدایت) شما اصرار دارد و به مومنان دلسوز و مهربان است.» (توبه/ 128) پیامبری از جنس خود شما برای شما آمده است. یک خصوصیت او این است که بدبختیها و «عنت» های شما، مشقتها و ناراحتیهایی که شما گرفتارش هستید و خودتان در اثر جهالت و نادانی و یا چیز دیگر درک نمی کنید و ناراحت نیستید (بر او ناگوار است).در نهایت بدبختی و خودتان درک نمی کنید ولی بر او ناگوار است، او ناراحتیش را تحمل می کند، او رنجش را می برد، رنج ناراحتی تو را. بدیهی است این امر تقدیس و عظمت و شکوه دارد.

رابطه انسان و زیبایی
یکی از گرایشها در انسان، گرایش به زیبایی و جمال است. در انسان گرایش به جمال و زیبایی چه به معنی‏ زیبایی دوستی و چه به معنی زیبایی آفرینی که نامش هنر است به معنی مطلق‏ وجود دارد. این هم خود یک گرایشی است در انسان و هیچ کس نیست که از این حس فارغ و خالی باشد. انسان لباس هم که می ‏پوشد کوشش می‏ کند تا حدی‏ که برایش ممکن باشد وضع زیباتری برای خودش به وجود بیاورد. اتاقش را زیبا می‏ کند. انسان زیبایی های طبیعت را دوست دارد. یک جا که یک آب صاف و زلال می‏ بیند، یک استخر، یک دریا، از دیدنش‏ لذت می ‏برد، از مناظر خیلی عالی طبیعی لذت می ‏برد، از منظره آسمان، از افق، از کوهها، از همه اینها لذت می ‏برد، یعنی اینها را زیبا می ‏بیند و از زیبایی اینها لذت می ‏برد و همین طور است مسأله هنر که خودش خلق نوعی زیبایی است، اموری که‏ از قدیم "صنایع مستظرفه" نامیده شده ‏اند، مثل خط که یک هنر خیلی‏ قدیمی است. خط بسیار زیبا برای انسان ارزش فوق العاده ‏ای دارد و آن را حفظ می‏ کند. قرآنی که با خط بسیار زیبا نوشته شده باشد، ده بار هم اگر انسان آن را دیده باشد دفعه یازدهم باز می‏ خواهد ببیند، بلکه صد بار هم‏ دیده باشد دفعه صد و یکم باز می‏ خواهد تماشا کند.
نمونه خط زیبا کتیبه بایسنقر است در جلو ایوان مقصوره در حرم امام رضا (ع) در آن کتیبه بزرگی که جلو پیشانی ایوان است. خود قرآن، یکی از جهات آیت بودنش از مقوله زیبایی یعنی فصاحت و بلاغت است، و یکی از بزرگترین عاملهای جهانی کردن قرآن، عامل زیبایی‏ یعنی فصاحت و بلاغت فوق العاده آن است. غرض این است که گرایش به زیبایی و مظاهر زیبایی نیز یک گرایش است‏ در انسان. انسان ناآگاهانه آن کل زیبایی، منبع و اصل زیبایی را که ذات مقدس پروردگار است درک می کند و در نتیجه خواسته ها و طریق رضای او را که طریق سعادت ماست، چون او می خواهد و بالفطره از ناحیه او می بیند، زیبا می بیند. انسان در فطرت ناآگاه خودش زیبایی آنچه را که خدا از او خواسته است درک می کند، چون این تکلیف را در عمق باطنش از خدا می بیند. هر چه از خدا می بیند. همچنین ما در شعور ظاهر خودمان وقتی که خدا را بشناسیم، هر چه از ناحیه خدا درک بکنیم زیبا می بینیم. همانطور که شعر آمده است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

نسبیت زیبایی
زیبایی در عالم نسبی است. شما می بینید انسانی، شیء یا انسان دیگری (معشوقش) در نظرش فوق العاده زیبا و حال آنکه یک انسان دیگر او را زیبا نمی بیند. پس معلوم می شود به قول این اشخاص زیبایی حقیقت مطلقی نیست، یعنی ممکن است یک انسان در نظر انسانی در نهایت زیبایی باشد و همان انسان در نظر انسان های دیگر اصلا زیبایی نداشته باشد. داستان معروف لیلی و مجنون همان نسبیت در زیبایی را بیان می کند. یعنی برای او زیباست، برای کس دیگر زیبا نیست. این هم خودش مسئله ای است که می گویند بر خلاف آنچه انسان ها خیال می کنند که زیبائی، عشق می آفریند، بر عکس است: عشق، زیبایی می آفریند، یعنی اول زیبایی وجود ندارد که بعد در اثر زیبایی، عشق ایجاد شود؛ اول عشق وجود پیدا می کند و بعد عشق زیبایی را خلق می کند. البته این یک نظر افراطی است. نمی شود وجود زیبایی را در خارج به کلی انکار کرد.

زشتیها و زیباییها در جهان
در جهان زشتی، نمایانگر زیبایی است. زشتیها نه تنها از این نظر ضروری می ‏باشند که جزئی از مجموعه جهانند و نظام کل به وجود آنها بستگی دارد، بلکه از نظر نمایان ساختن و جلوه دادن‏ به زیباییها نیز وجود آنها لازم است. اگر ما بین زشتی و زیبایی، مقارنه‏ و مقابله برقرار نمی ‏شد، نه زیبا، زیبا بود و نه زشت، زشت، یعنی اگر در جهان، زشتی نبود زیبایی هم نبود، اگر همه مردم دنیا زیبا بودند، هیچکس زیبا نبود، همچنانکه اگر همه مردم زشت بودند هیچ کس زشت نبود.
اگر همه مردم همچون یوسف صدیق بودند، زیبایی از بین می ‏رفت، و اگر هم همه مردم در قیافه "جاحظ" بودند زشتی در جهان نبود. اینکه مردم به سوی زیباها کشانیده می‏ شوند و مجذوب آنها می ‏گردند، به عبارت دیگر اینکه تحرک و کششی به سوی زیبایی پیدا می‏ شود به خاطر این است که زشتها را می‏ بینند و از آنان رو گردان می ‏شوند، همچنانکه اگر کوهستانها و سرزمینهای مرتفع نبود سرزمین‏ دشت نبود و آب از بالا به پایین سرازیر نمی ‏شد.
در حقیقت، جاذبه زیبارویان از دافعه زشت رویان نیرو می ‏گیرد. جادوگری و افسونگری زیبایی از صدقه سر بی فروغی زشتی است. زشتها بزرگ‏ ترین حق را بر گردن زیباها دارند. اگر زشتها نبودند زیباها جلوه و رونق‏ نداشتند. اینان معنا و مفهوم خود را از آنان گرفته اند. اگر همه یکسان‏ بودند نه تحرکی بود و نه کششی و نه جنبشی و نه عشقی و نه غزلی و نه دردی‏ و نه آهی و نه سوزی و نه گدازی و نه گرمی و حرارتی. این یک پندار خام است که گفته می ‏شود اگر در جهان همه چیز یکسان بود، جهان بهتر بود. گمان می‏ کنند که مقتضای عدل و حکمت این است که همه‏ اشیاء همسطح باشند، و حال آنکه فقط در همسطح بودن است که همه خوبیها و زیباییها و همه جوش و خروش ها و همه تحرکها و جنبشها و نقل و انتقال‏ها و سیر و تکامل‏ها نابود می‏ گردد. نظام جهان، چه از نظر طولی و چه از نظر عرضی، یک نظام‏ ضروری است.
خداوند متعال به هر موجودی همان وجود و همان اندازه از کمال‏ و زیبایی را می ‏دهد که می ‏تواند بپذیرد، نقصانات از ناحیه ذات خود آنها است نه از ناحیه فیض باری تعالی. معنی اینکه زشتی مثلا فلان فایده را دارد این نیست که فلان شخص که ممکن‏ بود زیبا باشد مخصوصا زشت آفریده شد تا ارزش زیبایی فلان شخص دیگر روشن‏ شود تا گفته شود که چرا کار برعکس نشد؟ بلکه معنیش این است که در عین‏ اینکه هر موجودی حداکثر کمال و جمالی که برایش ممکن بود دریافت کرده‏ است، آثار نیکی هم بر این اختلاف مترتب است، از قبیل ارزش یافتن‏ زیبایی، پیدایش جذبه و تحرک و غیره.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- فلسفه و اخلاق- صفحه 108-107 و 90- 101 و 131

  2. مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 184- 183

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/24996