ارتباط مؤمن با خداوند سبب اشتیاق اوست به مرگ

اگر به مؤمن که ربط با خدای خود پیدا کرده و در اثر تهذیب نفس و تزکیه اخلاق به مدینه فاضله رسیده، و از ظاهر عالم غرور به باطن دار خلود هجرت کرده، و با موجودات عالم تجرد و معنی به علت عبودیت خدا مربوط گشته، و در اطاعت فرمان خدا در صیقل زدن نفس اماره بسوء با گذشت و ایثار و انفاق و اطعام و جهاد و صلاة و صیام و انصاف با خلق و احسان و دستگیری از مستمندان و غیره کوتاهی نکرده است؛ اگر بگویند: در یک روز دیگر یا مثلا در یک ساعت دیگر می میری در پاسخ می گوید: الحمدلله، از اینجا رخت بر می بندم به ملک خلود، و از غرور به عالم ابدیت، و از سراچه حدود به عوالم لایتناهی، و از خارج حرم به داخل حرم لقاء احرام می بندم و جان خود را در قدم محبوب ازلی فدا می کنم.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست *** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
روزها حرف من اینست و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود *** به کجا می روم آخر ننمائی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک *** دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست *** به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم *** آنکه آورده مرا باز برد در وطنم
(پایان دفتر چهارم «مثنوی» میرخانی ص420)
در آنجا عالم فضای واسع است، عالم عظیم است. غصه نیست، خستگی نیست، مرض اعصاب نیست، دغدغه نیست، دشمن نیست، تهدید نیست. آنجا عالم حیات است، حیات محض است، مرکز نشر حیات به عوالم است، جمال مطلق است، تلؤلؤ نورانیت موجودات پاک و مجرد است، ارواح پاک فرشتگان و انبیاء و ائمه و اولیای خداست. آنجا معدن عظمت و عز قدس است، و نور محض و عرفان خالص است لذا مؤمن هیچ نگرانی ندارد بلکه از چنین مرگی استقبال میکند و پیشواز میرود. اگر فرضا مؤمنی در دنیا در نهایت آسایش و ابهت و عظمت زیست کرده و تمام انواع جمال و اقسام لذات شرعیه برای او میسور بوده است به او بگویند می میری، باز خوشحال می شود زیرا می گوید: «و الاخرة خیر و أبقی'؛ حال آن که آخرت بهتر و پایدارتر است» (الاعلی/17). آن عالم لقاء و عرفان است، آنجا محل ادراک حقائق و کشف دقائق بدون پرده و حجاب است لذا با اخبار به مرگ، زود حرکت می کند و سبک و سبکبار میرود و اگر فرضا کافری که رابطه خود را با باطن و معنی قطع کرده است، تمام اقسام مصائب و بلاها و رنجها و مرض ها و فقرها و تنگدستیها به وی رو آورده باشد، به او بگویند می میری راضی نمی شود؛ زیرا می داند در جائی می رود از اینجا تنگ تر و سخت تر و تاریکتر و ناخوشایند تر؛ چون در آن عوالم غریب است، غریب محض.
باطن مؤمن از ظاهرش بهتر، و باطن کافر از ظاهرش آلوده تر است. مؤمن آرزوی لقای خدا را دارد، و راه برای او باز است. زیرا می بیند نتیجه زحمات عمرش در این راه، در ناموس عالم هستی ضایع و باطل نشده، و اینک که پا از این مرحله بیرون گذارد همه در مقابل دیدگانش مهیا و آماده است. مزد و ثواب، اجر و پاداش، بهشت و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند؛ آنچه در دنیا برای او مخفی بوده در اینجا آشکارا شده است. و همین پرده و حجاب تن که تا اندازه ای ولو فی الجمله مانع از رسیدن به اقصی مراتب تجرد بود از بین میرود و با مرگ، خود را در آغوش خوشبختی و کامیابی از جمال حضرت ازلی می بیند، و در آن لقاء و وصل ممتد و سرمد بسر میبرد، لذا همانند شب زفاف و عروسی و لیلة الوصال است. حافظ گوید:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد *** زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود *** عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
صبح امید که شد معتکف پرده غیب *** گو برون آی که کار شب تار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل *** نخوت باد دی و شوکت خار آخر


منابع :

  1. سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 1- صفحه 100-97

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25005