من واقعی انسان در نزد عرفا و طریقه کشف آن

نکته ای در اینجا هست که در فلسفه جدید هم به صورت دیگری مطرح است و آن اینکه "من واقعی" انسان کیست و چیست؟ فلاسفه نظر خاصی دارند. نظرشان این است که من هر کس همان روان و روح اوست، همان است که انسان آن را تشخیص می دهد. "من" را که انسان احساس می کند، یعنی همان روح او، وقتی به انسان می گویند، "من" کیست؟ می گوید "من" یعنی روحم. روانشناسی امروز لااقل به این مقدار رسیده است که مقداری از خودت را که تو احساس می کنی، یک قسمت از "من" توست، قسمت بیشتر از "من" تو، من ناآگاه توست که تو خودت از وجود او آگاه نیستی، یعنی در شعور ظاهر تو وجود ندارد.
عرفا در اینجا اعجاز کرده اند و چند درجه از روان کاوهای امروز هم دقیق تر رفته اند و صریحا با فلاسفه مخالفت کرده، گفته اند فلاسفه اشتباه کرده اند که گفته اند "من" انسان همان روح انسان است، "من" خیلی دقیق تر و عمیق تر است از آنچه که فلاسفه آن را روح انسان می دانند. به قول شبستری:
من و تو برتر از جان و تن آمد *** که جان و تن ز اجزای من آمد
البته آنها می گویند هر کس به من حقیقی خودش آن وقت دست می یابد و من خود را آن وقت کشف می کند که خدا را کشف کرده باشد. شهود من خود، از شهود خدا هیچ وقت جدا نیست و این مطلب در قرآن (آیه 19 سوره حشر) است «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون؛ و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا هم خودشان را از یادشان برد آنان همان فاسقانند.» که داستانش مفصل است. عرفا شدیدا توجه دارند که "من" انسان، خیلی عمیق تر از آن حدی است که فلاسفه درک کرده اند. محی الدین عربی، فلاسفه ای نظیر بوعلی را سخت تحقیر می کند، می گوید... سخن شبستری هم عین سخن محی الدین است. ملای رومی در یک جا عجیب این مطلب را بیان کرده است، می گوید:
ای که در پیکار، خود را باخته *** دیگران را تو ز خود نشناخته
ای کسی که خود یعنی همان "من" را باخته ای. این تعبیر هم از قرآن است: «ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم» قرآن می گوید که «بزرگ ترین باختن ها و بزرگترین باختن در قمارها این است که انسان "خود" را ببازد.» (شوری/45)
ای که در پیکار، خود را باخته *** دیگران را تو زخود نشناخته
توبه هر صورت که آیی بیستی *** که منم این، والله آن تو نیستی
بعد دلیل می آورد، می گوید:
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق *** در غم و اندیشه مانی تا به حلق
آیا زمانی که خلوت برایت رخ دهد که اجبارا در خلوت بروی و یا اختیارا از مردم جدا شوی، از تنهایی وحشت می کنی یا نمی کنی؟ کدام یک از ما هستیم که ده شبانه روز در یک جا تنها باشیم و حوصله مان سر نرود؟ حبس تک سلولی بالاترین حبس هاست چون آدم تنها می ماند. اگر خودت را یافته بودی و خودت را درک کرده بودی (چنین حالتی پیدا نمی کردی).
این تو کی باشی که تو آن اوحدی *** که خوش و زیبا و سرمست خودی
اگر تو خودت را کشف کرده بودی، وقتی در خلوت با خودت بودی، نیازی به هیچ چیز نداشتی. اینکه در خلوت وحشت می کنی برای این است که با خودت هم نیستی، خودت را هم گم کرده ای، خودت را باخته ای. این است که روح و حقیقت عبادت که توجه به خداست، باز یافتن خود واقعی است. انسان خود حقیقی اش را در عبادت و در توجه به ذات حق پیدا می کند و می یابد.
بنابراین عرفا تا این حد، این مسئله را کشف و درک کرده اند ولی ما در عین حال در مسئله جهاد با نفس، توجه مکتب عرفان به مسئله کرامت و عزت و شرافت مقام عالی نفس را که نباید لکه دار شود و اساسا با تکیه به آن است که انسان به مقامات عالی می رسد خیلی خیلی کم می بینیم، آنقدر کم می بینیم که باید بگوئیم نیست، یعنی اگر آن را با دستورهایی که در متون اسلام آمده است مقایسه کنیم، می بینیم با اینکه عرفا همه چیز را از دستورهای اسلام الهام گرفته اند، این الهام را کمتر گرفته اند و شاید سرش این بوده که کمتر نکته این مطلب را درک کرده اند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- انسان کامل- صفحه 204-206

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25101