هر طبیعتی از طبیعت های موجود در جهان پدیده ای است که نبوده است و بوده شده. آیا طبیعت وقتی که نبود می توانست خود را از نیستی به هستی بیاورد؟ آیا نیست می تواند خود را هست کند؟
نیست چیزی نیست، خودی ندارد تا توانائی داشته باشد که خود را از هیچ بودن در آورد و چیز سازد. تنها هستی است که می تواند هستی بخش باشد وگرنه نیستی جز نیستی نیست. اگر طبیعت نابود می توانست خود را از نیستی به هستی بیاورد بایستی مرگ در جهان نباشد، انسان ها نمیرند، حیوان ها نمیرند، گیاهان خشک نشوند، دایناسورها باقی باشند، ماموتها زنده بمانند، اژدهای کشور چین نابود نشود، خز آبی این جانور زیبا از میان نرود، فسیلی در هیچ نقطه ای از جهان یافت نشود، جانوران افسانه ای، انسانهای افسانه ای، همه انسانهای حقیقی و جانوران حقیقی باشند، همه کس سیمرغ را ببیند، رخ را ببیند، عنقا را ببیند زیرا چیزیکه در حال نیستی بر هست کردن خود قادر و توانا باشد در حال هستی بهتر می تواند خود را هست کند و از نابودی خویش جلوگیری نماید. اگر پدیده ای وقت نبودن بتواند هستی بخش باشد. در وقت بودن برای هستی بخشیدن نیرومندتر خواهد بود. اگر طبیعت بتواند خودش بخود هستی بدهد، بایستی طبیعت های نامتناهی، در سال های نامتناهی هستی دار باشند. اگر طبیعت بتواند نواقص خود را تکمیل کند بایستی درین جهان هیچ موجودی به موجود دیگر نیازمند نباشد.
آیا هر یک از طبیعتها، پیش از هست شدن، بر محیط زیست خود آگاه بوده است و نیازهای خود را در آن محیط می دانسته تا خود را مطابق با محیط زیست پدید آورده و خویشتن را آن چنان ساخته که اگر محیط زیست دگرگون شود بتواند خود را دگرگون کند و با محیط نوین سازگار سازد؟ آیا طبیعت پدیده ای که در حال هستی فاقد دانش و بینش می باشد در حال نیستی دارای دانش و بینش بوده است؟ پس هستی بزرگترین دشمن طبایع و پدیده ها می باشد و بایستی بر طبیعتی از شر هستی به نیستی پناه برد. چرا طبیعت در حال نیستی این پیش بینی را نکرد که هستی دانش و بینش وی را می گیرد. طبیعتی که محیط زیست خود را پیش بینی کرده.