نویسنده کتاب محمد پیامبری که از نو باید شناخت دو چیز را خوب پرورش داده است (البته در این کتاب نقاط ضعف زیادی هم هست، بالاخره یک خارجی بر همه مدارک آنچنان که باید تسلط ندارد) یکی از آن دو چیزی را که خوب مجسم کرده، این است که پیغمبر (ص) در شرایطی قرار می گرفت که از نظر سیاسی و اجتماعی امیدش از همه جا قطع بود، تمام شرایط علیه او بود و بین او و پیروزی به اندازه یک مو هم پیوند نبود ولی پیغمبر هیچ وقت اراده خودش را نمی باخت، اراده پیغمبر در همه احوال مانند کوهی بود که یک ذره تزلزل در آن پیدا نمی شد. واقعا قدرت روحی پیغمبر در این مدت بیست و سه سال عجیب است! وقتی انسان مطالعه می کند، حیرت انگیز است و شاعر که ظاهرا حسان بن ثابت است در زمان خود پیغمبر درست گفته است:
له همم لامنتهی لکبارها *** و همته الصغری اجل من الدهر
او صاحب همت های عالی است که همت های بزرگش حدی ندارد ولی کوچک ترین همتش از روزگار بزرگ تر است.
به علاوه پیغمبر از نظر قدرت و قوت ظاهری هم مردی قوی بود، اندام پیغمبر، اندام یک دلیر و یک دلاور بود. مردی قوی و شجاع بود و مجموع اندامش اندام یک مرد شجاع بود (کان بادنا متماسکا) پیغمبر نه چاق بود و نه لاغر، متوسط بود. بدنش گوشت داشت اما گوشت متماسک، بدن متماسک یعنی مثل بدن آدمهای ورزشکار از این جهت که گوشت بدنشان سفت و محکم به یکدیگر چسبیده است. آدمهائی که چاق هستند و پی در بدنشان جمع شده، گوشت بدنشان شل است، ولی پیغمبر این جور نبود. اصلا شجاعت پیغمبر در حدی بود که علی (ع) می فرماید: گاهی که شرایط بر ما سخت می شد به پیغمبر پناه می بردیم: (و کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله صلی الله علیه و اله).
حدود هشت سال پیش که برای اولین بار به مکه مشرف شدم، خوابی در مکه دیدم که خیلی عجیب بود! در آنجا از پشت سر که پیغمبر اکرم را مشاهده کردم، اندام عجیبی دیدم و در عالم خواب به یاد جمله امیرالمؤمنین افتادم. گفتم بی جهت نیست که علی (ع) می فرماید: «و کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله (ص)». پیغمبر اکرم اینچنین بود: قوی بود، شجاع بود، قوت را ستایش می کرد و شجاعت را نیز ستایش می کرد. پس در اسلام قوت و قدرت ستایش شده، یعنی اسلام آن را به عنوان یک ارزش برای انسان می شناسد. در اسلام قدرت و توانائی یک ارزش از ارزشهای انسانی در کنار چندین ارزش دیگر است که مجموعا همه این ارزشها در کنار یکدیگر، انسان کامل اسلام را تشکیل می دهد.
آقای نیچه در تمام ارزشها فقط همین یک ارزش را دیده است. معلوم است اگر همه شاخه های یک درخت را بزنند و یک شاخه را نگه دارند، فقط همان شاخه رشد می کند و همه شاخه های دیگر از بین می رود. فرق مکتب نیچه و مکتب اسلام در این است که در مکتب نیچه، انسانیت یک ارزش بیشتر ندارد، و آن توانائی و قدرت است، پس همه ارزشهای دیگر محو و فدای این ارزش می شود ولی در اسلام، قدرت یک ارزش از مجموعه چندین ارزش متعالی است که در انسان است، وقتی این ارزش در کنار سایر ارزشهای قرار گرفت آنوقت شکل دیگری پیدا می کند.