پاسخ امیرالمؤمنین علیه السلام به اعتراض برخی درباره قبول حکمیت

«پس از جنگ نهروان و مقاتله با خوارج، امام علی (ع) به جماعتی از اهل همدان عبور فرمود. جماعتی از آنها به نزد آن حضرت آمده و گفتند: "آیا مسلمانان را بدون جرم و جنایت کشتی؟ و در امر خدا مداهنه و سستی نمودی؟ و طالب ریاست و حکومت شدی؟ و در دین خدا، مردان را ذی اراده و سلیقه شمردی و امور را به حکمیت واگذار نمودی؟! حکم نیست و حکمیت نیست مگر برای خدا.» حضرت فرمود: «حکم خدا بر عهده شماست و ذمه های شما متحمل آن حکم خواهد بود. چه چیز نگه داشته است شقی ترین امت را که بیاید و این محاسن را از خون بالای سرش خضاب کند؟ ای مردم! من خواهم مرد یا کشته خواهم شد، بلکه کشته خواهم شد". و حضرت آمد تا داخل قصر دارالاماره شد.»
و در «نهج البلاغه» آمده است که شخصی از اصحاب آن حضرت برخاست و گفت: «ای علی! تو ما را از حکومت در امر دین و احکام الهی نهی فرمودی و سپس ما را به حکومت و پذیرش آن امر فرمودی! پس ما نفهمیدیم کدامیک از این دو کار تو مقرون به صواب و به راستی نزدیکتر است؟»
چون معاویه با خدعه و حیله قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد و خود را تابع قرآن قلمداد نمود، و کتاب خدا را حکم قرار داده و امر جنگ را به حکمیت ارجاع داد، امیرالمؤمنین (ع) با خطبه و کلام های پیاپی خود، مردم را نسبت به سوء نیت او هشدار دادند، و فرمودند: «این یک خدعه ای بیش نیست، به نام اینکه قرآن حاکم است میخواهند جنگ را متوقف کنند تا اولا از شکست قطعی گریخته باشند و ثانیا با ارجاع به حکمیت، خدشه و اشکالی عملا در حکومت امیرالمؤمنین (ع) ایجاد کنند و علی کل تقدیر از این فرصت به نفع خود سوء استفاده نمایند.»
لذا امیرالمؤمنین (ع) به شدت مردم را از پذیرش حکمیت منع میکرد و تن زیر بار این حکمیت نمیداد. ولی چون خود مردم فریاد برآوردند و تقاضای حکمیت نمودند، و در بین لشکر آن حضرت ایجاد تفرقه کردند و با بیست هزار شمشیر کشیده اطراف آن حضرت را گرفتند که اگر به حکم قرآن و حکمیت راضی نشوی، هم اکنون تو را در زیر این شمشیرها قطعه قطعه می کنیم، حضرت هیچ چاره ای نداشت مگر قبول حکمیت، وگرنه تمام لشکر آن حضرت به مخالفت بر می خاستند و صد در صد به نفع معاویه تمام میشد، لذا حضرت حکمیت را قبول فرمود و سپس که حکمین خدعه کردند؛ یعنی عمروعاص، ابوموسی اشعری را گول زد و در حکم حکمین اعوجاج و انحراف حاصل شد. حضرت تصمیم به ادامه جنگ صفین را داشت تا کار را با معاویه مکار و خداع یکسره کند؛ در اینحال بود که طائفه خوارج به عنوان اعتراض به قبول حکمیت علیه آن حضرت قیام کردند و او را تکفیر نمودند.
حضرت برای خوابانیدن این فتنه داخلی قیام فرمود و به خوارج فهمانید که کار من صحیح بوده است، و لذا اکثر آنان توبه نمودند و از در معذرت خواهی وارد شدند، و بقیه که به سرکشی و عناد خود ادامه میدادند و دست به غارت اموال مسلمانان زده و به فتنه انگیزی اشتغال داشتند، با جنگ نهروان کشته و متواری شدند؛ و این فتنه مهم از ریشه از بین رفت.
در این حال بود که حضرت در صدد جمع آوری و تهیه لشکری مجهز برای حمله به اهل شام و معاویه علیه الهاویه بود که شمشیر نابکار ابن ملجم مرادی کار آن حضرت را ساخت و به مرحله شهادت رسانید. در اینجا این مردی که برخاسته و اعتراض دارد به أمیرالمؤمنین (ع)، حضرت جواب او را بدین قسم دادند: «این گفتار شما جزای کسی است که بواسطه گفتار جاهلان از قوم خود، از آنچه را از رأی و فکر خود بر بقای جنگ با معاویه استوار ساخته بود و تصمیم ادامه این نبرد را داشت، برگردد و ترک عزیمت کند». و سپس این مطلب را روشن ساخت که ترک عزیمت بر جنگ و عمل بر گفتار جاهلان، بر اساس قصور فهم و ادراک خود مردم بوده است که مصرا این معنی را خواسته بودند، و گرنه در پیش بینی های عاقلانه و روش معصومانه آن امام همام هیچ تزلزلی حاصل نشده است؛ میفرماید: «سوگند بخدا که من در آن وقتی که شما را به ادامه کارزار که بر شما ناگوار و ناپسند بود امر کردم، اگر بر آن امر ایستادگی مینمودم، و بر جنگ که ناپسند شماست ولی خدای تعالی خیر شما را در آن قرار داده است اصرار می ورزیدم، بطوریکه اگر در جنگ استقامت می ورزیدید شما را هدایت مینمودم و راه راست را به شما نشان میدادم، و اگر به کجی و کاستی می گرویدید شما را به تعزیر و اقامه حدود الهیه راست مینمودم و استوار می ساختم، و اگر از جنگ اباء و امتناع مینمودید، به شما میرسیدم و شما را به دست می آوردم و رفع اباء و امتناع از شما می نمودم؛ هر آینه این عمل کار محکم و استوار بود، که موجب فتح و ظفر اهل ایمان و منکوبیت و مغلوبیت اهل عدوان میشد.
ولیکن با معونت و کمک چه گروهی این کار را می کردم؟ و در این کارزار به چه کسانی التجاء می بردم؟ جز با قوم خودم و اصحاب خودم که شما بودید؟ من میخواهم که با شما و به کمک شما مداوا و معالجه نمایم؛ در حالیکه خود شما درد من هستید. عینا مانند کسی که میخواهد خاری را از بدن خود با خار دیگری بیرون آورد، و میداند که این دو خار هر دو از یک جنس هستند و میل و گرایش این خار به آن خار است. پس من چگونه میتوانم با شما که درد من هستید دردم را معالجه کنم، و با بعضی از شما که از جهت میل و گرایش عینا مانند بعضی دیگر و دسته دیگرید، آن دسته دیگر را استوار سازم.
بار پروردگارا! طبیبان و حاذقان معالجه امراض از مداوای این درد جانکاه عاجز شدند، و آب کشندگان ماهر و زیرک که آب را از أعماق چاه اندیشه و فکر بالا می آورند از بالا آوردن این آب با ریسمان های اندیشه و تفکر درآمدند.»

و در «الغارات» با سند متصل خود روایت میکند از أبو عون که میگوید: «زنی از طائفه بنی عبس در حالیکه امیرالمؤمنین (ع) بر منبر بودند، در نزد آن حضرت آمده و گفت: ای امیر مؤمنان! سه چیزند که دل ها را در اضطراب انداخته و آنها را در هم و غم فرو برده است. حضرت فرمودند: آنها چیستند؟ زن گفت: رضایت دادن و تسلیم شدن تو در امر حکمیت، و اختیار کردن تو امر پست و زبونی را، و فریاد و جزع برآوردن تو در مواقع ابتلائات و حوادث! حضرت فرمودند: ای وای بر تو! (تو را به این مسائل چکار؟) تو زن هستی، برو در خانه خود بنشین و به کار خود مشغول باش! زن گفت: نه! سوگند بخدا که هیچ نشستی نیست مگر در سایه شمشیرها.»


منابع :

  1. سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی- ج 4 صفحه 36-42

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25507