نویسنده ای می نویسد: هنگامی که در کشور فیلیپین بودم، روزی نزدیک سقف کج و کوتاهی که درختی در کنار آن قرار داشت، ایستاده بودم که مورچه درشت و سرخ رنگی، توجه مرا به خود جلب کرد که به لبه سقف نزدیک می شد. برگهای درخت، بیش از چند سانت از لب سقف دور نبود. وقتی که مورچه به لبه سقف رسید، به پاهای خود تکیه کرد و پیکرش را در فضا رها کرد. طولی نکشید که نسیمی وزیدن گرفت و برگی از برگهای درخت را بسوی مورچه راند بطوریکه مورچه توانست دستهای خویش را بدان برگ بند کند و اندامش را مانند پلی میان برگ و لبه سقف قرار بدهد. بزودی مورچگانی که روی سقف می پلکیدند بسوی آن پل جاندار روانه شدند و یکایک از آن پل گذشتند و خود را به درخت رسانیدند. وقتی که واپسین مورچه از پل گذشت؛ مورچه درشت و سرخرنگ پاهای خود را از سقف جدا کرد و روی برگ پرید و کاروان مورچه در میان برگهای سبز درخت به راه افتادند.
در این جا پرسشی پیش می آید که اگر انسانی، بسیار عاقل و خردمند، در وضع این مورچه قرار داشت چه می کرد؟ پاسخ این پرسش، روشن است که آن انسان کار همان مورچه را انجام می داد. آیا مورچه در زمره جانداران خردمند و دانشمند قرار دارد؟ نه. پس با چه نیروئی توانسته است، باد را استخدام کند؟ در صورتی که استخدام باد، جز با دانش و خرد، امکان پذیر نیست. مورچه، عقل ندارد، فکر ندارد، آموزش و پرورش ندارد پس چگونه می تواند، چنین نقشه دقیقی را پیاده کند؟! آن هم بدین آسانی! چه کسی این نقشه را به مورچه آموخته و چگونه پیاده کردنش را به وی یاد داده است؟ آیا مورچه به این نقشه پی برده و پیاده کردنش را هم دانسته و از روی کرده خودش آگاه نیست؟
پاسخ به این سوالات هرچه باشد، مورچه را رهبری بسیار توانا و بسیار دانا و بسیار بینا و بسیار مهربان، رهبری کرده و می کند؛ چون موجودی که اینگونه قادر به رهبری مورچگان باشد جز او کسی نیست. آری جز او کسی نیست.