نظریات مختلف درباره خواب اصحاب کهف پس از بیدار شدن

آیا اصحاب کهف بعد از بیدار شدن باز به خواب رفتند یا مردند؟ روایات وارده از پیامبر اکرم و اهل بیت در این باره متفاوت است. بعضی دلالت دارد بر آنکه دوباره به خواب رفتند و تا حال زنده اند، و بعضی دیگر دلالت دارد بر آنکه پس از بیدار شدن و اطلاع پادشاه زمان مردند.
در روایتی که از «تفسیر علی بن ابراهیم» آوردیم چنین وارد است که: چون آنها دانستند که خداوند آنان را آیت الهی قرار داده است «بکوا و سألوا الله أن یعیدهم إلی مضاجعهم نآئمین کما کانوا». (تفسیر المیزان ج13 ص300). «گریستند و از خداوند مسألت کردند که آنها را به حال خواب به خوابگاههایشان مانند زمان اول باز گرداند.»
و علامه طباطبایی مدظله، همین نکته را یکی از وجوه اشکال به این روایت دانسته و فرموده اند:
در روی بسیط زمین، کهفی معهود نیست که در آن جماعتی بر این اوصاف در حال خواب باشند. (همان مصدر ص300 و 303). و نیز فرموده اند: از جمله اختلافات بین روایات وارده در این قصه این است که بعضی از آنها می گویند خداوند ارواح آنها را قبض نمود، و بعضی می گویند خداوند برای بار دوم آنان را به خواب برد، پس ایشان تا روز بازپسین درخوابند، و خداوند در هر سال دوبار آنان را پهلو به پهلو می کند؛ از راست به چپ و بالعکس. (همان مصدر ص300 و 303). و نیز روایتی را از «الدر المنثور» روایت می کنند که ابن عباس می گوید: با معاویه برای غزوه مضیق به سوی روم روانه شدیم، و مرور ما به کهفی افتاد که در آن اصحاب کهف وارده در قرآن اقامت داشته اند؛ و معاویه گفت: باید داخل غار شویم و این افراد را نظاره کنیم. ابن عباس گفت: خداوند نظاره آنان را برای کسی که بهتر از تو بوده است که همان رسول خدا باشد منع کرده و گفته است:
«لواطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا». (کهف/18) «اگر بر آنان اطلاع پیدا مینمودی پشت به فرار میدادی و وجودت سرشار از ترس و وحشت می شد.» (المیزان ج13 ص305 تا 307).
این روایت مفصل است و بین مفسرین مشهور است. و کهفی که در مضیق است همان کهف إفسوس است که در امروز اثری از آن اجساد در آن نیست. و علاوه ابن عباس خواسته است حال آنان را در حال خواب برای معاویه با ذکر آیه مجسم کند که قبل از بیدار شدن چنین بوده اند؛ نه حال آنان را بعد از خواب.
علاوه بر اینها روایت دیگری از ابن عباس در «الدر المنثور» از عبدالرزاق و ابن ابی حاتم از عکرمه وارد است که پس از بیان قصه در آخرش چنین وارد است:
چون پادشاه با مردم سوار شدند و تا در کهف آمدند، آن جوان و جوانمرد گفت: بگذارید من به رفقای خود بپیوندم! چون داخل کهف شد و رفقای خود را دید، و آنان نیز او را دیدند، خداوند حس را از آنها گرفت. و چون پادشاه و همراهانش هر چه منتظر شدند آن جوانمرد بازنگشت، داخل در غار شد، و مردم نیز داخل شدند؛ دیدند آنها به صورت جسدهائی در آمده اند که هیچ کهنه نشده اند، ولیکن روح در آنها نیست. و در اینحال پادشاه گفت: این است علامتی که خداوند برای بعث و معاد شما قرار داده است.
ابن عباس با حبیب بن مسلمه به جنگ می رفتند، و مرورشان بر آن کهف افتاد. دیدند در آنجا مقداری از استخوانهای انسان ریخته است.
مردی گفت: اینها استخوانهای اصحاب کهف است.
ابن عباس گفت: بیش از سیصد سال است که استخوانهای آنها از بین رفته است. (المیزان ج13 ص307).


منابع :

  1. محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی 5- صفحه 349-346

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/25665