برخورد امام علی علیه السلام با خوارج

رفتار امام على (ع) با خوارج
خوارج راهشان را با امام علی (ع) جدا کردند فرقه اى شدند به نام خوارج یعنى شورشیان بر على. اینها شروع کردند چون خون دل به دل على وارد کردن و على تا وقتى که اینها قیام مسلحانه نکرده بودند با آنها مدارا کرد حداکثر مدارا حتى حقوق اینها را از بیت المال قطع نکرد آزادى اینها را محدود نکرد. جلوى چشم دیگران مى آمدند به او جسارت و اهانت مى کردند و على حلم مى ورزید. على مشغول نماز خواندن است، نماز جماعت دارد مى خواند در حالى که خلیفه مسلمین است. اینها به على اقتداء که نمى کردند مى گفتند على مسلمان نیست على کافر و مشرک است. در حالى که على مشغول قرائت حمد و سوره بود یکى از اینها به نام ابن الکواب آمد با صداى بلند این آیه قرآن کریم را خواند: «و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک؛ (خطاب به پیغمبر است:) اى پیغمبر! به تو وحى شده است و به پیغمبران پیشین هم وحى شده است اگر تو هم مشرک بشوى تمام اعمالت هدر رفته است یا آن پیغمبران هم اگر مشرک بشوند تمام اعمالشان هدر رفته است» (زمر/ 65).
این آیه را خواند خواست بگوید: على! ما قبول داریم که اول مسلمان تو هستى سابقه ات در اسلام چنین است خدماتت چنین است عبادتت چنین است اما چون مشرک شدى و براى خدا شریک قائل شدى در نزد خدا هیچ اجرى ندارى. على به حکم اینکه: «اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا؛ هر وقت دیدید قرآن مى خوانند استماع کنید گوش کنید» (اعراف/ 204) تا او شروع کرد به خواندن این آیه سکوت کرد و گوش کرد. وقتى که تمام کرد نماز را ادامه داد. تا ادامه داد دو مرتبه همان آیه را تکرار کرد. باز على سکوت کرد و آیه او را گوش کرد. وقتى او تمام کرد نماز را ادامه داد. بار سوم یا چهارم که او شروع کرد دیگر على اعتنا نکرد و این آیه را خواند: «فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون؛ پس صبر كن كه وعده خدا حق است و زنهار تا كسانى كه يقين ندارند تو را به سبكسرى واندارند» (روم/ 60).
روزی علی بالای منبر بود، یک کسی سؤالی کرد، علی بالبداهه یک جواب بسیار عالی به او داد که اسباب حیرت و تعجب‏ همه شد و شاید همه تکبیر گفتند. یکی از این خارجیها آنجا بود، گفت: «قاتله الله ما افقهه؛ خدا بکشد این را، چقدر ملاست؟!» اصحابش‏ خواستند که بریزند به سر او، فرمود چکارش دارید، یک فحشی به من داده‏، حداکثر این است که یک فحشی به او بدهید، نه، کاری به او نداشته‏ باشید اما چون همه مردم دیگر را جایز القتل می‏دانستند شروع‏ کردند به کشتار و غارت کردن. وضع عجیبی شد. یکی از صحابه پیغمبر با زنش می‏گذشت در حالی که آن زن حامله بود. از او خواستند که از علی تبری‏ بجوید. این کار را نکرد. کشتندش، شکم زنش را هم با نیزه دریدند، گفتند شما کافرید. کارشان به جایی کشید که علی (ع) آمد در مقابل اینها اردو زد. دیگر نمی‏شد آزادشان گذاشت. ابن عباس را فرستاد برود با آنها سخن بگوید. همانجا بود که ابن عباس برگشت گفت: پیشانیهایی دیدم پینه بسته از کثرت عبادت، کف دستها مثل زانوی شتر است، پیراهنهای کهنه زاهدمابانه و قیافه ‏های بسیار جدی و مصمم. ابن عباس کاری از پیش نبرد. خود علی (ع) رفت با آنها صحبت کرد. صحبتهای حضرت مؤثر واقع شد، از آن‏ عده که دوازده هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان پشیمان شدند. علی (ع) پرچمی را به عنوان پرچم امان نصب کرد که هر کس زیر این پرچم‏ بیاید در امان است. آن هشت هزار نفر آمدند ولی چهار هزار نفر دیگرشان گفتند محال و ممتنع است. علی هم شمشیر به گردن این مقدسینی که پیشانیشان پینه‏ بسته بود گذاشت، تمام اینها را از دم شمشیر گذارند و کمتر از ده نفر آنها نجات پیدا کردند که یکی از آنها عبدالرحمن بن ملجم‏ بود.
على (ع) مى گوید: «انا فقات عین الفتنة و لم یکن لیجترى علیها احد غیرى بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها؛ این من بودم و فقط من بودم که چشم فتنه را در آوردم و غیر از من احدى قادر نبود که چشم این فتنه را بکند» یعنى فتنه این خشکه مقدس ها. غیر از من احدى از مسلمین جرأت نمى کرد که شمشیر به گردن اینها بگذارد، چون طبقه به اصطلاح مقدس ماب را فقط دو طبقه مى توانند بکشند: یکى طبقه اى که به اسلام و خدا معتقد نیست مثل اینکه اصحاب یزید آمدند امام حسین (ع) را کشتند. ولى اینکه طبقه اى که خودشان مسلمان باشند جرأت بکنند در مقابل این طبقه حرفى بزنند و کارى بکنند کار هر کس نیست شیرافکن است بصیرتى مى خواهد مثل بصیرت على که خطر اینها را براى دنیاى اسلام احساس کند آنها از این طرف ذکر خدا بگویند قرآن بخوانند و على از آن طرف شمشیر بزند و قلع و قمعشان کند.
بصیرتى فقط مثل بصیرت على مى خواهد. فرمود: «و لم یکن لیجترى علیها احد غیرى» هیچ مسلمان دیگر هیچیک از صحابه پیغمبر چنین جرأتى را به خود نمى داد که به روى اینها شمشیر بکشد ولى من کشیدم و افتخار مى کنم که کشیدم مى گوید: «بعد ان ماج غیهبها». چشم این فتنه را در آوردم پس از آنکه دریاى ظلمت داشت موج مى زد و موج تاریکى بالا گرفته بود «واشتد کلبها» این جمله عجیب است: و کلبش داشت فزونى مى گرفت کلب یعنى هارى. سگ وقتى که هار مى شود و به اصطلاح عامیانه دیوانه مى شود بیمارى خاصى پیدا مى کند. وقتى که این حیوان این بیمارى را پیدا مى کند دیگر آشنا و غیر آشنا و صاحب و غیر صاحب نمى شناسد به هر انسانى یا حیوانى که مى رسد گاز مى گیرد و نیش خودش را در بدن او فرو مى کند و بعد از لعاب دهان او میکروب این بیمارى وارد خون طرف مى شود و بعد از مدتى او هم هار مى شود. یعنى یک سگ ها را گر یک اسب را بگزد آن اسب بعد از مدتى هار مى شود اگر یک انسان را هم بگزد آن انسان بعد از مدتى هار مى شود. على (ع) مى گوید این مقدس مابها به صورت یک سگ هار در آمده بودند و مانند سگ هار با هرکس تماس مى گرفتند او را هم مثل خودشان هار مى کردند.
همین طور که اگر مردم ببینند یک سگ هار شده است هرکسى به خودش حق مى دهد که او را اعدام بکند براى اینکه نگزد و دیگران را هار نکند من این سگهاى هار را دیدم و دیدم چاره اى غیر از اعدام اینها نیست اگر نه طولى نمى کشد که بیمارى هارى خودشان را به جامعه اسلامى سرایت مى دهند و جامعه اسلامى را در جمود و تقشر و تحجر و حماقت و نادانى فرو مى برند. من خطر اسلام را پیش بینى مى کردم. من بودم که چشم این فتنه را در آوردم. غیر از این من احدى جرأت چنین کارى را نداشت پس از آنکه موجب تاریکى و شبهه و شک درباره اینها بالا گرفته بود و هارى اینها فزونى یافته بود و روز به روز به دیگران سرایت مى کرد. به همین جهت علی (ع) در جنگ نهروان همه آنها را طعمه مرگ نمود و به قول خودش چشم فتنه را در آورد.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 94-92 و 22-49

  2. جعفر سبحانی- فروغ ولایت- صفحه 383-373

  3. سید رضی- نهج البلاغه- خطبه 92

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26035