اقوال حکما در حقیقت زمان

شیخ الرئیس، ابوعلی سینا در طبیعیات «شفا» اقوال مختلفی از فلاسفه در واقعیت و حقیقت زمان نقل کرده است. بعضی زمان را مجرد فرض می دانند که از حرکت حوادث در عالم طبیعت پیدا می شود. و بعضی از حکماء از فهمیدن حقیقت زمان اظهار عجز و ناتوانی کرده اند. و بعضی برای زمان وجود حقیقی قائلند، و آنها نیز دارای نظریات متفاوتی هستند: بعضی زمان را مبدء واجب عالم دانسته اند. و بعضی زمان را جوهر جسمانی پنداشته اند. افلاطون زمان را جوهری مستقل و جدا از جسم می داند. ارسطو زمان را مقدار حرکت می داند؛ و بنابراین بسیاری حرکت دوری سالیانه و روزانه را که در این جهان است موجب پیدایش زمان می دانند. پس از بوعلی سینا، ابوالبرکات بغدادی (متوفای سنه 547 هجریه) زمان را مقدار وجود می داند و زمان هر حادث را مقدار وجود آن حادث می خواند. برخی از فلاسفه زمان را امری نسبی پنداشته اند، و آن را نسبتی دانسته اند که از مقیاس و سنجیدن دو چیز با یکدیگر بدست می آید، و بنابراین نسبت به اشیاء مختلفی که با هم سنجیده می شوند زمان نیز مختلف می شود.
فخر فلاسفه صدرالمتألهین زمان را مقدار حرکت در جوهر موجودات می داند، البته موجودات عالم طبیعت؛ و می گوید: زمان عبارت است از یک امر واحد ممتد متصل تدریجی در طول هم و مقدم و مؤخر از یکدیگر، و چون زمان کمیت متصل تدریجی است لامحاله باید منشأ انتزاع زمان نیز یک حرکت دائم متصل باشد، و چون ما بالوجدان حرکت را در چهار مقوله «کم» و «کیف» و «أین» و «وضع» مشاهده می کنیم، و این مقولات عرضیه وجود مستقل ندارند بلکه تابع جوهرند؛ پس به ناچار باید جوهر در ذات خود دارای حرکت باشد، و به تبع حرکت در جوهر، حرکت در این مقولات پیدا شده است. قدماء می گفتند: حرکت عبارت است از تغییر تدریجی که در چیزی پیدا می شود، و این حرکت را نسبت به تمام عالم طبع عمومیت نمی دادند و چنین معتقد بودند که در جوهر عالم طبع، حرکت نیست؛ و براساس نظریه ارسطو حرکت دوری را که موجب پیدایش شبانه روز است، موجب پیدایش زمان می دانستند. پس عامل مؤثر را در زمان، وجود افلاک و بالأخص فلک اطلس یا فلک الافلاک میدانستند. قدماء فلک را متحرک علی الدوام میدانستند، و زمان را از گردش فلک بر دور زمین انتزاع می کردند. امروزه بطلان اصل وجود فلک و گردش آن، جزء امور بدیهیه است؛ پس چگونه می تواند حرکت دوری فلک منشأ انتزاع زمان باشد؟ علاوه اگر فرضا فلک از حرکت باز ایستد، آیا در آن صورت بین موجودات و حوادث این عالم تقدم و تأخر نخواهد بود؟ مثلا اگر فرضا یک نفر در حال نوشتن و یا در حال دویدن است، در این حال اگر فلک بایستد، آیا کلماتی که نویسنده به تدریج می نویسد، دفعه واحده واقع می شود؟ و یا گام های مختلف و بسیار مرد دونده، با هم در آن واحد صورت می گیرد؟ این احتمال قطعا صحیح نیست؛ و اگر بگوئیم یکی پس از دیگری واقع می شود و تقدم و تأخر بین آنها وجود دارد، پس همان امتداد طولی تدریجی که سبب تقدم و تأخر گام ها و کلمات است، زمان است؛ با فرض اینکه فلک باز ایستاده و از حرکت فرو مانده است. البته قدما از این اشکال برای خود راه فراری درست کرده بودند و می گفتند: آنچه در این عالم طبیعت موجود است، معلول حرکت فلک است، و اگر توقف کند شریان قلب عالم طبیعت از حرکت می ایستد و بدن عالم طبیعت سکته می کند؛ و بنابراین تمام عالم طبیعت فلج می گردد و هر چیزی متوقف و ساکن می شود. و با سکون عالم، عالم می میرد، زیرا حیات به حرکت است، و بنابر فرض سکون فلک دیگر عالمی نیست تا فرض تقدم و تأخر یا هم پایگی و هم زمانی در حوادث و موجودات آن نمود.
باید دانست که این نکته که قدماء می گفتند: حیات عالم طبیعت به حرکت است، نکته ای درست است و کلامی متین و استوار؛ اما در اینکه علت این حرکت را گردش و حرکت فلک الافلاک به دور زمین دانسته اند راهی نادرست پیموده اند.


منابع :

  1. سید محمدحسین حسینی طهرانی- معادشناسی 8- صفحه 251-248

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26073